رمان گلاویژ پارت 139

1
(2)

 

روی صندلی نشستم و دستمو روی قلبم که توی حلقم می تپید گذاشتم..
_پس بیخودی ریتم تند نگرفته بودی.. اون لعنتی اینجا بود..

دستمو به صورتم کشیدم و سعی کردم با کشیدن نفس های عمیق خودمو آروم کنم..
چند ثانیه بعد رضا اومد توی اتاق..

بادلخوری نگاهش کردم وگفتم:
_توکه گفتی اون نمیاد.. گفتی مرخصیه! واقعا داره باورم میشه که دروغ گفتن واست آسونه..!

_معذرت میخوام.. توروخدا نپرسیدع قضاوت نکن گلاویژ جان!
بخدا خبرنداشتم میاد شرکت وهمین پیش پای تو اومد..

صفحه گوشیشو طرفم گرفت و ادامه داد:
_ببین حتی میخواستم بهت زنگ بزنم و خبربدم که عماد اومده!
پوووف کلافه ای کشیدم و دندونامو روی هم فشاردادم..

_مهم نیست.. نه خودش واسم مهمه نه بود ونبودش..
_خواهش میکنم ازمن ناراحت نباش واقعا خبرنداشتم عماد میاد..

کلافه میون حرفش پریدم و باحرص گفتم:
_میشه اسمش رو نیاری.. دلم نمیخواد حتی اسمش هم بشنوم.. اصلا مهم نیست دیگه گذشت.. نیومدم اینجا از اون حرف بزنم!

_میخوای بریم بیرون؟ اونجوری هم حرف میزنیم هم حال وهوات عوض میشه!
موافق بودم.. با رضایت سری تکون دادم وگفتم؛

_آره بریم.. اصلا دلم نمیخواد توفضایی که عماد نفس میکشه حتی نفس بکشم!
_خیلی خب آروم باش.. پوشه ای رو بالا گرفت و اضافه کرد:

_فقط چند ثانیه فرصت بده یه پرونده مهمه به عماد بسپرمش فوری برمیگردم باشه؟!
باتایید سر تکون دادم..
_لطفا سریع تر.. حالم اصلا خوب نیست!
_چشم.. همین الان برمیگردم..

رضا رفت ودوباره نشستم روی صندلی منتظرشدم برگرده..
حدود ده دقیقه اومدنش طول کشید وداشتم عصبی میشدم..

مدام خودمو لعنت میکردم که چرا به حرف گوش ندادم و اومدم..
گلوم هرلحظه خشک تر میشد و کلافه ام میکرد..
با اومدن رضا از جام بلند شدم وحرصی گفتم؛

_خوبه قرار شد چندثانیه ای برگردی و دقیقه ای نبود وگرنه فکرکنم قرار بود تا شب اینجا بمونم!
_معذرت میخوام.. با عماد حرفم شد..

بادیدن گره محکم بین ابروهاش و صورت رنگ پریده اش مطمئن شدم فقط یه حرف ساده نبوده و دعواشون شده!
_چی شده؟ چرا؟ دعواتون شد؟

اومد کتش رو از پشت صندلیش برداشت و همزمان که میپوشید باهمون اخم جواب داد:
_چیزی نیست.. بریم..
اومد ازکنارم رد بشه که جلوشو گرفتم و مانعش شدم..

_بخاطر اومدن من عصبی شد و دعوات کرد؟
_مگه من بچه ی دوساله ام که کسی دعوام کنه؟ اینجا شرکت منم هست.. هزار برابر بیشتر از عماد واسش زحمت کشیدم ومیکشم

هیچکس حق نداره برای چیزی که معطلق به من هم هست یک طرفه تصمیم بگیره.. فرقی نداره اون آدم کی باشه.. حتی اگه برادرم باشه..!

_کاش قلم پام میشکست و اینجا نمیومدم

_این حرفا چیه؟ چرا همه چی رو به خودت میگیری!
_دلم نمیخواد بخاطر من باهم دعواتون بشه!
_بخاطر تونیست.. عمادهم یه کم زیادتر از حد معمول دور برداشته

لازم بود تذکر بدم به خودش بیاد… حالاهم بریم که یه کم دیگه اینجا بمونم کنترل رفتارم رو تضمین نمیکنم!

سرم رو پایین انداختم و باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:
_باشه بریم..
بی رمق شدم.. دیگه جون نداشتم حتی راه برم…

دلم خیلی شکسته بود.. اونقدر که دلم میخواست همونجا بمیرم و زندگی نحسم تموم بشه..
ازاتاق اومدیم بیرون که چشمم به آشپزخونه افتاد..

