رمان آبشار طلایی پارت 84 - رمان دونی

 

 

 

 

ناراحت از ترساندنش سریع گفتم:

 

 

-باشه… باشه عزیزم اشکالی نداره.

 

 

تند سمت آشپزخانه چرخیدم و حرصی از خود محکم لب گزیدم.

 

 

چه مرگم شده بود؟ فقط یک عروسک بود و از آن گذشته این بچه فقط دوازده سال داشت! نهایتاً می‌توانست چه چیزی را پنهان کند؟!

نمره امتحان خراب شده‌اش را؟!

حتی مطمئن نبودم که از پس همچین چیز کوچکی هم بربیاید!

 

 

«اووف دنیز اوووف از دست تو دختر».

 

 

_♡_

 

 

شهراد:

 

 

-تمرینات مدامی که دنیز خانوم با ماهین جان داشتن خیلی براش مفید بوده. با به‌دست آوردن اعتماد‌به‌نفسش تونسته پیشرفت زیادی کنه. از طرف من واقعاً بهشون تبریک بگید وقتی گفتن علاوه بر وجود من تو خونه با ماهین کار می‌کنن و خواستن بهشون تمرین بدم، حتی فکرشم نمی‌کردم اِنقدر بتونن به پیشرفت خانوم کوچولومون کمک کنن!

 

 

با آمدن اسم دنیز کوبش قلب لعنتی‌اش سریع‌تر شد و حسرتی کشنده همه‌ی وجودش را گرفت.

 

 

هر بار که اسمش میامد یا حرفی درباره‌اش می‌شنید دلش می‌خواست بی‌خیال غرور مردانه‌اش شود و خودش را به در‌و‌دیوار بکوبد!

 

 

اگر کمی تنها کمی گذشته پاک‌تری داشت و یا ذهنش تا این حد سیاه نشده بود و از خیر انتقام گرفتن از دنیز می‌گذشت، قطعاً حال وضعیت متفاوت‌تری داشتند!

 

 

حتی شاید آن چشم آهویی خوشگل در این لحظه کنارش و چسبیده به سینه‌اش بود و با هم بهتر شدن حالِ ماهینش را تماشا می‌کردند!

 

 

 

 

 

 

#آبشارطلایی

 

 

 

-آقای ماجد؟ آقای ماجد خوب هستین؟!

 

 

با صدا زدن زن از فکر درآمد.

 

 

-بله داشتم به حرف هاتون گوش می‌دادم. اوکی پس این پیشرفت داشتن یعنی ماهین تا زمان مدرسه‌اش مشکلِ خاصی نداره درسته؟!

 

 

-می‌شه گفت راحت هفتاد درصد مشکلش تا اون موقع رفع شده.

 

-خوبه خیلی خوبه… مچکر

 

-خواهش می‌کنم. اگر سوال دیگه‌ای ندارید برم پیش ماهین جان.

 

-بفرمایید.

 

 

او را به سمت سالن هدایت کرد و همین‌که زن کنار بچه‌ها رفت و مشغول سلام و احوالپرسی با آن ‌ها شد، برگشت و به سمت ورودی رفت.

 

 

-پری لطفاً حواست به بچه‌ها باشه من کار دارم دو سه ساعته میام.

 

-باشه پسرم برو به سلامت فقط می‌گم نمی‌شه مربی ماهینو عوض کنی؟ اصلاً ازش خوشم نمیاد هر موقع که میاد اسم اون دختره رو میاره انگار اگه اون نبود نوه من نمی‌تونست خودش دو کلوم حرف بزنه… دختره‌ی پررو!

 

 

ابرویش بالا پرید و صورتش جمع شد.

 

 

جدا از همه چیز کسی حق نداشت زحمات دنیز را نادیده بگیرد. حتی اگر آن فرد حق مادری به گردنش هم داشت باز این حق را نداشت!

 

 

 

 

 

#پارت۳۶۴

#آبشارطلایی

 

 

 

-گوش کن ببین چی می‌گم پری جان احترامت واجبه جای مادر منو داری ولی دیگه جلوی من از دنیز بد‌نگو چون اگه اون دختر نبود، تکلم به خودت نوه‌ات اِنقدر بهتر نمیشد! بچه من حتی نمی‌تونست راحت بره مهد و حالا مربیش می‌گه مشکلی برای مدرسه رفتنش پیش نمیاد و تو جای اینکه خوشحال باشی داری چی تحویل من می‌دی؟!

