رمان دونی

 

 

 

 

دنیز:

 

 

-به نظر می‌رسه معذبید!

 

 

با سوالش سر بلند کردم و نفس عمیقی کشیدم.

 

 

-نه همچین چیزی نیست.

 

-مطمئن باشم؟

 

-مطمئن باشید.

 

 

برای اینکه بیشتر از این به حرفم نکشدم، نگاهم را در کافه‌ی دنج و چوبی چرخاندم.

 

 

بعد از داستان هایم با شهراد روان پریش حتی فکرش را هم نمی‌کردم با یک مرد دیگر به کافه بروم اما آمده و نشسته بودم تا قهوه‌اش را تمام کند!

 

 

هر کار می‌کردم حرامزاده‌ای که آن روز گفته بودم از سرم بیرون نمی‌رفت و بدجوری خجالت زده‌ام می‌کرد اما در این لحظه بدترین حسی که داشتم، روی میخ نشستن بود!

 

 

و کاش قهوه‌ی لعنتی هر چه زودتر به اتمام می‌رسید!

 

 

-خیلی وقته پیش دکتر نساجی کار می‌کنید؟

 

-نه.

 

-پس یعنی زیاد نمی‌شناسیدش درسته؟

 

-بله

 

-به نظرم میاد آدم خوبی باشه!

 

-همینطوره.

 

-قبل از این هم جایی کار می‌کردین؟

 

-بله

 

-خیلیم عالی… چندتا خواهر و برادرین؟

 

 

چشمانم روی هم افتاد و نگاه تندی به صورت کنجکاوش دوختم.

 

 

-حس نمی‌کنید دیگه دارید فضولی می‌کنید؟!

 

 

کمی نگاهش را در صورتم چرخاند و با قهقهه یکدفعه‌ای که زد، شانه هایم بالا پرید.

 

 

 

 

 

#پارت۳۱۵

#آبشارطلایی

 

 

 

-عالیه بالأخره تونستم سوالی بپرسم که دیگه با بله و نه جواب ندین… این چه وضعیه آخه؟ قلبم گرفت.. یه کم نرمش داشته باشید!

 

-نرمش نداشتنم شمارو اذیت می‌کنه؟!

 

-آره اذیت می‌کنه چون هیچ دلیلی برای وجود داشتنش نیست. ما دوتا آدم عاقل و بالغیم که فقط اومدیم با هم یه قهوه بخوریم و دوستانه گپ بزنیم، کجای این وضعیت انقدرِ سخته که اینجوری تنش دارید؟ یه کم ملوتر!

 

 

نفس تندی کشیدم و با لحنی عصبانی اما آرام گفتم:

 

-اولاً که من نیومدم با شما دوستانه گپ بزنم فقط اومدم اشتباهمو جبران کنم. دوماً من مدلم همینه. همیشه پرتنشم و شرمنده نمی‌تونم چون شما دوست ندارید، ملوشم. سوماً به نظر میاد قهوه تون هم تموم شده اگه مشکلی نیست دیگه بهتره پاشیم. من کار و زندگی دارم!

 

 

لبخندی که روی صورتش بود محو شد و خب به نظر می‌رسید حال کمی ناراحتش کرده‌ام!

 

 

-شاید باورتون نشه خانوم اما منم کار و زندگی دارم و اینکه در اصل قهوه خوردن بهونه بود! می‌خواستم باهاتون صحبت کنم انگاری اون روز به خواهرم گفته بودین دکترایی رو می‌شناسید که شاید بتونن برای آرشام مفید باشن و وقتی اومدین معذرت خواستین، با خودم گفتم بد نمیشه اگه در موردشون باهاتون حرف بزنم و اطلاعات بگیرم… اما مثل اینکه اشتباه کردم. پیش داوری و قضاوتِ بد عادت شماست!

 

 

سطل آبی که دوباره روی سرم خالی شد، نفسم را کند کرد و وا رفتم.

 

 

 

 

 

#پارت۳۱۶

#آبشارطلایی

 

 

 

خدایا چرا همش اینگونه میشد؟!

