رمان گریز از تو پارت 133 - رمان دونی

 

 

_به همه ی اینا فکر کردم. الان هیچی جز اینکه بهوش بیاد نمی‌خوام… حالش خوب بشه و بعدش بذار بداخلاق باشه و بازم بهم زور بگه.

 

_تو چرا اینجوری شدی دختر؟

 

اشک یاسمین با درد چکید و سر به زیر شد… بعد از مدت ها داشت حرف های دلش به زبان می آورد. خسته شده بود از این همه خودخوری… امشب از نداشتن ارسلان و نبودنش تا سر حد مرگ ترسیده بود.

 

حتی از حرفهایی که آن روز توی باشگاه بهش زد پشیمان بود. ارسلان بارها غیر مستقیم بهش محبت کرده و… متین راست میگفت. قرار نبود همه چیز با زبان و حرف و کلمه بهش ثابت شود!

نفس عمیقش با تاب خوردن در اتاق عمل همزمان شد و وقتی چند نفر همراه ارسلان بیرون آمدند بلند شد و سمتش دوید.

 

_ارسلان…

 

چشمانش بسته و رنگ چهره اش هیچ شباهتی به آن مرد مغرور و ترسناک همیشه اش نداشت. حتی اخم هم نداشت. اشکش که چکید پرستار بهش تذکر داد تا کنار برود. متین بازویش را کشید و لبخند زد…

 

_دکتر گفت خوبه یاسمین. خطر رفع شده!

 

نفس دخترک مثل پرنده ای کوچک از قفس تنگ و تاریک سینه اش پرواز کرد.

 

_وای خداروشکر.

 

سیبک گلوی متین تکان خورد. لبخندش رنگ گرفت… ته دلش سوخت!  یاسمین چنان به آرامش رسیده و راحت نفس میکشید که نشد نسبت بهش بی تفاوت باشد. دست روی کتفش گذاشت و حواسش را جمع کرد…

 

_یه چیز میگم فقط نظر خودم و حرف دلمه.‌ ببین فقط از ته دلم میخوام این حرف و بزنم وگرنه منطق تو این قضیه لق میزنه.

 

یاسمین با تعجب نگاهش کرد: چی میخوای بگی؟

 

_اگه توان مبارزه با مشکلات بزرگتر و داری و میتونی مثل الان دووم بیاری، حس واقعیتو به ارسلان خان بگو.

 

یاسمین جا خورد و حس کرد نفسش رفت. متین ادامه داد:

 

_شاید اقا یکم نرم بشه و انعطاف زیادی به خرج نده و شایدم معجزه شه. من نمیدونم… گفتم که لبه پرتگاه وایستادی و کل حست ریسکه. یعنی دوس داشتن این آدم تا اخر عمر لب پرتگاه نگهت می‌داره.‌ اما…

 

مکث کرد… چشم های دخترک برق میزد. اشک بود و ترس و امید…

 

_اما تا اخر عمرت وجدانت راحته که حرفت و زدی. تو سرسختی یاسمین اگه نبودی از پس این همه بدبختی بر‌ نمیومدی. فقط توقع نداشته باش بعد از اعتراف علاقه ات زندگیت رنگ آرزوهات بشه.

 

تمام وجود دخترک لرزید اما لبخند متین دلش را قرص کرد.

 

_اگه واقعا عاشق باشی محکم وامیستی و همین سیاهی و هر روز که بگذره کمرنگ تر می‌کنی. بعدش… خدارو چه دیدی شاید یه روز آرزوهات و با آقا نقاشی کردی!

 

متین با همان لبخند عقب رفت و دستش از کتف او پایین افتاد:

 

_به قلبت اطمینان کنی دنیا هم زیر و رو میشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

نخونده تموم شده

Yas
Yas
1 سال قبل

گلبممممم🥺🥺🥺🥺❤❤❤❤

aiso
aiso
1 سال قبل

همین واقعا که آه حالم به هم خورد

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

جان مادررررت شخصیتارو بزارررر لطفا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

🤗 😍

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x