رمان آبشار طلایی پارت 18 - رمان دونی

 

 

 

 

شخصیتی که با بدبختی جمع و جورش کرده بودم را لِه کرده و بی‌شک نفرت انگیزترین آدمی بود که تا به حال دیده‌ام!

 

 

به سختی کمر صاف کردم و پشت دستم را به صورتم کشیدم.

 

 

همین که نگاهش به صورتم و خونی که می‌دانستم دور لب هایم پخش شده خورد، مردمک هایش گرد شدند.

 

 

-چی شد دنیز…

 

-سا..ساکت شو م..مرتیکه‌ی عوضی!

 

 

با هر کلمه‌ای که می‌گفتم زبانم از درد تیر می‌کشید و سوزش زیاد اجازه به خشک شدن اشک هایم نمی‌داد.

 

 

شوکه دستی به صورتش کشید و حالت صورتش طوری بود که انگار همین حالا از خواب بیدار شده است!

 

 

-من نمی‌دونم چطور شد اما…

 

-تو حال به ه..هم زن ترین و کثیفت ترین آ..آدمی هستی که تا حالا دیدم. ا..ازت متنفرم شهراد ماجد!

 

 

شوک در نگاهش نشست اما دیگر فرصت تجزیه و تحلیل ندادم.

 

 

با همه ی سرعتی که در توانم بود از اتاق بیرون زدم و به سمت سالن دویدم.

 

 

کت و کیفم را از روی جالباسی چنگ زدم و بی‌توجه به بچه ها که متعجب کنار ورودی ایستاده بودند، از آن خانه باغ لعنتی بیرون زدم.

 

با همان صورت خونی و حرف هایی که به شهراد ماجد زده بودم.

 

 

بعد حرکت کثیفش و جملاتی که گفته بودم، قطعاً این پایان راه مان بود!

 

 

 

 

 

#پارت۸٠

#آبشارطلایی

 

 

 

قطعاً کار و نقشه را از دست داده بودم…!

قطعاً باز هم نمی‌توانستم به قولی که به دریا دادم عمل کنم و قطعاً نمی‌توانستم هیچ کمکی به آن دو فرشته‌ی کوچک کنم.

 

 

با گریه به سر خیابان رفتم و برای تاکسی ای که در حال گذر بود، دست تکان دادم.

 

 

از خودم و شهراد ماجد به اندازه‌ی تمام دنیا متنفر شده بودم!

 

 

از خودی که هنوز که هنوزه با تمامه ادعاهایش نتوانسته بود کودکی و نوجوانی نفرت انگیزش را فراموش کند و با هر اشاره‌ای به شدت بهم می‌ریخت.

 

و از شهراد ماجدی که یک حیوان تمام عیار بود!

 

 

با گریه سوار تاکسی شدم و این پایان راه مان بود… من باز هم نتوانسته بودم با شیاطین مقابله کنم!

 

 

_♡____

 

 

-خانوم… خانوم رسیدیم.

 

 

با صدای راننده از افکارم بیرون کشیده شدم و اسکانس مچاله شده‌ای را به طرفش گرفتم.

 

 

-ب..ببخشید حواسم نبود بفرمایید.

 

 

با چندش اسکانس را از دستم گرفت و حتی دیدن همین صحنه هم دوباره چشمانم را اشکی کرد.

 

 

خدایا فقط تو می‌دانستی که من با چه سختی‌ای از حال و هوای گذشته‌ام فاصله گرفته بودم و خدا شهراد ماجد را لعنت کند که دوباره اینچنین مرا درونه سیاهچاله انداخته بود!

 

 

سریع از ماشین پیاده شدم و با دو به سمت خانه رفتم.

 

 

سینه‌ام به خس خس افتاده بود و ریه هایم می‌سوختند و درست لحظه‌ای که حس می‌کردم با رسیدن به خانه کمی آرام خواهم شد، با دیدن شخصی که مقابلم ایستاد چشمانم گرد شد و کیف از دستم افتاد.

 

 

دقیقاً امروز چه خبر بود…؟!

 

 

 

 

#پارت۸۱

#آبشارطلایی

 

 

 

د..دریا؟!

 

-آبجی

 

 

صورت کبود شده و سرخش همه‌ی لحظات سختی که کشیده بودم را از خاطرم برد.

 

 

-چی شده؟ صورتت چی شده هان؟

 

-…

 

-چی شده دورت بگردم مامان بزرگ کجاست؟!

 

-آ..آبجی من از خونه فرار ک..کردم!

 

 

یک لحظه حس کردم قلبم نزد و شوکه پچ زدم:

 

-چی… فرار کردی؟!

 

 

تند سرتکان داد.

 

 

-بخدا مجبور شدم آبجی ب..بابا یهو نصفه شب اومد بالا سرم گفت باید از م..مهموناش پذیرایی کنم. من… من به حرفش گوش دادم  ب..بخدا راست میگم اما یکدفعه… یکدفعه…

 

 

نه… نه… نباید آنی را می‌شنیدم که بیش از این دیوانه‌ام کند!

 

این حقم نبود… نباید ویرانه‌تر از اینی که بودم، می‌شدم!

 

 

-ی..یه دفعه چی هان؟ یه دفعه چی شد؟!

 

 

سکوت کرد و با قلبی که یکی در میان میزد فشاری به شانه هایش وارد کردم و بی‌اختیار فریاد زدم:

 

-ازت سوال پرسیدم دریا!

 

-یکی از م..مهموناش به سینه‌م د..دست زد.

