اما بهار به نظرم توهم زیادی شلوغش کردی! درسته که رضا بهت دروغ گفته و واقعا هم حق داری ناراحت بشی اما همه ی این ها برای گذشته اس و اون موقع ها که تو نبودی
رضا یاهرپسر دیگه ای جز رضا مجرد بوده وهرکسی رو الان ببینی واسه خودش بایکی داره وقت میگذرونه! نمیشه که بخاطر گذشته ی شوهرت ازش طلاق بگیری!!
باهرکی بوده و عاشق هرکی بوده اصلا مهم نیست! همه ی اون ها واسه گذشته اس و بذار توی همون گذشته جا بمونه!
مهم الانه که عاشق توئه و انتخابش توبودی!
مهم آینده اس که رضا با ازدواج باتو انتخاب تو آینده اش رو قشنگ تر کرده..
گذشته ی اون چه فرقی میکنه چی باشه وقتی که تو الان زن عقدیش هستی؟
_مشکل همینجاست.. درد بزرگ همینجاست گلاویژ! این که من زن عقد کرده اش باشم و بفهمم بیشتر از سه ماهه
که باعشق سابقش توی یک خونه دارن زندگی میکنن و هم خونه هستن!
باصدای بلند و عصبی داد زدم:
_چی؟؟؟؟؟
کلافه چنگی به موهاش زد و با گریه ادامه داد:
_میدونم لیاقت نداره حتی واسش اشک بریزم اما دلم خونه..
منه احمق هر دفعه بی خبر و یا سرزده میرفتم اونجا و سایه رو اونجا میدیدم میگفت اومده بهم سر بزنه و منه گاووو میگفتم خب خواهرشه خوب کاری کرده!
_باورم نمیشه.. سرم داره میترکه! از رضا انتظار نداشتم..چطور میتونه اینقدر وقیح و بیشرف باشه؟
_میدونی بدتراز اون چیه؟
_چی؟
_اینکه خانواده ی داغون و ولنگووازشون با گستاخی و قباحت توصورتم نگاه کنن و بگن سایه خواهرشه و حق نداری واسه همخونه شدنشون سرزنشش کنی!
آره خب بایدم اونقدر با بیشرمی ازمن این چیزا رو بخوان وقتی مادرش میشینه جلوی من و با افتخار از خاطرات خیانتش به همسرش تعریف میکنه من انتظار بیشتری ازشون ندارم!
_رضا چی میگه؟ خودش چه دفاعی داره ازخودش بکنه؟
_چی میخواد بگه؟ اون بی وجود مگه بجز دروغ حرفی هم واسه گفتن داره؟
به فرض که گذاشتم حرف هم بزنه!
انتظار حرف اضافه تری جزدروغ گفتن میتونم ازش داشته باشم؟
_خب نه!.. اما باید توضیح بده که چرا درحالی که زن داره دوباره باعشق سابقش همخونه شده!
_آره.. توضیح که باید بده.. اما نه واسه من.. توی دادگاه واسه قاضی پرونده ی طلاقش توضیحش میده! هرچند شک ندارم اونجا هم میخواد دروغ سرهم کنه!
کلافه وعصبی به موهام چنگ زدم و گفتم:
_سرم سوت کشید… همه صحنه هایی که سایه رو دیدم داره میاد توذهنم.. همه چی مثل پازل شده وداره توی ذهنم بد صحنه هایی رو کنارهم می چینه!
بی حوصله اشک هاشو پاک کرد و از سرمیز بلند شد و درحالی که بشقاب غذاشو برمیداشت گفت؛
_بهتره دیگه بهش فکرنکنم.. نه میخوام ازش حرف بزنم نه اسمش رو بشنوم!
_خیلی خب حرف نمیزنیم بشین غذاتو بخور توکه چیزی نخوردی!
به طرف آشپزخونه رفت و همزمان گفت؛
_نه اشتهام کور شد.. واسه همین گفتم بذاریم بعدشام واست تعریف کنم.. از رضا وخانواده اش حرف که میزنم نه تنها ازغذا بلکه از زندگی هم سیر میشم
توبشین غذاتو بخور کاریت به من نباشه!
راستش من هم اشتهام کورشده بود وازشدت ناراحتی و تعجب فقط دو تا شاخ بزرگ روی سرم داشتم…
برعکس من که تا خودصبح خوابم نبرد و توی ذهنم هزاران بار بارضا دعوا میکردم، بهار سرش به بالش نرسیده خوابش برد و صدای خروپوفش کل خونه رو برداشته بود..
