صورت هر دویشان خیس از اشک بود!
-چه خبره اینجا؟ چیکار دارید میکنید شما؟!
صدای پر از جدیتش باعث شد با سرعت از هم فاصله بگیرند و وقتی اخم های درهمش را دیدند، ماهین لوس شده بیشتر زیر گریه زد و مایا هم لب ورچید.
جلوتر رفت.
-بیخودی گریه نکنید ازتون سوال پرسیدم. اشکاتو پاک کن ببینم ماهین لوس شدی دوباره شما؟!
تپل بانمکش تند سر تکان داد.
-مایا اذیت میکنه بلمیداله علوسکمو!(برمیداره عروسکمو)
مایا شاکی شده تند گفت:
-مال منم هست پلو خانوم.(پررو خانوم)
-ت..تو خلاب میکنی همه ش..شیو.(تو خراب میکنی همه چیو)
-خودت میکنی ننه بچه موهاش کَند.(بچه ننه موهاشو کَندی)
نگاهش به یک جاسوئیچی خیلی کوچک عروسکی که روی زمین افتاده و موهایش پخش و پلا شده بود، افتاد.
به نظر آشنا میرسید اما حال حوصله نداشت فکر کند که کجا آن را دیده.
لحظهای چشم بست تا آرام شود و این چندمین دعوایی بود که امروز از بچه هایش میدید.
و کسی نمیدانست. هیچوقت حتی نزدیک ترین هایش هم نتوانسته بودند درکش کنند اما پدر دو دختربچه کوچک بودن و تنهایی بزرگ کردنشان، اصل و ابداً کار سادهای نبود!
#پارت۳٠۷
#آبشارطلایی
نفس را سخت بیرون داد و آرام پرسید:
-الآن شما دوتا بخاطر یه عروسک که قد بند انگشته دارید دعوا میکنید؟ آره؟ اونم با وجود اون همه اسباب بازی که تو اتاقتون هست؟!
-…
-هووم؟ بعدم مگه من از همه چی دوتا نمیگیرم؟ اون یکیش کجاست؟
با صدای خیلی آرامی میپرسید اما عصبانیت و جدیت آشکارش باعث شد بچه ها دست از بحث با هم بردارند و مایا با سری پایین افتاده و صدای آرامی بگوید:
-بابایی تو نگلفتی مال دنیس جونه افتاده یادش ببرش.(تو نگرفتی مال دنیزجونه یادش رفته ببرتش)
و قطعاً یک پدرِ تنها بودن خیلی سختتر از یک پدر نرمال بودن، بود.
مخصوصاً وقتی بچه هایت با حسرت بزرگی به اسم نبود مادر سروکله بزنند و خیلی زود به هر زنی که کنارت قرار بگیرد، به شدت وابسته شوند!
این اولین باری نبود که در همچین موقعیتی قرار میگرفت اما قطعاً اولین باری بود که تا این حد اعصابش خراب میشد!
نفس عمیق دیگری کشید تا آرام شود و بخاطر قلب ناکوکش که این روزها آن هم مانند بچه هایش داشت عربی صحبت میکرد، فوران نکند!
جلو رفت و همانطور که جاسوئیچی را برمیداشت، گفت:
-از اونجا که یاد نگرفتید از هیچی شریکی استفاده کنید، این پیش من میمونه. حالا هم زود برید مواسک هاتونو بزنید وقت خوابه… یالا ببینم.
-بابایی
-بابایی تولوخدا!
-هیس… گفتم مسواک!
#پارت۳٠۸
#آبشارطلایی
در تمام مدت مسواک زدن بچه ها، عوض کردن لباس هایشان، شانه زدن موهایشان و کرم زدن به دست های کوچک و لطیفشان هیچ اهمیتی به بغض و غرغرهای زیرزیرکیشان نداد.
آنقدر ذهنش شلوغ و درهم شده بود که داشت روانیاش میکرد و فریادرسی نبود!
در نهایت وقتی طاقت نیاورد با اخم امیدهای زندگیاش را بخواباند، بوسهای به پیشانیشان زد و ماهین با همان چشم های اشکی زیبایش گفت:
-یه چی ب..بگم بابای..یی؟
با پشت دست گونه سرخش را ناز کرد.
-بگو جوجهم.
-من… د..دلم بلای دنیس ژون انگد ش..شده.(دلم برای دنیزجون اِنقدر شده)
وقتی دو انگشت کوچکش را با فاصلهی خیلی کمی مقابل صورتش گرفت، مایا هم از آنطرف زمزمه کرد:
-منم بابا!
نگاهش را بین دخترانش چرخاند.
ماهین به این علت که تا حدودی مشکل تکملش را با کمک های دنیز حل کرده بود زیادی وابسته شده بود اما عشق بیقید و شرط آن دختر مایا را هم تحت تاثیر خود قرار داده بود!
دقیقاً چطور باید این اوضاع را راست و ریس میکرد؟!
_♡_
#پارت۳٠۹
#آبشارطلایی
دنیز:
-واقعاً میگی آبجی؟
-آره قربونت برم اومدنی خونه حتماً برات میگیرم.
-وای عاشقتم… عاشقتم بهترین آبجی دنیا خیلی دوست دارم.
خندیدم و وسایلم را جمع کردم.
-خیلیخب قطع کن شیطون کم کم باید راه بیفتم.
-منتظرتم عشقم کلی مراقب خودت باش.
با لبخندی که روی لبم بود تماس را قطع کردم.
امروز کمی خوشحال بودم و میشد گفت از آن مرده متحرک بودن فاصله گرفتهام.
اولین حقوقم را از دکتر نساجی گرفته و میخواستم قول پیتزا و همبرگر و نوتلایی که به دریا داده بودم را برآورده کنم.
بعد از دزدیده شدن کیف و پول های نقدم کل ماه را با مبلغ خیلی کمی گذرانده بودیم.
میدانستم دل کوچک دریایم چقدر هوس های رنگی دارد اما چارهای نداشتم و حال با آنکه احتمالاً بعد از دادن قسط ها و خرید خانه تنها پول اتوبوس برایم میماند اما ارزشش را داشت!
هر چیزی در این دنیا ارزش خوشحال کردن دریایم را داشت!
سریع کتم را پوشیدم و از پشت میز بلند شدم اما با وارد شدن ناگهانی مردی که هیچ انتظار دوباره دیدنش را نداشتم، سرجایم ایستادم.
درست داشتم میدیدم؟!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 154
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حسی میگه دزده پوله رو اورده
من میگم مردیه که تو مطب بود
نمیشد بگی شهراد بود یا داداش اون خانم کتک خورده بعد تمومش کنی😕
مرسی نویسنده ،خداقوت،کم بودن پارت قبلی تواین پارت جبران کردی ،زنده باشی،قلمت مانا وخودت ماناتر🙏🌺