رمان گلاویژ پارت 134

3
(2)

 

اگه عاشق کسی دیگه بودم واسه چی باید عشقم رو ول کنم و برم بایکی دیگه ازدواج کنم؟
_میگفت هم خونه ‌شدین و باهم ..

دوباره میون حرفم پرید و گفت؛
_راست میگه اما اونطور که ‌‌شنیده و برداشت کرده نیست…
ابروهام بالا پرید و بی اراده خلقم تنگ شد!

_چی؟؟؟ یعنی حقیقت داشته؟ مگه برد‌اشت دیگه ای هم میشه از این موضوع داشت؟
_گوش کن.. بخاطر خدا شما دوتا خواهر اول گوش کنید بعد حکم صادر کنید..

بابا به پیرو به پیغمبر مجبور بودم بهش باج بدم واجازه بدم بعضی شب ها که خبرمرگش جایی رونداشت رو خونه ی من بمونه وگرنه تهدیدم کرده بود که به بهار میگه و زندگیمو ازهم میپاشه!

به تموم مقدسات قسم که هیچکدوم از شب هایی که میومد من ازخونه میرفتم.. باورنداری از عماد بپرس.. تموم شب هایی که سایه میومد اونجا من خونه ی عماد میموندم

و واسه اینکه زندگیم ازهم نپاشه به سایه حق سکوت میدادم.. مجبوربودم تا خونه پیدامیکنه و گورش رو گم میکنه ساکت بمونم و از بهار مخفی کنم..

والا بخدا به امام حسین من هیچ صنمی با سایه ندارم واون زن بجز یه کابوس وحشتناک هیچ نقشی تو زندگی من نداره ونخواهد داشت!

بادلخوری نگاهش کردم وگفتم:
_من نمیخوام قضاوتت کنم.. نمیخوام چون با کفش تو راه نرفتم که واسه مشکلات وسختی راه اظهار نظرکنم..

من حال تورو درک میکنم چون خودم توشرایطی هزاربرابر بدتر ازتو قرار گرفتم واونی که باید باورکنه باورم نکرد و برعکس، هزارتا انگ دیگه کنارش چسبوند

پس توی جایگاه قضاوت نیستم اما میدونی،، من هم اگه جای بهاربودم ممکن بود واکنش هایی نشون بودم چون، خواسته یا ناخواسته، اجبار یا اختیار، اون خانوم خونه ی شما بوده و از بهار مخفی کردی!

_میدونم.. خوب میدونم چه گندی زدم به زندگیم.. اما گلاویژ حداقل تو درکم کن تو میدونی من چی میگم.. میترسیدم زندگیم خراب بشه…

_اوهوم.. ترس… لعنتی ترین ضعف آدم… به هرحال اومدم بهت بگم بهار تصمیم قطعی گرفته که ازت جدابشه..

_الان عصبیه.. یه کم آروم بشه دلش رو به دست میارم…
سری به نشونه ی نفی تکون دادم و بانگرانی گفتم:

_این عصبانیت آقا رضا… بخدا که تا حالا توزندگیم هیچوقت بهار رو تا این حد جدی مصمم ندیده بودم…
آرامشش به شدت نگران کننده اس

بانگرانی وچشم های بهت زده نگاهم کرد…
چند ثانیه مکث کرد وباصدایی که از ته چاه درمیومد گفت:
_ی.. یعنی چی مصمم؟ یعنی میخواد جدا بشه؟

سرمو چندبار به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:
_حتی میتونم با اطمینان بگم همین روزا منتظر احضاریه دادگاه باشی!

ازجاش بلند و باحالتی عصبی دستی به صورتش کشید وگفت:
_مگه شهر هرته؟ مگه دست خودشه؟ بخدا گلاویژ هم بهار رو میکشم هم خودم رو!

به تای ابرومو بالا انداختم وبا حرص اما پر تمسخر نگاهش کردم وگفتم؛
_حالا شمشیرت رو غلاف کن نمیخواد تهدید کنی جای این حرف ها به فکر چاره باش!

اومد حرفی بزنه که صدای گوشیش بلند شد و مانعش شد…
کلافه به گوشیش چنگ زد و جواب داد:
_جانم داداش؟
….
_سلام چطوری خوبی؟ چه خبر؟
………
_سلامتی همه چی رو به راهه خداروشکر کارهای شرکتم خوب میره!
………….
_جدی میگی؟ الان اونجاست؟
…………..
_چته پاچه میگیری؟ خب تعجب کردم بعداز چندسال صحرا اونجاست خودتم بیرون گود بایستی تعجب میکنی!

