رمان گلاویژ پارت 138

3
(2)

 

_نمیتونم.. همینجوریشم بهار بهم شک کرده.. حتی نمیخوام بفهمه باهات حرف میزنم.. نمیخوام ازدستم ناراحت بشه.. این روزا اصلا نمیشه باهاش حرف زد.. حسابی بی اعصاب و تومخ شده!

_نمیذارم بفهمه بخدا.. قول میدم از رابطمون هیچ بویی نمیبره!
پوووف کلافه ای کشیدم و به موهام چنگ زدم!
_عماد که اونجا نمیاد؟

_نه نه.. اصلا.. عماد توی مرخصیه وشرکت نمیاد خیالت راحت!
_باشه .. سعی میکنم یکی دوساعت دیگه بیام!
_ممنونم.. خوبیت رو هیچوقت فراموش نمیکنم!

_خواهش میکنم.. امیدوارم پشیمون نشم!
_قول میدم.. بهت قول میدم پشیمونت نکنم!
_اوکی.. میام شرکت حرف بزنیم.. فعلا خداحافظ..

گوشی رو قطع کردم و روی تختم دراز کشیدم!
خدایا نوکرتم بدبختی خودم کم بود این هم اضافه شد..
باید یه بهونه ای واسه بیرون رفتم پیدا میکردم..

یه کم فکرکردم وبه نتیجه رسیدم به بهار بگم آگهی یه کاری رو دیدم و میرم اونجا..
شماره شو گرفتم اما جواب نداد… بهش پیام دادم:
_خواهری زنگ زدم جواب ندادی من دارم میرم یه مساحبه ی کاری گفتم بهت خبربدم!

داشتم آرایش میکردم که گوشیم زنگ خورد.. بهار بود.. نمیدونم چرا هول کردم.. این روزا اینقدر که هاپو شده من هم از میترسیدم!
_جانم بهار..
_کجا میخوای بری؟ مگه نگفتی میخوای توی مزون کارکنی؟

وای.. حالا چی بگم‌؟ دیگه از خنگ بودن شورش رو درآودم..
_چرا اونم میخوام.. اینم حقوقش خوبه میرم ببینیم چطوریه شرایط هارو بسنجم یکیشونو میگیرم دیگه!

_گلاویژ من با مدیریت حرف زدم اگه سرکاریه ونمیخوای بری من کنسل کنم الکی آبروی من نره این وسط!
_وا خواهرمن چرا کنسل کنی بخدا سرکاری نیست واقعا میخوام!

_پس مصاحبه ی کاری دیگه چه کوفتیه؟ همین کار رو فردا بیا حرف بزن دیگه!
ای بابا.. عجب غلطی کردما.. یکی نیست بگه گور به گور شده بهونه مسخره تری نداشتی تا مصاحبه کاری نباشه؟؟؟!

_باشه… توچیزی رو کنسل نکن.. اینجا نوشته کار پاره وقت میخوان.. برم ببینیم میتونم دوتاییشو باهم بگیرم..
_عجب..! توهم بیکاری واسه خودتااا..

لازم نکرده دو نوبت کارکنی تو از پس خودتم برنمیای دو نوبت کار پیش کش.. اینجا هم حقوقش خوبه هم پیش خودمی حواسم بهت هست.. چیزی هم کم وکسر داشتی خودم میذارم روش…

انگار بهونه ی خوبی واسه پیچوندن پیدا نکردم چون بهار جان مرغش یک پا داشت..
یه کم مکث کردم و گفتم:
_باشه.. هرچی تو بگی.. کاری نداری؟

_آفرین دخترم.. ازاولم کاریت نداشتم خداحافظ..
کلافه گوشی رو قطع کردم و انداختمش روی تخت!
حالا با چه بهونه ای بیرون برم؟!!!!

چاره ای جز مخفی کردن واسم نموند.. وقتی تا این حد اخلاقش چیزمرغی میشه منم مجبورم دروغ بگم.. از اینجا به بعد به من ربطی نداره خودش خواست اینجوری بشه!

یک ساعت با وجدانم کنلجار رفتم وآخرشم تسلیم احساساتم شدم..
نمیتونستم درمقابل خراب شدن زندگی خواهرم سکوت کنم و دست روی دست بذارم..

هواکم کم داشت روبه سردی میرفت واسه همونم لباس گرم انتخاب کردم…
پانچو پاییزی سفیدمو با شلوار مشکی چرم همراه با

شال سفید وکیف وکتونی مشکی پوشیدم و آماده ی رفتن شدم..
توی آینه نگاهی به خودم انداختم و تیپ وقیافه ام رو یکبار دیگه کامل برانداز کردم..

از آرایشم که یه کم زیاد شده بود راضی بودم.. دلم نمیخواست حالا که از عماد جدا شدم کسی متوجه حال خرابم بشه..

