"خدمتکار عمارت درد" پارت 29 - رمان دونی

 

 

بعد اینکه کوروش رفت تند رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم

خودمو تو آینه دیدم هیچ فرقی با پلنگ صورتی نداشتم

 

میخواستم بفهمم چرا کوروش اینقدر خونسرد شده هیچی نمیگه

چرا میخواست باهام حرف بزنه

 

تو مسیر اتاق کوروش بودم با خودم میگفت دلم واسه دیواری اینجام تنگ میشه

 

یه نفس عمیق کشیدم در زدم

وقتی کوروش گفت بیا داخل در اتاق وا کردم

 

با یه صحنه عجیبی رو به شدم

کوروش داشت سیگار میکشید

چی باعث شده بود که کوروش بره سمت سیگار

 

+ سلام منو گفتین بیام

 

همین طور خیره نگام می‌کرد انگار میخواست این صحنه ها یادش بمونه

 

+ آقاااااا

 

عمداً صداش کردم تا حواسش بیاد سر جاش

به خودش اومد

 

کوروش: ها بله…

میخواستم بهت حقوق تو بدم

 

من پول میخواستم اما نه پول کوروش

من از اونجا آزاد شده بودم نیازی به پول کوروش نداشتم

 

+ ممنونم ولی من نمیخوام

خودم یه مقداری دارم

دود آخر سیگارشو بیرون داد

سیگارشو انداخت تو جا سیگاری

 

کوروش: هنوزم تو دختری داری لج میکنی

بازم داری باهام رسمی حرف میزنی

چطور فرهاد؛ آقا فرهاد نیست

من آقام

 

باز داشت یه سیگار دیگه روشن می‌کرد

منم مستقیم تو چشماش زل زدم

 

+ من لج نمیکنم فقط نمیخوام قبول کنم

شما صاحبکار من و خان این عمارت هستین

فرهاد دوست منه

هر چیزی برای خودش حد و اندازه ای داره

الان میخوام از شما بابت تمام کارهایی که این مدت در حق من انجام دادین تشکر کنم

امیدوارم در آینده نزدیک بتونم شمارو ببینم

با اجازه تون

 

دیگه رومو برگردوندم

رفتم سمت در

 

کوروش: مارال

 

چقدر تو صداش ناراحتی موج میزد

نباید به صدا کردنش توجه میکردم

بدون اینکه به صدا کردنش توجه کنم از اتاق زدم بیرون

 

من واقعاً نمیدونم این کوروش چشه

هیچی نمیگه

یه چیزی شده

 

تا شب فقط تو این عمارت بودم

کار خاصی نداشتم که انجام بدم

نه دوستی نه آشنایی

فرهادم که پیام داد پرواز واسه ساعت یک نصفه شبه یه ساعت زودتر میاد دنبالم که به پرواز دیر نرسیم

 

تصمیم گرفتم برم تو حیاط عمارت قدم بزنم یکم شاید اونجا حال و هوام عوض شه

 

همین طور با خودم وقت میگذرونیم

هی به نامه فکر میکردم

به اون دستبند مروارید

عکسی که دیدم…

 

خیلی چیزا این وسط برام مبهم بود

 

تا نزدیکای ظهر تو حیاط بودم

ناهار که اصن نخوردم

کوروشم که اصن از اتاقش بیرون نیومده بود

 

منم بیکار تو کل عمارت گشت میزدم با آقا مرتضی با هر کی که تو عمارت بود خدافزی کردم

 

کم کم رفتم دوش گرفتم آماده شدم منتظر فرهاد بودم

 

به سارا و آنا گفته بودم که نباید گریه کنن

 

چمدونامو گذاشتم تو سالن

آنا برام یکم غذا کشید ولی اصلاً دلم نمی‌کشید

هیچی از گلوم پایین نمیرفت

انگار راهش بسته شده بود

 

خیلی بی قرار بودم خودمم نمیدونستم چمه

 

کوروش بازم از اتاقش بیرون نیومد

بابا نامرد لاقل بیا برا خدافزی به حرمت روزای بچگیمون

نه خدمتکار و اربابی بودن

تا کی میخوای اونجا تو اون اتاق بمونی

 

دیگه امیدی به کوروش نداشتم

امیدوارم هر جا هست همیشه موفق و خوشبخت باشه

 

دو ساعت بعد فرهاد زنگ زد که دم در منتظرمه

تو ماشین بود خودش اومد چمدونامو گذاشت تو ماشین با آنا و سارا احوال پرسی کرد

 

منم با سارا و آنا خدافزی کردم

همون موقع رفتن دوتاشون زیر گریه…

 

دیگه از زیر قرآن ردم کردن

 

آنا: نبینم مواظب خودت نبودی سرما بخوری

مادر حواست بخودت باشه

اگه خارجیا چیزی دادن نخور

باشه؟!

 

+ باشه بابا

خارجیا چی باید آخه باید به من بدن من بخورم

نگران من نباش من هر جا برم بهتون زنگ میزنم

 

سارا رو بغل کردم

 

+ هوی خره نبینم بدون من عروسی کردی سلام منو به میثم برسون میدونی هر جا برم بهت میگم همیشه پیشتم

مراقب خودت باش

 

سارا: خر خودتی الاغ میدونی خیلی دوست دارم

بزار اول عروسی بگیرم خبرت میدم

میثم وقتی فهمید میری ناراحت شد ولی گفت اونجا بهتره برات

مارال هر جا رفتی زنگ بزنی بی خبر مارو نذاری

از بغلش جدا شدم باهاشون روبوسی کردم

 

واسه آخرین یه نگاه به پنجره اتاق کوروش انداختم

آخ چقدر بی رحم و نامرد بود یه خدافزی خشک و خالی ام نکرد

 

سوار ماشین شدم از تو ماشین بهشون دست تکون دادم

 

که فرهاد ماشین روشن کرد یه بوق زد و ما رفتیم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هعی
هعی
2 سال قبل

هی

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x