رمان آبشار طلایی پارت 29 - رمان دونی

 

 

 

 

-نمی‌دونم شاید!

 

 

چیزی برای دفاعه بیشتر از وضعیتش داشتم؟ قطعاً خیر!

 

-…

 

-دنیز؟

 

-جونه دنیز؟

 

-میگم.. میگم تو ازم ناراحت نیستی که مگه نه؟!

 

-چرا باید ناراحت باشم؟!

 

 

زمانی که کودکانه و با خجالت زمزمه کرد:

 

-خب چون از خونه فرار کردم. به هر حال فرار کردن کاره بدیه. ممکنه هر اتفاقی برای آدم بیفته.

 

 

چشمانم گرد شد و بینه لب‌هایم فاصله افتاد.

 

 

فرار کردن قطعاً کاره بدی بود. اما راهنماییه درست دادن به دختربچه‌ی دوازده ساله‌ای که در خانه‌ی خودش مورد بی‌حرمتی و آزار و اذیت قرار گرفته، چگونه بود؟!

 

 

باید می‌گفتم بمان و تحمل کن یا بی‌توجه به اتفاقات و گرگ هایی که ممکن است در کمین روح و جسمه پر از معصومیتت باشند، به دله جاده بزن؟!

 

 

سیاهی‌های خانه را انتخاب نکن… سیاهی‌های بیرون را انتخاب کن… و یا شاید هم یا برعکس!

 

 

چه چیزی تصمیمه درست بود وقتی انتهای هر دو تباهی بود؟!

 

 

-اووم می‌دونی یه کم توضیح دادن درباره‌ش سخته، جاش بیا با هم یه قراری بذاریم. از این به بعد من قول میدم هیچوقت گوشیمو از خودم جدا نکنم، تو هم هر چی شد همون لحظه به من زنگ بزن خب؟ هر چی که باشه با هم فکر می‌کنیم بهترین تصمیم رو می‌گیریم… باشه عزیزم؟

 

 

سکوتش طولانی‌تر شد و مشخص بود که قانع نشده اما صبوره مظلومم مانند همیشه حرفم را قبول کرد.

 

 

-چشم

 

_♡_♡_♡

دریای عزیزم چقدر مظلومه بچم🥹

 

 

 

 

#پارت۱۲۴

#آبشارطلایی

 

 

 

در باز شد و با آمدنه شهراد دستی به زیر پلکم کشیدم و سریع گفتم:

 

-عشقم من دیگه قطع می‌کنم پس هر چی شد زود بهم بگو باشه؟

 

-باشه آبجی نگرانم نباش خدافظ.

 

-فعلاً عزیزم.

 

 

تا قطع کردم شهراد گفت:

 

-خواهرت بود؟

 

 

موبایلم را داخله جیب شلوار جینم گذاشته و جلوتر رفتم.

 

 

-آره

 

-حالش چطوره؟ اون مرتیکه که اذیتش نکرده؟!

 

 

اگر انسان‌های نرمالی بودیم قطعاً باید از اینکه به پدرم مرتیکه می‌گفت ناراحت می‌شدم مگر نه؟!

 

 

-یه جورایی انگار فعلاً اوضاع آرومه البته با دخالته مامان بزرگم!

 

-که اینطور پس خوبه!

 

-آره

 

-اوکی بیا تو شام حاضره.

 

-نه دیگه بهتره برم.

 

-چرا؟ کار داری؟

 

-نه اما دلیلی نداره بیشتر از این بمونم فقط اومده بودم مطمئن شم که حاله مایا خوبه و…

 

 

چرخید و بی‌اهمیت به حرف زدنم طرف در ورودی رفت و گفت:

 

-زود بیا حوصله لوس بازی هاتو ندارم.

 

 

چشمانم گرد شد و سرجایم وا رفتم!

 

و قطعاً شهراد ماجد عجیب ترین کسی بود که در تمامه عمرم دیده بودم!

چراکه به طور حتم یک مرد عادی نمی‌توانست هم جنتلمن باشد و هم بیشعور…!

 

 

 

_♡_

 

 

 

 

 

 

#پارت۱۲۵

#آبشارطلایی

 

 

 

-بکش دنیزجان تعارف نکن می‌خوای من برات بریزم؟

 

 

با صدای شیلا به سختی از تصویر دوست داشتنی مقابلم چشم گرفتم و خودم را جمع و جور کردم.

 

 

-نه عزیزم مرسی دارم می‌خورم، خیلی خوشمزه شده دستت درد نکنه.

 

-نوش جونت گلم.

 

 

-بابایی بازم لیخت( ریخت)

 

 

با صدای مایا دوباره نگاهم به فرشته‌های زمینی دوخته شد.

