رمان گلاویژ پارت 126

1
(1)

 

پوووف کلافه ای کشید و با ناراحتی گفت‌:
_تقصیرمن شد.. نباید بهش زنگ میزدم.. اگه جنابعالی مخفی کاری نمیکردی و ازهمون اول همه چی رو به من میگفتی من هم هرگز بهش زنگ نمیزدم!

سرم رو پایین انداختم و شرمزده گفتم:
_فقط نمیخواستم ناراحتت کنم..
_بسه گلاویژ با این حرفات بیشتر عصبیم میکنی!

هردفعه هر غلطی دلت میخواد میکنی و دست آخر با گفتن این چرت وپرت ها روی کارهات سرپوش میذاری وانتظار داری چیزی هم بهت نگم وناراحت نشم!

_هرچی بگی حق داری.. معذرت میخوام..
_بامعذرت خواهی چیزی عوض نمیشه.. یک بار برای همیشه بهت میگم.. اگه دفعه ی بعدی خواستی به این مسخره بازی هات ادامه بدی

باید برای همیشه دور من رو خط بکشی و دیگه طرف من نیای.. بسه دیگه خسته ام کردی تاکی باید بچه بازی های توروتحمل کنم

و هردفعه ام نادیده بگیرم و خفه خون بگیرم که یه وقت به خانوم بر نخوره!
واسم مهم نیست ناراحت میشی یانه اما حرف آخرم همینه

یک باردیگه این کارهاتو تکرار کردی دیگه برنگرد چون دیگه نمیخوام ببینمت!
حرف های بهار با اینکه حقیقت محض بود و کاملا حق با اون بود اما نیشتری بود توی قلبم!

حس بی پناهی و بیکس وکاری بهم غلبه کرده بود و راه نفسم رو بسته بود..
باصدایی ونفسی به سختی بالا میومد لب زدم:
_چشم

_باشو برو لباس هاتو عوض کن بگیر بخواب منم کپه ی مرگم رو بذارم.. به لطف تو سرم داره از درد منفجر میشه و خبرمرگم صبح زود آفتاب نزده هم باید برم سرکار!

_معذرت میخوام.. نمیخواستم اینطوری بشه!
_خیلی خب حالا نمیخواد هی معذرت خواهی کنی اتفاقیه که افتاده و گذشت رفت پی کارش.. امیدوارم دیگه تکرار نشه!

بدون حرف درحالی که آرزو داشتم همون لحظه قلبم از حرکت وایسته از جام بلند شدم و باسرافکندی به طرف اتاقم رفتم..
ازخودم بدم میومد.. تنها چیزی که میخواستم مرگ بود..

چند دقیقه گذشت و همونطور بیصدا اشک میریختم که بهار اومد توی اتاق
_ چرا نشستی؟ هنوز لباس هاتو عوض نکردی؟
بادیدنم صورتم ادامه داد‌:

_باز که داری آبغوره میگیری!
دماغمو بالا کشیدم و بلند شدم …
_الان عوض میکنم..
از روی تخت بالشش رو برداشت و ازداخل کمد پتوهم برداشت..

واین یعنی نمیخواست کنار من باشه و پیشم بخوابه.. خب حق داشت.. حتی خودمم ازخودم متنفر بودم چه برسه به بهار که این همه اذیتش کردم..

همزمان که از اتاق بیرون میرفت گفت:
_من میخوابم توهم گریه هاتو تمومش کن هیچ چیزتو دنیا با گریه درست نشده که باگریه های توبخواد درسته بشه اینجوری فقط خودتو کور میکنی

حق با اون بود.. باگریه های مسخره ام فقط بقیه رو اذیت میکردم و فضای خونه ی بهار بیچارهم سنگین و غمزده میکردم..
خودمو جمع کردم و لباس هامو عوض کردم..

بیصدا وپاورچین بدون اینکه چراغی رو روشن کنم به طرف سرویس بهداشتی رفتم و دست وصورتم رو شستم..
میدونستم بهار به رختخواب حساسه و خیلی دلم میخواست دوش بگیرم

اما نمیخواستم سروصدا ایجاد کنم و همین یکی دوساعت باقی مونده از خوابش روهم به هم بزنم!
باحوصله صورتم و خشک کردم و توی آینه به صورت داغون وچشم های متورمم نگاه کردم!

فقط خدامیدونه که چقدر ازخودم وچهره ی داغونم بیزار بودم..
ازطرفی هم باورم نمیشد این قیافه ی زار و حقیر توی آینه همون گلاویژی باشه

که در ودیوارهای خونه از صدای خنده هاش به تنگ آمده بودن.. چی شد که به این روز افتادم.. عشق چه کارها که باآدم نمیکنه.. ای کاش هیچوقت عاشق نمیشدم..

آدمی مثل من با اون گذشته تلخ ونحس اصلا حق عاشق شدن نداشت و من چطور چشم هامو روی همه چیز بسته بودم و با چشم های کورم به استقبال عشق رفته بودم؟!

دوباره داشت اشکم درمیومد اما دیگه نمیخواستم گریه کنم..
نمیخواستم از این بیشتر باعث عذاب باشم..
نگاهمو از آینه گرفتم و خودمو جمع کردم

بسه گلاویژ.. دیگه بسه.. به خودت بیا لعنتی.. باهمین گریه ها چیزی از غرورت باقی نموند..

