رمان گلاویژ پارت 132

5
(1)

 
اما بهار به نظرم توهم زیادی شلوغش کردی! درسته که رضا بهت دروغ گفته و واقعا هم حق داری ناراحت بشی اما همه ی این ها برای گذشته اس و اون موقع ها که تو نبودی

رضا یاهرپسر دیگه ای جز رضا مجرد بوده وهرکسی رو الان ببینی واسه خودش بایکی داره وقت میگذرونه! نمیشه که بخاطر گذشته ی شوهرت ازش طلاق بگیری!!

باهرکی بوده و عاشق هرکی بوده اصلا مهم نیست! همه ی اون ها واسه گذشته اس و بذار توی همون گذشته جا بمونه!
مهم الانه که عاشق توئه و انتخابش توبودی!

مهم آینده اس که رضا با ازدواج باتو انتخاب تو آینده اش رو قشنگ تر کرده..
گذشته ی اون چه فرقی میکنه چی باشه وقتی که تو الان زن عقدیش هستی؟

_مشکل همینجاست.. درد بزرگ همینجاست گلاویژ! این که من زن عقد کرده اش باشم و بفهمم بیشتر از سه ماهه

که باعشق سابقش توی یک خونه دارن زندگی میکنن و هم خونه هستن!
باصدای بلند و عصبی داد زدم:
_چی؟؟؟؟؟

کلافه چنگی به موهاش زد و با گریه ادامه داد:
_میدونم لیاقت نداره حتی واسش اشک بریزم اما دلم خونه..

منه احمق هر دفعه بی خبر و یا سرزده میرفتم اونجا و ‌سایه رو اونجا میدیدم میگفت اومده بهم سر بزنه و منه گاووو میگفتم خب خواهرشه خوب کاری کرده!

_باورم نمیشه.. سرم داره میترکه‌! از رضا انتظار نداشتم..چطور میتونه اینقدر وقیح و بیشرف باشه؟
_میدونی بدتراز اون چیه؟
_چی؟

_اینکه خانواده ی داغون و ولنگووازشون با گستاخی و قباحت توصورتم نگاه کنن و بگن سایه خواهرشه و حق نداری واسه همخونه شدنشون سرزنشش کنی!

آره خب بایدم اونقدر با بیشرمی ازمن این چیزا رو بخوان وقتی مادرش میشینه جلوی من و با افتخار از خاطرات خیانتش به همسرش تعریف میکنه من انتظار بیشتری ازشون ندارم!

_رضا چی میگه؟ خودش چه دفاعی داره ازخودش بکنه؟
_چی میخواد بگه؟ اون بی وجود مگه بجز دروغ حرفی هم واسه گفتن داره؟
به فرض که گذاشتم حرف هم بزنه!

انتظار حرف اضافه تری جزدروغ گفتن میتونم ازش داشته باشم؟
_خب نه!.. اما باید توضیح بده که چرا درحالی که زن داره دوباره باعشق سابقش همخونه ‌شده!

_آره.. توضیح که باید بده.. اما نه واسه من.. توی دادگاه واسه قاضی پرونده ی طلاقش توضیحش میده! هرچند شک ندارم اونجا هم میخواد دروغ سرهم کنه!

کلافه وعصبی به موهام چنگ زدم و گفتم:
_سرم سوت کشید… همه صحنه هایی که سایه رو دیدم داره میاد توذهنم.. همه چی مثل پازل شده وداره توی ذهنم بد صحنه هایی رو کنارهم می چینه!

بی حوصله اشک هاشو پاک کرد و از سرمیز بلند شد و درحالی که بشقاب غذاشو برمیداشت گفت؛
_بهتره دیگه بهش فکرنکنم.. نه میخوام ازش حرف بزنم نه اسمش رو بشنوم!

_خیلی خب حرف نمیزنیم بشین غذاتو بخور توکه چیزی نخوردی!
به طرف آشپزخونه رفت و همزمان گفت؛

_نه اشتهام کور شد.. واسه همین گفتم بذاریم بعدشام واست تعریف کنم.. از رضا وخانواده اش حرف که میزنم نه تنها ازغذا بلکه از زندگی هم سیر میشم

توبشین غذاتو بخور کاریت به من نباشه!
راستش من هم اشتهام کورشده بود وازشدت ناراحتی و تعجب فقط دو تا شاخ بزرگ روی سرم داشتم…

برعکس من که تا خودصبح خوابم نبرد و توی ذهنم هزاران بار بارضا دعوا میکردم، بهار سرش به بالش نرسیده خوابش برد و صدای خروپوفش کل خونه رو برداشته بود..

دلم میخواست به رضا زنگ بزنم و هرچی که ازدهنم درمیومد رو بارش کنم اما هرچه فکر میکردم نمیتونستم..

هیچکدوم از حرف های بهار با رضایی که من میشناختم هم خونی نداشت
مغزم قدرت پذیرش حرف های بهار رو نداشت..

