رمان آبشار طلایی پارت 26 - رمان دونی

 

 

 

 

شبیه کسی که به صورتش سیلی محکمی خورده، نفسم گرفت و دهانم نیمه باز  ماند.

 

 

کلمه‌ای برای گفتن پیدا نمی‌کردم و این زیادی بد بود!

 

اینکه نتوانم از نقشه‌ای که بخاطرش حاضر بودم دست به هر کاری بزنم دفاع کنم، وحشتناک بود!

 

اینکه جرات نکنم بگویم قرار بود با پول زیادی که در قباله زمین زدنش بگیرم، به طور قانونی که جای خود داشت غیرقانونی همراه دریا از اینجا برویم و این نقشه‌ای بود که مدت زیادی به آن فکر کرده بودم، از همه بدتر بود!

 

 

جمله‌اش منطقی بود اما من آنقدر از عطا بدی دیده بودم که به بدتر از او حتی نیندیشم!

 

 

-ف..فکر نمی‌کنم به هر کسی که بخوریم بدتر از عطا باشه!

 

 

نگاهش عمیق‌تر شد و لب هایش که با نیشخندی ترسناک به یک طرف کشیده شد، تنم را لرزاند.

 

 

خدا لعنتش نکند حتی متوجه نبود که داشت تیشه به ریشه‌ی بزرگ ترین و قوی ترین شاخه‌ی امیدم می‌زد!

 

 

-می‌خوام خیلی چیزها در جواب این حرفت بگم اما…

 

 

به گوش هایم اشاره کرد.

 

-خوشبختانه هنوز باکره‌ای!

 

 

جریانه برق هزار ولتی که به تنم خورد، با ادامه‌ی جمله‌اش کنترلم کرد که بلند نشوم و رستوران را روی سرش آوار نکنم.

 

 

_♡_♡_♡

این پسر تا دخترمو سکته نده ول کن ماجرا نیست😐😂

 

 

 

 

 

#پارت۱۱۲

#آبشارطلایی

 

 

 

-گوشات، چشمات بدجوری باکره‌س. آماده شنیدنش نیست برای همین برمی‌گردیم به موضوع خودمون. اینکه گفتی با پول حتی شده برای یه مدت رام میشه، فکر خوبیه. یه خورده صبر می‌کنیم تا عصبانیت دیروزش از بین بره و بعد اونوقت با یه پیشنهاد درست درمون با یه مبلغی که نتونه ردش کنه، میری سراغش و دوباره ازش می‌خوای که اجازه بده خواهرت برای همیشه بیاد پیشت!

 

 

-خب این چه فایده‌ای داره؟ هر چقدرم پول بدیم بالأخره یه روز اون پولو با قمار و مواد تموم می‌کنه و دوباره روز از نو روزی از نو میشه و…

 

 

-نه این‌بار این شکلی نمیشه. این‌بار وقتی بهش پول دادی یه آتو درست درمون ازش می‌گیری. یه تهدید بزرگ چیزی که اهرم فشار بشه و با اون بتونی کنترلش کنی!

 

 

-منظورتون دقیقاً چیه؟!

 

 

-منظورم واضحه دارم میگم براش تله می‌ذاریم و از اونجایی که یه آدمه لاابولاییه تو مشت گرفتنش زیاد سخت نیست. کافیه یه نقطه ضعف درست درمون ازش گیر بیاری اونوقت می‌بینی همین آدم چطوری رامت میشه و خودش شخصاً هر کاری که بگی رو انجام میده!

 

 

طوری خونسرد حرف می‌زد که انگار بارها از این کارها کرده است و خونسردی زیادش این‌بار جور دیگری تنم را لرزاند!

 

 

مشخص بود که کارها و نقشه های تاریک زیاد هم از ذاتش به دور نیست و اگر  می‌فهمید با چه هدفی نزدیکش شده‌ام چه کار می‌کرد؟!

 

 

کارم را بی جواب می‌گذاشت؟!

هرگز… گمان نمی‌کردم!

 

 

 

 

 

#پارت۱۱۳

#آبشارطلایی

 

 

 

عرق تیغه کمرم را خیس کرد و دستی به پشت لبم کشیدم.

 

-خب… نظرت چیه موافقی؟

 

-من… من یعنی راستش

 

-هووم فهمیدم کجا گیر کردی. نگران نباش اونو من حل می‌کنم. نمی‌خواد فکرشو کنی.

 

-نفهمیدم… چی رو حل می‌کنید؟!

 

 

همانطور که با کارد قسمتی از استیک مقابلش را جدا می‌کرد، گوشت را در دهان گذاشت و خونسرد شانه بالا انداخت.

 

 

-پول دیگه پولی که قراره به بابات بدی‌رو اون با من.

 

 

اشک در چشمام حلقه زد و واقعاً این مرد انسان بدی بود…؟!

 

 

-البته اینم بگم بخاطر خواهرته من…

 

 

کمی مکث کرد و با چشمانی که تیره‌تر از قبل شده بود، ادامه داد.