باشنیدن اسم صحرا شاخکام فعال شد… بی اراده تپش قلب گرفتم و با نفس تنگی به رضا چشم دوختم…
_باشه داداش زنگ میزنم خبرش رو بهت میدم کاری نداری؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۴ ۱۳۴۱۱۴۶۷۰

دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
IMG 20240529 155741 508 scaled

دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم
مریم
2 سال قبل

پارت جدید نداریم؟

نینی
نینی
2 سال قبل

به شدت شاهد بارش حق هستیم

لمیا
لمیا
2 سال قبل

وااا بازم صحراا؟؟ وا خدااا ما میخوایم گلاویژ و عماد اشتی کنن بعد صحرا میاد وسط

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل

احساس میکنم گلاویژ یه ربطی به رضا داره… ممکنه پدر ناتنی رضا پدر گلاویژ باشه

لمیا
لمیا
پاسخ به  فاطی 85
2 سال قبل

جدی؟ می‌تونه اینم باشه…
ولی امیدوارم داستان سمت پدر گلاویژ نره تو همون حالت بمونه

محفوظه
پاسخ به  فاطی 85
2 سال قبل

یعنی میگید سایه و گلاویژ خواهرن😲

فاطی 85
فاطی 85
پاسخ به  محفوظه
2 سال قبل

امکان داره
ولی فقط یه حدس بود….

محفوظه
2 سال قبل

🤣😂🤣😂🤣😂🤣😂🤣

‌‌‌raden
2 سال قبل

من میگم از فردا دیگه هیچ نظری ندیم
به اندازه کافی سر کوفت زدیم سر نویسنده بسه دیگه 😶
تمومش کنید بچه بازی در نیارین خیلی خسته شدین دیگع این رمانو نخونین مگه مجبورتون کردن بیاین بخونید بعدش فوش بدید به نویسنده😒

Oooo
Oooo
پاسخ به  ‌‌‌raden
2 سال قبل

نظرات مردمی برای نویسنده ارزش داره، متوجه میشه رمانش با اقبال عمومی مواجه شده یا ….

Amir456
Amir456
2 سال قبل

#پارت ۱۳۶،

بعدش انقد گریه می‌کنه وقتی به حال خودش میاد میبینم تو خیابونه نمیدونه چقد راه رفته و فقط گریه کرده چشماش قرمز بر میگرده خونه بهار بدو بدو می‌ره جلوش میگه معلوم هس کجا بودی چقد بهت زنگ چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟, چیزی شده چرا قیافت این شکلیه؟
.

نظرتون چیه؟🥺❤️

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

قضاوت نکن حالا این که داستانه ولی این چیزا تو زندگی واقعی هم هست که جیگر آدم کباب میشه

Oooo
Oooo
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

قضاوت نمیکنم، ولی هیچ آدمی زندگیشو با حرف مردم خراب نمیکنه، مگر اینکه عقل سالم نداشته باشه

Oooo
Oooo
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

قضاوت نکردم ولی عقل سلیم چی میگه.

عشقای کشکی تهش این میشه،

Oooo
Oooo
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

قضاوت نکردم ولی عقل سلیم چی میگه.

عشقای کشکی تهش این میشه

Oooo
Oooo
2 سال قبل

،،

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Oooo
Oooo
Oooo
2 سال قبل

توی واقعیت تا ته چیزی رو در نیارن، ول کن نمیشن، مخصوصا عشق و عاشقی، حالا اینا با یه حرف کل زندگیشونو باختن، دیگه دوره این آدمای احمق تموم شده

Oooo
Oooo
2 سال قبل

الان همه چی بر علیه رضا و عماد شده
یه دفعه توی قسمت بعدی این دوتا میشن فرشته و دوباره این دوتا خواهر دلبسته میشن.
واقعا دیگه از بی مزگی حال آدم بهم میخوره

سکوت
سکوت
2 سال قبل

من دیگه هیچی نمیگم😐

ranosh
2 سال قبل

از گلاویژ متنفرم دختره اسکل 😐🚶🏿‍♀️

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x