از همون بچگیمم ازاینکه توی صورتم اثری از غم باشه و بقیه بهم ترحم کنن متنفر بودم..
حوصله ی پیاده روی نداشتم و آژانس گرفتم..

تا اومدن ماشین یه کم به خودم عطر زدم و ساعت نقره ای بهارهم پوشیدم و تیپم کامل شد..
بارضایت راهی شرکت شدم و دعا کردم بهار از رفتنم خبردار نشه!

ترافیک تهران سنگین تر همیشه بود و ساعت حدود دوازده بود که رسیدم…
همین که وارد شرکت شدم بی اراده تپش قلب گرفتم و دلشوره ی عجیبی توی دلم نشست!

دکمه ی آسانسور رو زدم ودستمو روی قلبم گذاشتم.. به خودم نهیب زدم..
_چه خبرته!!!! آروم باش گلاویژ.. فکرکن اصلا اینجا شرکت عماد نیست..

از آسانسور که اومدم بیرون با دیدن منشی دوباره حرصم گرفت ودندون هامو روی هم ساییدم.. با اینکه دخترخوبی به نظر می رسید اما نمیدونم چرا ازش بدم میومد..

بادیدنم ازجاش بلند شد و باخوش رویی سلام کرد…
جواب سلامش رو دادم که گفت:
_با آقای واحدی کار داشتید؟

اومدم جواب بدم که در اتاق عماد باز شد و عماد اومد بیرون…
بادیدن عماد نمیدونم چرا ترسیدم.. بی اراده زبونم بند اومد و تپش قلبم بیشتر شد!

نگاهی به سرتا پام انداخت و با اخم وحشتناکی گفت؛
_اینجا چیکار میکنی؟
باید نادیده میگرفتمش.. باید عادی رفتار میکردم..

تحت هیچ شرایطی نمیخواستم متوجه ترسم بشه… اما مگه لرزش صدای لعنتیم آبرو داری حالیش میشد؟
باصدای لرزونی گفتم:
_با آقا رضا قرار داشتم..

یه قدم اومد جلو وهمزمان اومد حرفی بزنه که دراتاق رضا باز شد و خوشبختانه مانع آبرو ریزی شد.. وگرنه عماد میخواست جلوی منشی سکه ی یک پولم کنه…

_بامن هستن.. خوش اومدی گلاویژ جان..
عماد با غضب به رضا نگاه کرد و صدای دندون قروچه اش از گوش هیچکس دور نموند..
_سلام…
_سلام آبجی.. بفرماییدتو اتاق منم الان خدمت میرسم!

زیر لب درحالی که شک داشتم شنیده باشه تشکری کردم و باقدم های بلند خودمو به اتاقش رسوندم و در هم پشت سرم بستم..
گلوم خشک شده بود وهمه وجودم میلرزید..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240529 155741 508 scaled

دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه…
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
2 سال قبل

5 تا پارت رو باهم خوندم خیلی حال داد ، لااقل از این پارتهای دوخطی حرصم نگرفت 😂🤣

چی بگم
چی بگم
2 سال قبل

من یه سوال اساسی دارم چرا رمانایی که با شرکت سر و کار داشته باشن شخصیتاش اونجا هرکاری میکنن الا کار؟🤣
همین گلاویژ یادمه از وقتی وارد شرکت شد بعد چند روز فاز عشق و عاشقی گرفت آخه لعنتی بذار چند ماه بگذره من بعد چند سال هنوز نمیدونم چه غذایی رو از همه بیشتر دوست دارم بعد این چجوری فهمید عاشق شده
فکر کنم خودشم زیاد رمان میخونده😂

ماهور
ماهور
پاسخ به  چی بگم
2 سال قبل

واقعا 😂😂😂

چی بگم
چی بگم
2 سال قبل

والا یکی از فامیلای من تو نوزادیش کمتر از این دختره گریه میکرد😂😒اما با نظر کاربر مینو موافقم. گلاویژ فقط ۱۸ سالشه از همه مهمتر خونواده ی درست درمونی هم نداشته(درواقع تنها بوده کلا) که دو تاچیز درمورد زندگی بهش یاد بدن و حامیش باشن همچین دختری مشخصه که انقدر ضعیف میشه(البته استثناهایی هم وجود داره)اما نمیشه از رو مخ بودنش نگذشت

مینو
مینو
2 سال قبل

این عزیزان که نظر میدن احتمالا همگی بالای بیست و پنج واینان
نویسنده داره از یه دختر هجده ساله با بی تجربگی ها و خامی هاش صحبت میکنه با سنی که سرشار از احساسه نه یه دختر فهمیده مثه بهار اتفاقا دو تا دختر در یه خانه اما با دو دیدگاه را به تصویر میکشه
بهتره جنبه فانتزی رمان کمی کمتر باشه
چون اگه قرار عماد مرخصی باشه بعد همون کله سحر تو شرکت باشه و رضا درست به موقع از اتاقش خارج بشه خیلی فانتزی میشه

