بعد از چند ساعت از بیمارستان مرخصم کردن…
تو این چند ساعت کوروش حتی نیومد ببینه حالم خوبه یا نه؟!
کوروش از کافر بدتره
خدا لعنتش کنه منو به فرهاد فروخت…
خدا کنه اون شرکت رو سرش خراب شه…
تند تند با دستم محکم پیشونیمو پاک میکردم
حالا میاد واسه من بوسش میکنه…
این بشر دیوانه است!!!!
یدفعه در باز شد
یه صندلی از گوشه اتاقم ور داشت اومد کنارم گذاشت نشست…
کوروش: کی روانیه؟!
تو دلم گفتم تو و اون دوست دختر کوتوله ات
مگه جرئت دارم بگم…
تعادل روحی روانی نداره
+ هیچی آقا
با یکی از بچه ها بودم
هی داشت دور و اطرافشو نگاه میکرد…
+ آقا دنبال چیزی میگردی؟!
کوروش:ها؛ چی!!!!
دیگه با لحن محکم تر گفتم بهش
+ آقا چیزی میخواین من برم براتون بیارم؟!
کوروش: میگم اگه حالت خوبه لباساتو بپوش بریم بیرون بگردیم
این گفتم تعادل نداره
هه فک میکنه من نمیدونم
+ آقا ممنونم از اینکه بفکر خدمتکارتون هستین…
جا خورد اون صورت بشاش تبدیل شد به صورت غمزده…
کوروش: نه تو نه مارا…
+ چی نه؟! حقیقت داره
بلند شد و رفت
چی میخواست بگه جوابی نداشت بهم بده
کتاب شعر فروغ باز کردم مشغول خوندش شدم
چشمش به این جمله خورد:
عشق اگر عشق باشد فاصله و زمان حرف احمقانه ای است…
دوسم نداشت که منو داشت از خودش دور میکرد
من نمیتونم مجبورش کنم دوسم داشته باشه…
با فرهاد برم بهتره از دستم راحت میشه
میتونه با رزا خوشبخت بشه
اومدم چشامو ببندم بخواب
سارا محکم درو وا کرد پرید تو بغلم
سارا: وای خدا رو شکر سالمی
زنده ای؟!
+ مارال خفه شدم مارال بسه دیگه
الان منو میکشی خودت
سارا: وای خدانکنه
دستامو تو دستاش گرفت
سارا: خیلی خوبه که هستی؛ ترسیدم که از دستت دادم
دختر چت شده بود؟!
کوروش این همه میزدتت
دم نمیزدی…
سارا از هیچی خبر نداشت طفلک اگه بدونه من میرم داغون میشه…
+مرسی که هستی
آقاتو نمیشناسی فازکیه…
یه روز مثل کوه یخ یه روز مثل شیر برنج
سارا ول اینا کن دختر ببین چی میخوام بهت بگم ولی ناراحت نشی…
سارا: تورو به جون اون دختره بگو چیشده؟!
+وایسا کدوم دختر؟!
سارا: همون خدا زده
+ کی سارا؟!
سارا: همون که قدش کوتاهه؟!
+سارااااا!!!!کیه؟! چرا بیست سوالیش میکنی؟!
سارا: بابا همون دوست دختر کوروش دیگه
+ سارا خوش نیستی
شش و هشت میزنی
سارا:هی خواهر کار من از شش و هشت گذشته هی هی
حالا ولش کن بگو چی میخوای بگی؟!
بزار سریع بهش بگم تموم شه
+سارا من میخوام برم از اینجا؟!
خیلی ریلکس بود
سارا: خوب برو ولی کوجا میخوای بری؟!
+آلمان
جا خورد
سارا:چرا میخوای بری؟! اصن میخوای با کی بری؟!
کوروش میدونه؟!
+ منو کوروش به فرهاد فروخت
اسیرشو فروخت
سارا: ها؟! فرهاد کیه؟!
محکم با دست زدم رو پیشونیم
+آخ یادم رفت بهت بگم
همین دختره داداشش اسمش فرهاده
تو آلمان درس میخونه متخصص قلبه
سارا: خوب دخلش به تو چیه؟!
+ خوب اون منو میخواد ببره
سارا خنگ نشو
میگم منو کوروش فروخته
اونم به نصف پنجاه درصد شرکت فرهاد
سارا محکم بغلم کرد
سارا: عاجی بقرآن آی کیوم ضعیفه
نمیدونم تورو چرا کوروش تورو به این دکتره فروخته؟!
میخوای نرو…
خودت چی میگی…دلت چی میگه؟!
+ فعلن تا سه روز اینجام
میدونی من حق ندارم انتخاب کنم کوجا باشم…
سارا از بغلم خودش کشید بیرون
شونه هامو محکم گرفت
سارا: معلومه چی میگی؟!
کی گفته حق انتخاب نداری…
تو یه انسان
یه دختر
و کسی که عقل و شعور داره انتخاب کنه برا زندگیش چیکار کنه…
+ من بالی برای پرواز ندارم
فقط یه خدمتکار یه عمارتم که باید درداشو تحمل کنم تا وقتی که…
سارا نذاشت بقیه حرفمو کامل کنم…
سارا: هیس نمیخوام بقیه حرفاتو بشنوم
تو این سه روز که نه دو روز فکراتو کن
هر کاری کنی من پشتتم
الانم بیا پایین آقا کارت داشت
اگه تا سه روز اینجایی فقط بخند
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فصل دوم کی میزارین
خیلی ام زیبا
میشه بقیه پارت ها رو هم بذارید زودتر
جیخخخخخخخ دلم بر رمانه تنگیده بودددد مررررررسی
خوب بابت تاخیر عذر میخوام
سایت برام بالا نمیومد…
جبران میشه🥺❤
مشکلی نیس عزیزدلم ❤❤
موفق باشی💙🦋
😍 🥺 👌 👌
امیدوام
فقط هرچه سریع تر جبران بشه