رمان دونی

 

 

 

 

یزدان سمت ماشین برگشت و سوار شد و بعد از دور زد کوتاهی در حیاط ، به سمت در خروجی به راه افتاد . گندم گردن چرخانده به عقب ، با نگاهش دو مردی که در همان ماشین سفید رنگ نشستند و پشت سرشان با فاصله راه افتادند را دنبال کرد .

 

 

 

ـ مگه نگفتی فقط من و تو می ریم خرید ؟

 

 

 

ـ چرا گفتم .

 

 

 

ـ پس چرا دارن دنبالمون می یان ؟

 

 

 

 

ـ قرار نیست با ما به خرید بیان ، محافظ شخصی هستن .

 

 

 

گندم ترسیده از لفظ محافظ شخصی ، نگاه گشاد شده و ترسیده اش را از عقب گرفت و به سمت یزدان چرخاند :

 

 

 

ـ مگه قراره کسی بهمون حمله کنه ؟

 

 

 

یزدان از گوشه چشم نگاهی به چشمان گشاد شده گندم و نگاه ترسیده اش انداخت …………… لبخند نیم بندی زد و دست جلو برد و دست چپ او را در دست گرفت :

 

 

 

ـ قرار نیست کسی بهمون حمله کنه ، فقط برای اطمینان بیشتر همراهمون می یان …………. تو این مدت ، من کم دشمن پیدا نکردم که فقط منتظر یه فرصتن تا از دخل من و بیارن و عرصه رو برای خودشون باز کنن .

 

 

 

گندم نگران تر شده نسبت به قبل ، خودش را بیشتر به سمت او کشید و دستش را از دست یزدان در آورد و اینبار او دست یزدان را دو دستی میان انگشتانش گرفت و فشرد ………….. نبود یزدان همان کابوسی بود که می توانست تمام هستی اش را به آتش بکشد و نابود کند .

 

 

 

ـ یزدان ، نکنه بخوان بلایی سرت بیارن ……….. نکنه یکدفعه ای وقتی حواست نیست ………..

 

 

 

یزدان که نگاه آشفته شده او را دید و دستش را از میان دستان او بیرون کشید و به دور شانه هایش حلقه نمود و او را بیشتر به سمت خود کشید و به سینه اش فشرد ………… چقدر حس خوبی است ، وقتی یکی را داری تا نگرانت شود و غمت را بخورد .

 

 

 

میان حرفش پرید و کلام او را قطع کرد :

 

 

 

ـ نترس عزیز من ………… اگه قرار بود بلایی سر من بیارن یا سرم و زیر آب کنن ، تا الان هزار دفعه این کار و کرده بودن ……….. اما من که الکی یزدان خان نشدم . کارم و خوب بلدم ………… تا حالا که اجازه ندادم یکیشون بخواد جم بخوره یا بخواد حرکت اضافه ای بکنه ، از این به بعدم نمی ذارم .

 

 

 

 

گندم از میان بازوان او سر بالا کشید و نگاهش را به اویی داد که چشمانش اتوبان مقابلش را رصد می کرد و تنها گه گاهی نگاهی سمت چشمان او پایین می کشید و ثانیه ای بعد …….. باز نگاهش را سمت جاده پیش رویش بالا می انداخت .

 

 

 

با توقف یزدان در ابتدای خیابان طول و درازی ، گندم که چند دقیقه ای می شد از میان بازوان او بیرون آمده بود ، به خیابان های ناآشنا و پر از زرق و برق نگاه کرد . خیابانی سنگ فرش ، با چراغان پایه بلند حبابی شکل که در جدول های میانی خیابان قرار گرفته بودند . خیابانی که ماشین رو هم به نظر نمی رسید و دو سمتش را مغازه های لوکس لباس های مجلسی و اعیانی گرفته بود .

 

 

 

ـ رسیدیم . پیاده شو .

 

 

 

گندم که هنوز اندکی نگران به نظر می رسید ، نگاه از مغازه ها گرفت و باز از میان دو صندلی ، سر به عقب چرخاند و ماشین سفید رنگی که چند متر عقب تر از آنها پارک کرده بود را با نگاهش پایید . حالا که حرف های یزدان را راجب آن دو محافظ و دشمنان احتمالی اشان شنیده بود ، حس می کرد دیدن این محافظ ها ، به او حس امنیت می دهد .

 

 

 

از ماشین پیاده شد و کنار یزدان رفت و شانه به شانه او ایستاد و نگاهش را سمت ویترین پر زرق و برق مغازه ها و فروشگاه ها و بوتیک ها کشید .

 

 

 

ـ از ابتدای این خیابون تا انتهاش ، به اضافه خیابون کناریش ، هر مدل لباسی که بخوای داره .

 

 

 

ـ من اصلا نمی دونم باید چه چیزی انتخاب کنم ………. آخه من تا حالا نه خرید این مدلی رفتم نه لباسی برای خودم خریدم .

 

 

 

ابروان یزدان بدون آنکه بخواهد بهم نزدیک شد ، اما نگاهش را سمت گندم نچرخاند ………. گندم خودش هم نمی دانست که با این حرف ها چه خاری در قلب و روح او فرو می کند ………. گندم پر بود از کمبودهایی که روزگار به جبر به او تحمیل کرده بود .

 

 

 

ـ اشکال نداره ، من اولین لباس مهمونیت و برات می خرم .

 

 

 

چند قدمی بیشتر بر نداشته بودند که گندم برای اطمینان از حضور محافظان ، خواست گردن به عقب بچرخاند که یزدان زودتر ذهن او را خواند و دست دور شانه اش حلقه کرد و خودش را به او نزدیک نمود و مانع از چرخیدن سر گندم به عقب شد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

سلام امروز پارت نداریم؟؟!

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

انقد ک داستان الکی کش پیدا کرده و پارتا کوتاهه کلا یادم رفته بود ک اینا میخواستن برن مهمونی

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x