سارا مححمدی
سارا مححمدی
2 سال قبل

تکرا و تکرار و تکرار 😐😐😐
پارت بعد رضا اومد تو حرف زدن
پارت بعد گلاویژ با عماد روبه رو شد و دوباره روز از نو روزی از نو

مهسا
2 سال قبل

بچه هااا؟
تا حالا به یه چیزی دقت کردین؟؟
با این که این رمان از مزخرفم رد کرده ولی دیدگاه هاش مثل همیشه هست😂
حتماً شما ها هم مثل من میخواین بدونید عماد خان چجوری به التماس گلا میوفته

لمیا
لمیا
2 سال قبل

برای چی می‌ترسی؟؟ ارزش دخترا رو اورد پایین همش ترس و ترس😭

رها
رها
2 سال قبل

خب دوستان فک کنم ی هفته ی هم تو شرکت موندگاریم 🙄

سوگل
سوگل
2 سال قبل

رضا که گفت عماد اونجا نیست 😑 پس اونجا چه غلطی میکرد این پارتم مثله پارتای قبلی…….. امیدوارم رمانت حد قل پایان خوبی داشته باشه نویسنده جان.

Sogand Kadkhodazade
Sogand Kadkhodazade
2 سال قبل

من از پارت ۸۰ شروع کردم به خوندن این قهر کرده بود.
الان پارت ۱۳۸.
حدود ۶۰‌روزه داریم‌اینو می‌خونیم اما نویسنده هیچی چون ۶۰ پارت جلو نبرده.
هیچ‌نتیجه ای نگرفتیم از این ۶۰ پارت
حتما پارت بعدیم گلاویژ به رضا میگه چرا به من نگفتی بعدشم‌ گریه میکنه بهارم میفهمه

Oooo
Oooo
2 سال قبل

نویسنده کاش این وقتی که برای توضیح لباس و آرایش گلاویژ صرف میکنی رو بجاش ماجرا رو توضیح بدی، برای ما چه فرقی می‌کنه گلاویژ لباس سفید بپوشه با کفش مشکی، یا لباس مشکی بپوشه با کفش قرمز، آرایشش ملایم باشه یاتند، توی اصل رمان چه اهمیتی داره خب؟؟

Farzaneh
Farzaneh
2 سال قبل

چ سست عنصرعه این دختره اه

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل

تا کی باید هی از مقدار پارت ها ناراضی باشیم و هیچ تغییری نکنه !!!
آدم تا میاد تو حس بره پارت تموم میشه …. این نویسنده هم با اعتراض های ما ککش هم نمیگزه
انقدر هم رمان طول پیدا کرد نمیدونم واسه چی این دوتا با هم قهرن 😶
و اینکه یه چیز واسم مبهمه که رابطه گلاویژ و عماد رو کی میخواد درست کنه؟!
نه ننه بابای درست و حسابی دارن نه محسن عذاب وجدان میگیره و میاد واقعیت رو میگه….
اونوقت لابد عمه جان من میخواد درست کنه ….

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Fateme Sabzalipoor
𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
2 سال قبل

فک کنم عماد و بهار ب رضا گلاویژ شک میکنن…

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل

فقط اون *هاپو* خیلی باحال بود 😶😂
در ضمن من نمی دونم چرا این نویسنده خودشو به کوچه علی چپ میزنه …. اصلا اهمیتی به خواننده رمان نمیده🥱😑خیلی کمه
آدم تا میاد تو حس بره پارت تموم میشه …. اینهمه صبر کنیم واسه دو خط !!!
که خلاصش این بود گلاویژ میخواد بره به رضا سربزنه و بعد از کلی کلنجار با خودش بعد از اینکه میرسه شرکت عماد رو هم میبینه …
و در آخر یه سوالی هم دارم … این رابطه گلاویژ و عماد رو کی میخواد خوب کنه ؟!
نه ننه بابای درست و حسابی دارن که به دادشون برسه نه محسن عذاب وجدان میگیره بیاد واقعیت رو بگه
اونوقت لابد عمه ی من باید پادرمیونی کنه😐
و تمام حرص و جوش های ما برمیگرده به محسن که باعث شد رمان کش پیدا کنه 😑😂

سکوت
سکوت
2 سال قبل

فقط همین
اینو می‌تونستی تو دوتا خط بنویسی که یه موضوع جدیدی وارد رمان بشه

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سکوت
سکوت
سکوت
2 سال قبل

بقیه اش

neda
neda
2 سال قبل

خاک تو سرت برا چی بترسی… هرچی جلوش کم بیاری شاختر میشه واست…
انقد خودتو قوی نشون بده ک سد اون بشکنه

Sana
Sana
2 سال قبل

خب

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x