 

 

-وقتی می‌بینم یه پدر و مادری اونجوری که باید لایق بچه هاشون نیستن ذهنم بهم می‌ریزه. البته آدمه خیرخواهی هم نیستم اینجوری نیستم که برم بگردم ببینم کدوم بچه‌ای تو خانواده‌اش مشکل داره تا بخوام کمکش کنم. اما با دریا کوچولو آشنا شدم برای همین متاسفانه یا خوشبختانه نمی‌تونم چشمامو روی وضعیتش ببندم.

 

 

با سر انگشت تَری زیر چشمانم را گرفتم و آرام لب زدم:

 

-دکتر شهراد شما برخلاف چیزی که همش سعی دارید نشونش بدین، آدمه خوبی هستین!

 

 

ابرو بالا انداخت و لب هایش به یک طرف کشیده شد.

 

 

-هی می‌خوام بهش اشاره نکنم نمی‌ذاری… دخترجون تو جدی جدی خیلی از من خوشت اومده.

 

 

وای خدا چرا ول کن این ماجرا نمیشد…؟!

 

 

حرصی زمزمه کردم:

 

-چه ربطی داره آقای دکتر؟ چون یه کلمه ازتون تعریف کردم یعنی خوشم اومده؟!

 

 

متاسف سرش را به چپ و راست تکان داد و طوری که انگار دیگر از من قطع امید کرده، گفت:

 

-واقعاً دیگه تموم شده‌س این قضیه متاسفم. البته چیزیم نمیشه گفت مَردیم که خانوم هارو عاشقه خودم می‌کنم… پتانسلیم بالاست.

 

 

 

#پارت۱۱۴

#آبشارطلایی

 

 

 

دهانم قطعاً بازتر از این نمیشد!

 

 

-شما چی…

 

 

تلفنش که زنگ خورد حرفم نیمه تمام ماند و او همانطور که موبایلش را از جیبش بیرون می‌آورد با جملاتش حرص و عصبانیتم را بیشتر کرد.

 

 

-فقط یه چیزی دوستانه بهت پیشنهاد میدم وابسته‌م نشی. من آدمه موندنی ای نیستم… الو جانم شیلا؟

 

 

پلکم از حرص و جوش زیاد می‌پرید اما تا صدای گریه ی بلندی که احتمالاً مربوط به مایا بود را از پشت تلفن شنیدم، ناراحتی از خاطرم رفت.

 

 

-چی شده شیلا؟!

 

 

نمی‌دانم خواهرش چه گفت که با عصبانیت لحظه‌ای چشم بست و غرید:

 

-یعنی چی؟ نمی‌شناسی خواهر من تو بچه هارو؟!

 

-…

 

-هر چی به من زنگ می‌زدی اول !

 

-…

 

-خیلی خب… خیلی خب بسه دیوونه نکن منو جای حرف زدن با من سعی کن آرومش کنی بچه نفسش رفت…. من همین الآن میام.

 

 

تلفن را که قطع کرد، سریع ایستاد و چنگی به کتش زد.

 

 

-من باید برم بعداً راجع به جزئیات با هم حرف می‌زنیم.

 

 

-چی شده؟ حاله مایا خوبه؟ صدای گریه ش میومد نگران شدم.

 

 

با سوالم کلافه مکث کرد و دستی به صورتش کشید.

 

-یعنی خوبه اما ناراحته چون قولی که بهش دادم رو عملی نکردم. بیخیال اینارو من باید برم بعداً باهات…

 

 

سریع بلند شدم و کیفم را برداشتم.

 

 

-منم باهاتون میام.

 

 

متعجب ابروهایش پرید.

 

 

-شما این همه دارید برای خواهر من تلاش می‌کنید منم می‌خوام وقتی که دخترتون اِنقدر ناراحته پیشتون باشم. شاید بتونم کاری انجام بدم مخصوصاً اینکه مایارو هم خیلی دوست دارم.

 

-مجبور به جبران چیزی نیستی اما هر طور راحتی اگر می‌خوای بیای عجله کن.

 

 

سریع همراهش شدم.

 

 

خیلی زود حساب رستوران را داد و تقریباً داخله ماشینش پرید.

 

 

کنارش نشستم و خیره به حالات نگرانش که تماماً بخاطر گریه های دخترش بود باز به فکر فرو رفتم.

 

 

شهراد ماجد پدر بدی بود…؟!

 

 

_♡__

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 136

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
9 ماه قبل

نویسنده عزیزدرک میکنم نزدیک عیدوسرتون شلوغ ولی لطفا”مثل قبل به مخاطباتون احترام بزارید واگر پارت میزارید هرچنددیرولی طولانی دقیقا”مثل پارت ۱ ،این پارت کم بود وابدا ازشما که قلمتون زیباست وخدا قوت انتظارش نمیرفت کوتاه باشه پارت،زنده باشید ،پیشاپیش سال نو همراه با بهترینها ازدرگاه خدا برشما وتمامی خوانندگان رمانتون مبارک .

Bahareh
Bahareh
9 ماه قبل

پدر بدی نیست عزیزم بهت بد معرفیش کردن.

me/
me/
پاسخ به  Bahareh
9 ماه قبل

شاید پدر بدیه ولی الان بد نیست

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

هم دیر اومد هم کم بود چرا؟؟
دنیز هنوز باور نداره شهراد بابای خوبیه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x