 

 

سر و صورت خودش و ماهین کوچک تماماً برنج و خورش شده بود اما همچنان با اعتماد به نفس کامل در حاله خوردنه شامشان بودند و غذا خوردنشان آنقدر شیرین بود که با دیدنشان همه‌ی ناراحتی‌هایم را فراموش کردم.

 

 

شهراد ماجد نیز در حالی که خیلی شیک و آرام غذایش را می‌خورد، بی‌اهمیت به سرووضع دخترانش و قاشقی که مایا برای بار دهم انداخته بود، از جاقاشقی روی میز یک قاشق کوچک دیگر برداشت و به سمت مایا گرفت.

 

 

-یه بار دیگه بندازیش نمیگم خب کافیه دیگه لازم نیست بخوری، میگم خودت باید بری قاشقتو بشوری مایا خانوم!

 

 

مایا لب ورچید اما شهراد بی‌اهمیت و با چشم و ابرو به بشقاب مقابلش اشاره کرد.

 

-یالا ببینم عروسک بقیه غذات هنوز مونده.

 

 

-ب..ب..بابایی من خوو..لدم .

 

 

 

ماهین بعد از گفتنه این جمله با دست‌های تپلش به ادامه‌ی شامش پرداخت.

به این صورت که دانه های برنجی که از بشقابش روی میز افتاده بود را جمع می‌کرد و در دهان می‌گذاشت.

 

 

لب‌هایم با دیدنه حالتش رو به بالا کشیده شد و با آن شکمه گرد و بانمکش قطعاً باید تا این حد خوش خوراک می‌بود.

 

 

 

 

#پارت۱۲۶

#آبشارطلایی

 

 

 

-نوش جونت.

 

 

-با…با..بازم ب..بخولم؟ ب..لام خ..خوبه ها!(بازم بخورم برام خوبه ها)

 

 

با جمله‌ای که گفت صدای خنده‌ی جمع بلند شد و شهراد در حالی که با محبتی کاملاً عیان به فسقلی تپلش خیره شده بود، متاسف سر تکان داد.

 

 

-از دست تو ماهین غذا نخوردی مگه تا حالا بابا؟

 

 

آریا همسر شیلا همانطور که بلند می‌خندید گفت:

 

-یعنی بچه فکر کنم تو تنها کسی هستی که با این همه کثیف خوردن، آدم دوست داره بچلونتت. آخه من موندم چطوری از این شهراد گوشت تلخ همچین بچه‌های شیرینی به وجود اومده! چرا؟ چطور ممکنه که…

 

 

هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که شهراد گفت:

 

-ماهین از عمو آریات تشکر نمی‌کنی بابت شام؟ بوسش کن عمورو ببینه چقدر دخترم با ادبه!

 

 

در لحظه خنده از روی لب‌های مرد آریا نام پر کشید و همانطور که خشک شده به شهراد نگاه می‌کرد، مضطرب سر تکان داد.

 

 

-اصلاً لازم نیست!

 

 

اما ماهین با حرف گوش کنی تمام روی میز رفت و زمانی که لب های به شدت کثیفش را به گونه‌ی مرد چسباند و محکم بوسیدتش، با لرزش یکدفعه‌ای او چنان صدای قهقهه‌ی شیلا و شهراد بلند شد که شانه هایم بالا پرید و شیلا سریع ماهین را در آغوش گرفت و او را از همسرش دور کرد.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 163

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد

    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نام نامدار
نام نامدار
8 ماه قبل

پس چرا پارت جدید نداریم؟؟

علوی
علوی
8 ماه قبل

این ادامه نداره؟؟
تعطیلات عید کلاً رمان‌ها از نظم افتاده.
هر بار سایت رو چک می‌کنم غافل‌گیر می‌شم

P:z
P:z
8 ماه قبل

فاطمه جون چرا یه سر به چت روم نمیزنی؟
ندا حالش خوبه؟
من نگرانشمم

...
...
8 ماه قبل

سلام فاطمه جان خوبی
میشه لطفاً آیدی روبیکا یا تلگرامت رو بدی.
قبلا واست روبیکا رمان فرستاده بودم ولی آیدیت پاک شده
ممنون‌

...
...
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
8 ماه قبل

فاطمه جان نمیاره
میگه حساب با این نام کاربری وجود ندارد
ببین درسته!

...
...
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
8 ماه قبل

روبیکا میخواستم.داری بفرست
یکی از نویسنده ها میخواستن میخوام بدم بهشون.

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

شهراد بدجنس چرا تلافی دل خودشو سر دنیز درمیاره

ژیکان .
ژیکان .
8 ماه قبل

شهراد لجن
بچمو نابود می‌کنه🥺

رهگذر
رهگذر
8 ماه قبل

وای دلم واسه آریا سوخت 😂😂😂

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x