روبه سمت رضا کردم و آهسته گفتم:
_گلوم خیلی خشکه.. میتونم برم یه ذره آب بخورم؟
سری به نشونه ی تایید تکون داد وگفت‌:
_راحت باش..

از منشی خجالت میکشیدم.. حتی روم نمیشد سرم رو بلند کنم.. مطمئنا صدای دعواشونو شنیده بود چون فاصله ی میز منشی تا اتاق عماد خیلی کم بود..

وارد آشپزخونه شدم و بادیدن عماد که روی صندلی نشسته بود مثل برق گرفته ها شدم..
خدایا این چه شانس مزخرفیه که من دارم؟

آخه واسه چی باید درست وقتی که عماد توی آشپزخونه هست من تشنه ام بشه!!
سرجام میخکوب شده بودم.. بادلخوری وپر ازنفرت نگاهموازش گرفتم و به طرف رضا برگشتم..

_چی شد؟ چرا برگشتی؟
منتظر نموندم وبدون اینکه جواب سوالش رو بدم به طرف درخروجی شرکت رفتم ودکمه آسانسور رو زدم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
1676877298840

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delvin
2 سال قبل

ینی خدایی..خدا کنه خدا بهتون چشم بینا بده سمت فاطی رو ببینین😂😂😌

فاطی 85
فاطی 85
2 سال قبل

همین؟!
این نویسنده ۲۴ ساعتی که وقت داره پارت بعدی رو بنویسه چیکار می‌کنه مثلا؟!

بی تام
بی تام
پاسخ به  فاطی 85
2 سال قبل

هیچی

𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

این رابطه بین گلا و عماد چرا اینجوری شد 🤣💔😑اصلا نمیشه فهمید چی میشه اوففففففف ولی نمیدونم چرا دلم میخواد اینا به هم برسن🤦‍♀️ولی خیلیییی دوس دارم گلا بره مدل بشه و عماد حرص بخورههه🤣🤣🤣

ماهور
ماهور
پاسخ به  𝑬𝒍𝒊𝒊𝒊𝒊♡︎
2 سال قبل

آخ گفتی عالی میشه

mahsa
2 سال قبل

اُه وعضیت خیته کامله😂

چی بگم
چی بگم
2 سال قبل

ایشالله اون آسانسور خراب شه گلاویژ با مخ بخوره زمین ما راحت شیم😑

نیلو
نیلو
پاسخ به  چی بگم
2 سال قبل

گل گفتی دهنت گل😂😂

چی بگم
چی بگم
2 سال قبل

ایشالله اون آسانسور خراب شه با مخ بخوره زمین ما راحت شیم😑

یه نفر
یه نفر
2 سال قبل

میشه یکم ببشتر بنویسی

Oooo
Oooo
2 سال قبل

واقعا روند رمان خیلی خیلی کند داره پیش میره، اصلا اتفاق خاصی نمیوفته، باور کنید نویسنده ایده برای داستان نداره، نمیدونه چجوری تمومش کنه، متاسفانه هر روز که میگذره بدتر هم میشه،

Mohadeseh
Mohadeseh
پاسخ به  Oooo
2 سال قبل

اره واقعا موافقم داره تمام مخاطباشو از دست میدع

Fateme Heydari
Fateme Heydari
2 سال قبل

منظورت از معطلق همون متعلقه؟ سوادت تو حلقم

شهرزاد
شهرزاد
2 سال قبل

لطفا اگه دلیلی هست که خیلی کم پارت میزارین بگین

نیلو
نیلو
2 سال قبل

میگه دلخور چقد بی شخصیته این گلاویژ حالم بد شد😐خوب شد جلوی عماد تو آشپز خونه نزد زیر گریه هق هق نکرد چشاش متورم نشد💔😂

نیلو
نیلو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

سلام فاطی خانم خوبی چخبرا💛😋

بی تام
بی تام
2 سال قبل

وای من دیگه حالم داره از این رمان بهم میخوره. کاش خودمون مینوشتیم. بهتر بود این دیگه چ متن الکی. حیف وقت ما که برا این پارت هدر میره

نیلو
نیلو
پاسخ به  بی تام
2 سال قبل

قلم اگه دستم من بود الان گلاویژ رو مینداختم ب گریه هق هق میکرد عماد میومد بغلش میکرد وقتی آروم میشد میزد تو گوشش گمشو از شرکت من بیرون دختره ـــ😂💔

hana
hana
2 سال قبل

چه مزخرف

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x