 

 

ضعف در زانوهایم نشست و به سختی با بسته شدن چشمانم مقاومت می‌کردم.

 

 

-من… من یکدفعه هول شدم. سینی از دستم سُر خورد قهوه ها ریخت رو پاش! م..مرده دیوونه شد. یکدفعه ش..شروع کرد به داد و بیداد و بابا هم خیلی عصبانی شد. بعدش…

 

 

تمامه تنم می‌لرزید و با بدبختی خودم را کنترل کرده بودم تا فریاد نکشم.

 

 

کف دستم را مقابله صورتش گرفتم و نالیدم:

 

-نمی‌خواد بگی بقیه‌شو فهمیدم. اون روانی چون مهمونشو ناراحت کردی کتکت زد و تو هم نتونستی تحمل کنی. فرار کردی و…

 

 

سریع جلو آمد و هول شده گفت:

 

-نه آبجی بخدا بخاطر کتک خوردنم از خونه فرار نکردم. من… من نمی‌خوام برای تو اثباب زحمت باشم یا بابارو عصبانی‌ کنم اما وقتی گفت ب..به عنوان تنبیه باید از این به بعد هرشب از مهموناش پذیرایی ک..کنم. آبجی من نمی‌خوام. نمی‌تونم. من…من خیلی بدم میاد از اینکه کسی به تنم دست بزنه!

 

 

 

 

#پارت۸۲

#آبشارطلایی

 

 

 

به شدت هق هق می‌کرد و من قطعاً از درد زیاد مُرده بودم!

 

 

من تمامه چیزهایی که دریا در یک شب تجربه کرده بود را سال ها زندگی کرده بودم و از وقتی خوب و بدم را تشخیص دادم، همه‌ی تلاشم این بود که دریا طعم آن ها را نچشد!

 

 

و حال می‌فهمیدم که همه‌ی تلاش‌هایم بی‌فایده بوده است!

 

 

-باشه عزیزم گریه نکن، خیلی‌خب آروم باش من…

 

-تخمه سگ بی‌همه چیز حالا دیگه اِنقدر دل  و جرات پیدا کردی که از خونه فرار می‌کنی آره؟!

 

 

با آمدن صدای عطا از پشت سر تنم لرزید و فوراً چرخیدم.

 

 

دریا با هق هق پشتم پنهان شد و نگاه من به حیوانی که اسم خودش را پدر گذاشته بود، دوخته شد.

 

 

چشمانش سرخ و مانند همیشه صورت سیاه رنگش پر از دانه‌های عرق بود و لباس های چروکش او را شبیه یک ولگرد خیابانی نشان می‌داد.

 

 

جلو آمد و عصبانی فریاد کشید:

 

-می‌دونستم از اولم می‌دونستم. نباید تو هرزه رو به حاله خودت ول کنم. خودت خراب شدی این دخترم خراب می‌کنی. گوش کن ببین چی میگم هرزه این آخرین باریه که داری مارو می‌بینی. دیگه حتی اجازه نمی‌دم از صدفرسخی این تخمه سگم رد شی، تموم شد. می‌شنوی؟ تموم شد. اجازه نمیدم اینم مثله خودت خراب کنی!

 

 

از کلمه‌ی به شدت بدی که به کار برد، گوش هایم سوت کشید و نگاه سنگین عابرها را هم روی خودمان حس می‌کردم.

 

 

قبل آنکه به خودم بیایم دست دراز کرد و محکم بازوی دریا را گرفت.

 

 

-بیا اینجا ببینم تخمه سگ از خونه فرار می‌کنی آره؟ جوری به خدمتت می‌رسم که تا عمر داری یادت نره!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 164

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نام نامدار
نام نامدار
7 ماه قبل

عزیزم پارت جدید رو نمیزاری؟؟؟؟

Bahareh
Bahareh
7 ماه قبل

مرگ بر ابن سه تا باباها اول بابای سراب بعدم بابای ماهرخ و حالام این بابا

سارا
سارا
پاسخ به  Bahareh
7 ماه قبل

بابای ماهرخ که بابا نیست حیف حیوان هست بنظرم

نام نامدار
نام نامدار
7 ماه قبل

وای چه بابای بی غیرتی خودش بچه اش رو طعمه میکنه واسه مهموناش بعد انگ هرزگی میزنه بهشون واقعا که خیلی آشغاله 🤬😡😡😡

.....
.....
7 ماه قبل

ادمینای عزیز لطفا راهنماییم کنین
چطور میتونم رمانی که نوشتمو تو سایت قرار بدم؟
شرایط خاصی داره؟
درضمن رمان اولم نیست..

سارا
سارا
7 ماه قبل

این پارت چه غمگین بود 😔😔

0_0
0_0
7 ماه قبل

حرفی برای گفتن باقی نمیمونه…!🥲

بانو
بانو
7 ماه قبل

کی میرسه به دادشون🥺🥺شهراد ماجد؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

چی شد دنیز؟مردک روانی نمیبینی چکار کردی

آدم ساده
آدم ساده
7 ماه قبل

سلام من اشتراک از اینجاگرفتم قبل گفتین ک با یه خرید میشه ازسایت رمان وان رو هم بخونم رمانای اشتراکی رو ولی نمیتونم میشه راهنماییم کنین

shiva
shiva
پاسخ به  آدم ساده
7 ماه قبل

منم اين فكر رو كردم ولي بعدا گفتن بايد اينجا هم جدا اشتراك بخريد يعني تفكيك و مجزا هستن و هر سايت جدا خريد گذاشته در حالي كه ميتونستن تخفيف بدن

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x