رمان دونی

 

 

ـ بهتره زیاد خوشحال نشی ………… قراره بریم مهمونی اون فرهاد تخم حروم .

 

 

 

ابروان گندم از چیز تقریباً محالی که شنید بالاتر از آنچه که بود پرید …………. از حساسیت یزدان آن هم بر روی فرهاد به خوبی با خبر بود ……….. هنوز هم بعد از گذشت چندین هفته از آن مهمانی شبانه کذایی ، وقتی به اتفاقات آن شب و عصبانیت های بی حد و نصاب یزدان فکر می کرد ، تمام موهای تنش سیخ می شد و سلول به سلول تنش به لرز می افتاد .

 

 

 

مطمئن بود امکان ندارد یزدان با اتفاقاتی که آن شب افتاد ، به او اجازه نگاه فرهاد حتی به سایه اش بی افتد ، دیگر چه رسد به اینکه بخواهد در مهمانی اش هم شرکت کند ……… اما الان چیزی را از زبان یزدان می شنید که تمام معادلاتش را بهم می ریخت .

 

 

 

ـ بیام مهمونیِ …… فرهاد ؟

 

 

 

ـ این آشیه که تو با بی فکریت تو دامن من گذاشتی .

 

 

 

گندم نزدیک ترش رفت و نگاه دلجو و شرمنده اش را در چشمان او انداخت …………. نگاهش معصوم بود و مظلومانه .

 

 

 

ـ می خوای من نیام ؟ ………. من که تا حالا تو هیچ مهمونی شرکت نکردم ……….. اینم روش .

 

 

 

یزدان دست به کمر گرفته ، با همان نگاه جدی چپ چپ نگاهش کرد ……….. با چسباندن دستانش به کمر و متعاقب آن برجسته تر شدن عضلات سینه اش ، انگار تتو گرگ نشسته بر روی تنش ، برای حمله به سمتش خیز برداشته بود .

 

 

 

ـ تنهایی این همه فکر کردی و فسفر سوزوندی ؟

 

 

 

گندم صورتش جمع شد و نگاهش را از چشمان او گرفت و به انگشتانش داد …………. نمی دانست چطوری باید دل او را به دست بیاورد تا اتفاقات چند هفته پیش را به دست فراموشی بسپارد .

 

 

 

ـ من فکر کردم بخاطر ماجرای اون شب ………. من و بخشیدی .

 

 

 

یزدان همانطور دست به کمر گرفته و سینه به سینه ، مقابل او ایستاده ، نگاهش را از چشمان او نگرفت …………. آرام با همان صدای بم مردانه اش گفت :

 

 

 

ـ بخشیدمت ………… اما فراموش نکردم . در ضمن ، مجبورم برای اون مهمونی کذایی تو رو با خودم ببرم ……… اگر نبرمت فرهاد می فهمه که رابطه من و تو فراتر از چیزی هست که به نظر میرسه ……….. مجبورم بخاطر اینکه روت حساس نشه ، با خودم ببرمت .

 

 

 

 

گندم با حس سنگینی نگاه یزدان ، نگاه عسلی رنگش را آرام بالا آورد و در چشمان او انداخت :

 

 

 

ـ باشه ، اصلا هرچی تو بگی .

 

 

 

ـ برای فردا آماده باش که می یام دنبالت تا باهم بریم دنبال لباس .

 

 

 

ـ فردا صبح ؟

 

 

 

یزدان دست از کمر کشید و دستانش را پایین انداخت و به سمت میز درآورش به راه افتاد تا موهایش را شانه ای بکشد و با شسوار خشک کند .

 

 

 

ـ فردا صبح که نیستم ، کار دارم …………. اما برای احتمالاً ظهر یا نهایتاً بعداز ظهر برمی گردم که برای خرید بریم .

 

 

 

ـ اگه تو سرت شلوغه و کار داری ، به خیاط مخصوصت بگو بیاد برام لباس بدوزه .

 

 

 

یزدان که داشت از داخل آینه به خودش نگاه می کرد و دستی درون موهای خیس و نم دارش می کشید ، با شنیدن این حرف گندم ، نگاهش را سمت او چرخاند و چپ چپ نگاهش کرد .

 

 

 

ـ خیاط من مرده گندم ………… به خیاطم بگم بیاد تنت و سانت بگیره برات لباس بدوزه ؟

 

 

 

گندم شانه ای بالا انداخت و نگاهش را دوری در اطاق او داد :

 

 

 

ـ اینکه مسئله خیلی مهمی نیست ……….. همه خیاطا هم صنفی های خودشون و خوب می شناسن …………… می تونیم بهش بگیم یه خیاط زن خوب بهمون معرفی کنه .

 

 

 

ـ نه احتیاجی نیست .

 

 

 

ـ چرا خب ؟ اینکه فکر خوبیه .

 

 

 

ـ احتمال اینکه لباسی که به خیاط سفارش می دیم تا برامون بدوزه ، دقیقا همون چیزی بشه که ما می خوایم ، پنجاه پنجاهه ………….. یعنی ممکنه بشه ، ممکنم هست که نشه . من تو دوخت لباس زنونه زیاد مهارت ندارم ، اما قاعدتاً دوخت یه کت و شلوار مردونه ، کمتر از دوخت یه لباس مجلسی زنونه ریسک داره ……….. کت و شلوار یه چیز ساده است ، اما نمی خوام خیاطه یه چیزی برات بدوزه که بعد ببینم نه مناسب تو هست ، نه مناسب مهمونی فرهاد ……… اصلا از اینکه تو عمل انجام شده قرار بگیرم خوشم نمی یاد ………….. وقتی بریم برای خرید لباس ، همون اول لباس و کامل می بینیم ………. خوشمون بیاد می خریمش ، خوشمونم نیاد ، نمی خریمش .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
MOHAMMAD REZA
MOHAMMAD REZA
1 سال قبل

اوممم‌
ادامش‌ندادم‌این‌رمانو

علوی
علوی
1 سال قبل

چقدر بحث می‌کنه دختره خل!! خوب برو بخر دیگه.
پاساژ گردی انقدر حال می‌ده که نگو!

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
Fati
Fati
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

فقط تیکه آخرش😂😂😂
انقد حال میده ک نگو😂😂😂😂😂 انگار داری با دوستت از یه جایی ک تاحالا نرفته حرف میزنی😂🤣

motahareh
motahareh
پاسخ به  علوی
7 ماه قبل

😂😂👍👍

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x