 

 

پری خشک شد و با چشمان وق زده نگاهش کرد.

 

 

این اولین‌بار بود که بخاطر یک نفر دیگر به پری توپیده بود اما آستانه تحملش پایین‌تر از آن بود که بایستد و به نا‌حقی کردن در مورد دنیز گوش دهد!

 

 

آن هم وقتی تا گلو به آن دختر بدهکار بود، تحمل این یکی را دیگر اصلاً نداشت!

 

 

ادامه داد:

 

-بار آخر بود، دفعه بعد اِنقدر آروم رفتار نمی‌کنم!

 

 

و سپس از خانه بیرون رفت.

 

باید می‌رفت و با حسام حرف می‌زد.

 

 

از وقتی که گفته بود احتمالاً آن حرامزاده دنیز را تعقیب می‌کند، داشت دیوانه میشد.

 

 

داشت از نگرانی دیوانه میشد و دقیقاً از همان شب به خود اعتراف کرد که دلش برای آن دختر بد‌جور سریده!

 

 

حتی فکرش را هم نمی‌کرد تا آخر عمر یک نفر دیگر را بخواهد اما خواسته بود!

 

 

بعد سال‌ها و بعد آن تجربه‌ی حال به هم زنش با گلاره، یک زن دیگر توجهش را جلب کرده بود!

 

 

یک زن دیگر باعث حالِ خوشش شده بود!

 

 

آن دختر تمام مرزهایش را شکسته بود اما تا وقتی او را از دست نداد، حتی نفهمید که چقدر در قلبش برای خود خانه کرده است!

 

 

 

 

 

#پارت۳۶۵

#آبشارطلایی

 

 

 

با اینحال قول دوری داده بود اما نمی‌توانست وقتی حس می‌کرد آهویش ممکن است در خطر باشد، سرجایش بنشیند و هیچ کاری نکند!

 

 

باید امنیت معشوقی که قطعاً نمی‌توانست حتی به دوباره داشتنش فکر هم کند را حفظ می‌کرد!

 

 

باید این کار را می‌کرد!

 

 

_♡_

 

 

 

-آقا از روزی که گفتین دنبال خانوم رفتم. سرکار، بازار هر جایی که رفتن اما هیچ خبری از اون مرد نیست. نه تعقیبش می‌کنه و نه حتی دیدتش. اِنقدر خبری نیست که کم کم دارم شک می‌کنم و با خودم میگم شاید اون شبم من توهم زدم که فکر کردم داره تعقیبش می‌کنه!

 

 

اخم ظریفی بین ابروهایش افتاد.

 

 

-تو مطمئنی؟ شاید باشه و تو ندیده باشی!

 

-نه آقا خیالت از بابت من راحت باشه. حواسم جمع جمعه منتهی هیچ خبری از اون یارو نیست!

 

 

دستی به گوشه‌ی لبش کشید و از شیشه‌ی ماشین به بیرون خیره شد.

 

 

ممکن بود دنیز بخاطر هشدار آن روزش از آن مردک دوری کرده باشد؟!

 

نه… دخترک تخس‌تر از این حرف ها بود و در حال حاضر اصلاً هم اعتمادی به او نداشت پس امکان نداشت به حرفش گوش داده باشد!

 

 

اما اگر دوری از جانب دنیز نبود پس یعنی از طرف آن حرامزاده بود!

 

 

او را خیلی نمی‌شناخت اما می دانست که امثال آن زالوها به راحتی بیخیال شکارشان نمی‌شوند مگر اینکه به قول بهرام از اول توهم زده باشد و آن مرد اصلاً آن شب دنیز را تعقیب نکرده است!

 

 

اگر اینگونه باشد پس نبودنش منطقی به نظر می‌رسید اما پس چرا باز هم خیالش راحت نبود؟!

 

 

_♡_

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 134

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
3 ماه قبل

وای دریا چی میشه پس😰

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

خیلی پارتش کمه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x