تموم مدت انگار راجع به مردی حرف میزد که فقط میدونستم هم اسم رضاهست و هیچ شناختی ازش نداشتم…
ساعت هشت صبح بهار رفت سر کار و من هم تصمیم گرفتم به دیدن رضا برم…

عماد بخاطر شرایطش مطمئنا شرکت نمیرفت و من میتونستم باخیال راحت وبدون استرس برم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

پارت جدیدو گذاشتن؟

دلنواز
دلنواز
1 سال قبل

دخترا یه رملن قشنگ معرفی کنیددددد به جز گناهکارو تباهکارو قرار نبود.

Miss flower
Miss flower
پاسخ به  دلنواز
1 سال قبل

رمانای مهرناز جون فوق العادست
تو همین سایت هم هست خیلی هم جذابه
اسماشونم :
“بر دلنشسته”
” گرگها”
” در پناه آهیر”
و آخرین رمانش هم که فقط پارت آخرش مونده و پیشنهاد میکنم همه رو بخونی بعد بری سراغ این رمان
” خلسه”
باز رمان” زاده نور ” هم قشنگه

مهسا
پاسخ به  دلنواز
1 سال قبل

انتقامیاعشق(خوناشام)

:))))
:))))
پاسخ به  دلنواز
1 سال قبل

رمان سنگ قلب مغرور خیلی جذاب و قشنگه

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل

دوستان ۸و۹و۱۰ اون ماه من شمال بودم خب اونجا نت نداشتم چند قسمت گلاویژ رو نخوندم وقتی ک خوندم اونجایی بودش ک گلاویژ از عماد متنفر شد چون فهمید با دخترای زیادی خوابیده خب؟ ی ماهه از شمال اومدم و تو این ی ماه رمان اندازه ۳ یا ۴ روز فقط جلو رفته😑😑😑😑
خواستم ب عمق فاجعه پی ببرین😑😑😑

sarina
1 سال قبل

ایششش اخه تو هم نویسنده ای با این رمان نوشتنت
به جای اینکه رمان رو به جذابیت برسونی به گ.ه رسوندی یعنی دیگه حرفی ندارم واسه ی گفتن بهت…… اگه تو واقعا نویسنده ای مثل قبل کاری کن رمان به جذابیت و هیجان برسه …

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سارینا مددی زاده
sarina
1 سال قبل

ایشششش تو هم اخه نویسنده ای با این رمان نوشتنت
به جای اینکه رمان رو به جذابیت برسونی به گ.ه رسوندی یعنی واقعا دیگه حرفی ندارم بهت بزنم 😑

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سارینا مددی زاده
سکوت
سکوت
1 سال قبل

وی شورش درآوردی
یا زیادتر بنویس
یا یه پارت اضافه تر بزار لعنتی

مهسا
پاسخ به  سکوت
1 سال قبل

هرچی نویسنده هیچی نمیگه خوب دارین توحین میکنین

سولومون 🖤🥂.
سولومون 🖤🥂.
1 سال قبل

فاطی کجایی تو؟😒🖤

sarina
پاسخ به  سولومون 🖤🥂.
1 سال قبل

راستی من یه چی نفهمیدم سولومون تو مونثی یا مذکر¿¡

سولومون 🖤🥂.
سولومون 🖤🥂.
پاسخ به  sarina
1 سال قبل

مونث

Tamana
Tamana
1 سال قبل

😶😶

مهسا
1 سال قبل

اَه بازم خیلی کم بود سه چهارتا پارته که داریم میخونیم هنوز تو خونه ی بهارن بلاخره تازه گلاویژ تصمیم گرفته بره بیرون😒🙄
نویسنده جان اگه فقط یکم به خواننده هات ارزش قاعل بشی نمیمیری که

Tamana
Tamana
1 سال قبل

🤨🤨الان تو این شرایط چرا باید گلاویژ بره شرکت و بارضا حرف بزنه؟
قطعا ادامش اینه 👇👇👇
رضا شرکت نبود و عماد اونجا بود
عماد سر گلاویژ داد میزنه ک چرا اومدی اینجا
گلاویژ ب هق هق میوفته و میگه او…اوممددمم.با…با…رضاا …حَ…حرف ..بزنم
رضا از در وارد میشه سررعماد داد میزنه گلاویژ دختر پاکیع اذیتش نکن
عماد سر رضاعم داد میزنه تو دخالت نکن
عماد تو اتاقش میره ساعد دستشو میزاره روی چشاش گلاویژ واسش قهوه میبره و….
دوبارع ماجراهای کوتاه و تکراری😐😐

دلنواز
دلنواز
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

😂😂🤣🤣

سولماز
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

لعنتی قطعا تو میخوای کامل کنی این رمانو عااالی میشه باور کن
البته طنز میشه اون موقع😂😂😂😂

Tamana
Tamana
پاسخ به  سولماز
1 سال قبل

😑😂

لمیا
لمیا
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

دقیقاااا… ماشاالله طرز خوابیدنشم بلدی

Tamana
Tamana
پاسخ به  لمیا
1 سال قبل

آره دیگه ت این ۱۳۲ روز باهاش کاملا آشنا شدیم همگی

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

یعنی این قدر حق گفتی که زندگی من به دو قسمت تبدیل شد قبل این حق و بعد این حق

دسته‌ها

22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x