 

چرا مدام باید این مرد را ناراحت می‌کردم؟!

 

 

-من…من معذرت می‌خوام واقعاً الآن خیلی شرمنده‌ام. از خودم خجالت می‌کشم. نمی دونم چرا نمی‌تونم خودمو کنترل کنم. من… حتی الآنم نمی‌دونم چی دارم میگم. میشه… میشه فقط عذرخواهی‌مو قبول کنید؟!

 

 

با ناراحتی تمام نگاهش می‌کردم.

 

 

چشمانش کدر شده بود اما گویا اصلاً و ابداً شبیه مردهای دور و اطرافم نبود که بر سرم آوار نشد و نخواست با خشم و زور قدرتش را نشانم دهد!

 

 

-در موردشون می‌تونی یه مقدار برام توضیح بدی؟ معمولاً چطور مریض هایی رو قبول می‌کنن؟

 

 

با عوض کردن موضوع اوج گذشتش را نشانم داد و بیشتر شرمنده‌ام کرد.

 

 

با پشت دست عرقی که روی پیشانی‌ام نشسته بود را پاک کردم و این بار مانند بلبل شروع به حرف زدن کردم.

 

 

تمام دکترهایی که در این زمینه می‌شناختم و حتی کلینیکی که ماهین تحت نظرش قرار گرفته بود را یک به یک معرفی کردم.

 

 

می‌گفت مشکل آرشام مادرزادی است اما به عنوان دایی‌اش وظیفه‌ی خود می‌دانست که تمام راه ها را امتحان کند تا شاید معجزه‌ای برای آن پسربچه کوچک از راه برسد و حتی اگر نتواند درست حرف بزند، به یک کلمه شنیدن از زبان خواهرزاده‌اش هم قانع است!

 

 

وقتی حرف هایش را شنیدم، از قضاوت خودم ناراحت‌تر شدم و در آخر با سری دردناک و گونه هایی سرخ همراه اسم پزشک ها شماره‌ام را هم در تکه‌ای کاغذ نوشتم و روی میز گذاشتم.

 

 

 

 

 

#پارت۳۱۷

#آبشارطلایی

 

 

 

-این اسم هاشونه. تو اینترنت سرچ کنید آدرس و مشخصات همشون میاد بالا. پ..پایینش هم شماره خودمه. اگه مشکلی بود یا بازم کمکی تو این موضوع خواستید، لطفاً بدون خجالت باهام تماس بگیرید!

 

 

ابرو بالا انداخت و کاغذ را برداشت.

 

 

-ممنون

 

 

سپس کیف پولش را بیرون آورد و وقتی تراولی روی میز گذاشت، سریع گفتم:

 

-اما قرار بود مهمون من باشید!

 

 

سرسنگین گفت:

 

-صرف شد… ممنون.

 

-شما… شما از من ناراحتید مگه نه؟ باور کنید قصدی نبود. یعنی اگه از همون اول بهم می‌گفتید که هدف از اینجا اومدنمون چیه، من قطعاً از کوره در نمی‌رفتم و…

 

 

زمانی که یکدفعه دستش را روی میز گذاشت و به طرفم خم شد، ساکت شدم و با لحن عجیبی گفت:

 

-تو تمام زندگی و تو نود و نه درصد مواقع، با کسایی رو به رو میشیم که قصد اصلیشون رو بهمون نمیگن. اگه قرار باشه به همشون بپریم که اصلاً نباید از خونمون بیرون بیایم مگه نه؟!

 

-…

 

-راستی اسم من بهرامه مرسی که وقتتونو در اختیارم گذاشتید و از کار و زندگیتون زدین!

 

 

بی‌حرف سرجایم نشستم و او با قدم های بلند از کافه بیرون زد.

 

 

این اولین باری بود که در مقابل دیگران آن کسی که طلبکار نبود، من بودم و میشد گفت بدهکاری اصلاً و ابداً راحت نبود!

 

 

_♡_

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 135

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گلسا
گلسا
1 ماه قبل

میشه بپرسم کاور رمانت رو چجوری درست کردی؟

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x