اگه عاشق کسی دیگه بودم واسه چی باید عشقم رو ول کنم و برم بایکی دیگه ازدواج کنم؟
_میگفت هم خونه شدین و باهم ..
دوباره میون حرفم پرید و گفت؛
_راست میگه اما اونطور که شنیده و برداشت کرده نیست…
ابروهام بالا پرید و بی اراده خلقم تنگ شد!
_چی؟؟؟ یعنی حقیقت داشته؟ مگه برداشت دیگه ای هم میشه از این موضوع داشت؟
_گوش کن.. بخاطر خدا شما دوتا خواهر اول گوش کنید بعد حکم صادر کنید..
بابا به پیرو به پیغمبر مجبور بودم بهش باج بدم واجازه بدم بعضی شب ها که خبرمرگش جایی رونداشت رو خونه ی من بمونه وگرنه تهدیدم کرده بود که به بهار میگه و زندگیمو ازهم میپاشه!
به تموم مقدسات قسم که هیچکدوم از شب هایی که میومد من ازخونه میرفتم.. باورنداری از عماد بپرس.. تموم شب هایی که سایه میومد اونجا من خونه ی عماد میموندم
و واسه اینکه زندگیم ازهم نپاشه به سایه حق سکوت میدادم.. مجبوربودم تا خونه پیدامیکنه و گورش رو گم میکنه ساکت بمونم و از بهار مخفی کنم..
والا بخدا به امام حسین من هیچ صنمی با سایه ندارم واون زن بجز یه کابوس وحشتناک هیچ نقشی تو زندگی من نداره ونخواهد داشت!
بادلخوری نگاهش کردم وگفتم:
_من نمیخوام قضاوتت کنم.. نمیخوام چون با کفش تو راه نرفتم که واسه مشکلات وسختی راه اظهار نظرکنم..
من حال تورو درک میکنم چون خودم توشرایطی هزاربرابر بدتر ازتو قرار گرفتم واونی که باید باورکنه باورم نکرد و برعکس، هزارتا انگ دیگه کنارش چسبوند
پس توی جایگاه قضاوت نیستم اما میدونی،، من هم اگه جای بهاربودم ممکن بود واکنش هایی نشون بودم چون، خواسته یا ناخواسته، اجبار یا اختیار، اون خانوم خونه ی شما بوده و از بهار مخفی کردی!
_میدونم.. خوب میدونم چه گندی زدم به زندگیم.. اما گلاویژ حداقل تو درکم کن تو میدونی من چی میگم.. میترسیدم زندگیم خراب بشه…
_اوهوم.. ترس… لعنتی ترین ضعف آدم… به هرحال اومدم بهت بگم بهار تصمیم قطعی گرفته که ازت جدابشه..
_الان عصبیه.. یه کم آروم بشه دلش رو به دست میارم…
سری به نشونه ی نفی تکون دادم و بانگرانی گفتم:
_این عصبانیت آقا رضا… بخدا که تا حالا توزندگیم هیچوقت بهار رو تا این حد جدی مصمم ندیده بودم…
آرامشش به شدت نگران کننده اس
بانگرانی وچشم های بهت زده نگاهم کرد…
چند ثانیه مکث کرد وباصدایی که از ته چاه درمیومد گفت:
_ی.. یعنی چی مصمم؟ یعنی میخواد جدا بشه؟
سرمو چندبار به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:
_حتی میتونم با اطمینان بگم همین روزا منتظر احضاریه دادگاه باشی!
ازجاش بلند و باحالتی عصبی دستی به صورتش کشید وگفت:
_مگه شهر هرته؟ مگه دست خودشه؟ بخدا گلاویژ هم بهار رو میکشم هم خودم رو!
به تای ابرومو بالا انداختم وبا حرص اما پر تمسخر نگاهش کردم وگفتم؛
_حالا شمشیرت رو غلاف کن نمیخواد تهدید کنی جای این حرف ها به فکر چاره باش!
اومد حرفی بزنه که صدای گوشیش بلند شد و مانعش شد…
کلافه به گوشیش چنگ زد و جواب داد:
_جانم داداش؟
….
_سلام چطوری خوبی؟ چه خبر؟
………
_سلامتی همه چی رو به راهه خداروشکر کارهای شرکتم خوب میره!
………….
_جدی میگی؟ الان اونجاست؟
…………..
_چته پاچه میگیری؟ خب تعجب کردم بعداز چندسال صحرا اونجاست خودتم بیرون گود بایستی تعجب میکنی!
باشنیدن اسم صحرا شاخکام فعال شد… بی اراده تپش قلب گرفتم و با نفس تنگی به رضا چشم دوختم…
_باشه داداش زنگ میزنم خبرش رو بهت میدم کاری نداری؟
پارت جدید نداریم؟
به شدت شاهد بارش حق هستیم
وااا بازم صحراا؟؟ وا خدااا ما میخوایم گلاویژ و عماد اشتی کنن بعد صحرا میاد وسط
احساس میکنم گلاویژ یه ربطی به رضا داره… ممکنه پدر ناتنی رضا پدر گلاویژ باشه
جدی؟ میتونه اینم باشه…
ولی امیدوارم داستان سمت پدر گلاویژ نره تو همون حالت بمونه
یعنی میگید سایه و گلاویژ خواهرن😲
امکان داره
ولی فقط یه حدس بود….
🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣
من میگم از فردا دیگه هیچ نظری ندیم
به اندازه کافی سر کوفت زدیم سر نویسنده بسه دیگه 😶
تمومش کنید بچه بازی در نیارین خیلی خسته شدین دیگع این رمانو نخونین مگه مجبورتون کردن بیاین بخونید بعدش فوش بدید به نویسنده😒
نظرات مردمی برای نویسنده ارزش داره، متوجه میشه رمانش با اقبال عمومی مواجه شده یا ….
#پارت ۱۳۶،
بعدش انقد گریه میکنه وقتی به حال خودش میاد میبینم تو خیابونه نمیدونه چقد راه رفته و فقط گریه کرده چشماش قرمز بر میگرده خونه بهار بدو بدو میره جلوش میگه معلوم هس کجا بودی چقد بهت زنگ چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟, چیزی شده چرا قیافت این شکلیه؟
.
نظرتون چیه؟🥺❤️
قضاوت نکن حالا این که داستانه ولی این چیزا تو زندگی واقعی هم هست که جیگر آدم کباب میشه
قضاوت نمیکنم، ولی هیچ آدمی زندگیشو با حرف مردم خراب نمیکنه، مگر اینکه عقل سالم نداشته باشه
قضاوت نکردم ولی عقل سلیم چی میگه.
عشقای کشکی تهش این میشه،
قضاوت نکردم ولی عقل سلیم چی میگه.
عشقای کشکی تهش این میشه
،،
توی واقعیت تا ته چیزی رو در نیارن، ول کن نمیشن، مخصوصا عشق و عاشقی، حالا اینا با یه حرف کل زندگیشونو باختن، دیگه دوره این آدمای احمق تموم شده
الان همه چی بر علیه رضا و عماد شده
یه دفعه توی قسمت بعدی این دوتا میشن فرشته و دوباره این دوتا خواهر دلبسته میشن.
واقعا دیگه از بی مزگی حال آدم بهم میخوره
من دیگه هیچی نمیگم😐
از گلاویژ متنفرم دختره اسکل 😐🚶🏿♀️