بازهم باهمون بیصدایی به اتاقم برگشتم و بالشم رو برداشتم و روی زمین انداختم..
دلم نمیخواست روی تختی که بهار دلش نخواسته بود بخوابه، بخوابم…

پتورو روی خودم کشیدم و توخودم جمع شدم..
ساعت شش صبح بود.. اونقدر خسته بودم و پلک هام سنگین و خسته بود که سرم به بالش نرسیده خوابم برد..

وقتی بیدار شدم ساعت ده صبح شده بود و بهارهم خونه نبود..
تموم شب مادرم توی خوابم بود.. انگار روحش ازاینکه چقدر بهش نیاز دارم آگاه بود و تموم مدت توی آغوش مادرم بودم..

حتی توخواب هم میدونستم دارم خواب می بینم و به آغوش کشیدن مامانم هرگز به واقعیت تبدیل نمیشد اما اونقدر واقعی و گرم بود

که دلم نمیخواست از اون خواب بیدار بشم و آرزو میکردم واسه همیشه بخوابم ودیگه بیدارنشم اما من بدشانس تراز این حرف ها بودم متاسفانه بیدارشدم..

سعی کردم خودم رو با کارهای خونه مشغول کنم وبه چیزی فکرنکنم اما تموم روز به خوابم فکرمیکردم و دلتنگیم به بدترین حالت ممکنش رسیده بود..

شب شد وبهار برگشت اما باهام سر سنگین شده بود..
واسه منی که به محبت های بهار عادت کرده بودم اون همه تلخی و بی محلی حکم مرگ داشت و قلبم رو به درد میاورد

اما واسه اینکه دوباره عصبیش نکنم چیزی نگفتم و غم وحرف های دلم رو توی خودم ریختم وسکوت کردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (3)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
1050448 سیم خاردار روی حصار تاریک عکس سیلوئت تک رنگ

دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی…
IMG 20240529 155741 508 scaled

دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 5 (1)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
2 سال قبل

چه ساعتایی رمان میزارید؟؟
اخخ از صبح منتظرم خبری نیست…

سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل

میگما…..
اگه دوستان منو کتک نمی زنید بگیم یه روز در میون پارت بزارن ولی طولانی باشه؟؟؟
نظرون چیه؟؟؟
صبر کنید دوستان این فقط یه پیشنهاده
اگه موافقید ک دیگه خودتون میدونید😂😇😐😧😶😖

لمیا
لمیا
پاسخ به  سه نقطه
2 سال قبل

من یکی مخالفم خیلی طولانی میشه دیگه… حوصلمونم سر میره

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

چرا اینقدر بیخودی کشش میدی آخه نویسنده جان

سوگل
سوگل
2 سال قبل

مگه میمیری بیشتر بنویسی هر کدوم از پارتات دو خطم نمیشه یا ننویس یا اگه مینویسی مثله آدم بنویس 😒

Hani
Hani
پاسخ به  سوگل
2 سال قبل

درست میگه مینویسی مث آدم بنویس

سوگل
سوگل
2 سال قبل

تروخدا یکم بیشتر بنویس😑 هرکدوم از پارتات دو ثانیه هم نمیشه مگه میمیری یک پارتا رو طولانی تر کنی 😒

سکوت
سکوت
2 سال قبل

یه وقت خسته نشین با این همه نوشتن

Hani
Hani
پاسخ به  سکوت
2 سال قبل

دقیقا، حرف حق

سکوت
سکوت
2 سال قبل

چه الکی

مانلی
مانلی
2 سال قبل

فکر کنم بهار میخواد اینجوری گلاویژ رو عادت بده که وقتی با رضا ازدواج کرد زیاد احساس تنهایی نکنه

لمیا
لمیا
2 سال قبل

دلم واسش سوخت چرا این آدم باید اینقدر عذاب بکشه؟؟؟😔

༺Aref༻
2 سال قبل

عشق خیلی مزخرفه….💔

سه نقطه
سه نقطه
پاسخ به  ༺Aref༻
2 سال قبل

آره
مخصوصا عشق گلاویژ و عماد
به شدت

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سه نقطه
دلنواز
دلنواز
2 سال قبل

یا الله بخدا کمه 😭😭😭

Maman arya
Maman arya
2 سال قبل

شت ننه شت😐
ب نظرم این توپ و تشرای بهار لازم بود تا گلا ی ذره خودشو جم و جور کنه و به خودش بیاد. اه شورشو دراورده دیگه من جای بهار کفری شدم از دستش خیلی لوس و بی عرضه ست

یاس
یاس
2 سال قبل

یه 100تا پارته دیگه بگذره گمونم یه اتفاقی بیفته. دوستان فعلا خبری نیس🚶‍♀️

محفوظه
2 سال قبل

پاشم برم یکی بکوبم تو دهن گلاویژ.
دختره لوس، احساسی، بی غرور، ب درد نخور
حالم از شخصیتش به هم خورد🤢

مهسا
2 سال قبل

بهارم خیلییییییی احمقهه خیلییییی 😒

Maryam
Maryam
2 سال قبل

اقااا
بسه دیگه شوری که سهله ترشی رو هم در آورد ه این گلا
هر دقه گریه بسه بابا😐😐😐😐

دنیام
دنیام
2 سال قبل

گلاویژ گناه داره🚶🏻‍♀️🤧

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
پاسخ به  دنیام
2 سال قبل

بره توبه کنه 😐😂😂😂

دسته‌ها

22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x