دلم میخواست به رضا زنگ بزنم و هرچی که ازدهنم درمیومد رو بارش کنم اما هرچه فکر میکردم نمیتونستم..
هیچکدوم از حرف های بهار با رضایی که من میشناختم هم خونی نداشت
مغزم قدرت پذیرش حرف های بهار رو نداشت..
تموم مدت انگار راجع به مردی حرف میزد که فقط میدونستم هم اسم رضاهست و هیچ شناختی ازش نداشتم…
ساعت هشت صبح بهار رفت سر کار و من هم تصمیم گرفتم به دیدن رضا برم…
عماد بخاطر شرایطش مطمئنا شرکت نمیرفت و من میتونستم باخیال راحت وبدون استرس برم
پارت جدیدو گذاشتن؟
دخترا یه رملن قشنگ معرفی کنیددددد به جز گناهکارو تباهکارو قرار نبود.
رمانای مهرناز جون فوق العادست
تو همین سایت هم هست خیلی هم جذابه
اسماشونم :
“بر دلنشسته”
” گرگها”
” در پناه آهیر”
و آخرین رمانش هم که فقط پارت آخرش مونده و پیشنهاد میکنم همه رو بخونی بعد بری سراغ این رمان
” خلسه”
باز رمان” زاده نور ” هم قشنگه
انتقامیاعشق(خوناشام)
رمان سنگ قلب مغرور خیلی جذاب و قشنگه
دوستان ۸و۹و۱۰ اون ماه من شمال بودم خب اونجا نت نداشتم چند قسمت گلاویژ رو نخوندم وقتی ک خوندم اونجایی بودش ک گلاویژ از عماد متنفر شد چون فهمید با دخترای زیادی خوابیده خب؟ ی ماهه از شمال اومدم و تو این ی ماه رمان اندازه ۳ یا ۴ روز فقط جلو رفته😑😑😑😑
خواستم ب عمق فاجعه پی ببرین😑😑😑
ایششش اخه تو هم نویسنده ای با این رمان نوشتنت
به جای اینکه رمان رو به جذابیت برسونی به گ.ه رسوندی یعنی دیگه حرفی ندارم واسه ی گفتن بهت…… اگه تو واقعا نویسنده ای مثل قبل کاری کن رمان به جذابیت و هیجان برسه …
ایشششش تو هم اخه نویسنده ای با این رمان نوشتنت
به جای اینکه رمان رو به جذابیت برسونی به گ.ه رسوندی یعنی واقعا دیگه حرفی ندارم بهت بزنم 😑
وی شورش درآوردی
یا زیادتر بنویس
یا یه پارت اضافه تر بزار لعنتی
هرچی نویسنده هیچی نمیگه خوب دارین توحین میکنین
فاطی کجایی تو؟😒🖤
راستی من یه چی نفهمیدم سولومون تو مونثی یا مذکر¿¡
مونث
😶😶
اَه بازم خیلی کم بود سه چهارتا پارته که داریم میخونیم هنوز تو خونه ی بهارن بلاخره تازه گلاویژ تصمیم گرفته بره بیرون😒🙄
نویسنده جان اگه فقط یکم به خواننده هات ارزش قاعل بشی نمیمیری که
🤨🤨الان تو این شرایط چرا باید گلاویژ بره شرکت و بارضا حرف بزنه؟
قطعا ادامش اینه 👇👇👇
رضا شرکت نبود و عماد اونجا بود
عماد سر گلاویژ داد میزنه ک چرا اومدی اینجا
گلاویژ ب هق هق میوفته و میگه او…اوممددمم.با…با…رضاا …حَ…حرف ..بزنم
رضا از در وارد میشه سررعماد داد میزنه گلاویژ دختر پاکیع اذیتش نکن
عماد سر رضاعم داد میزنه تو دخالت نکن
عماد تو اتاقش میره ساعد دستشو میزاره روی چشاش گلاویژ واسش قهوه میبره و….
دوبارع ماجراهای کوتاه و تکراری😐😐
😂😂🤣🤣
لعنتی قطعا تو میخوای کامل کنی این رمانو عااالی میشه باور کن
البته طنز میشه اون موقع😂😂😂😂
😑😂
دقیقاااا… ماشاالله طرز خوابیدنشم بلدی
آره دیگه ت این ۱۳۲ روز باهاش کاملا آشنا شدیم همگی
یعنی این قدر حق گفتی که زندگی من به دو قسمت تبدیل شد قبل این حق و بعد این حق