با گفتن:

 

-من الآن برمی‌گردم جناب.

 

 

از املاک بیرون زدم و حرصی تماس را وصل کردم.

 

 

-بفرمایید رعنا خانوم!

 

-الو س..سلام دنیزجان خوبی؟!

 

 

گریه می‌کرد…؟!

 

 

-خوبم… چیزی شده؟!

 

-من زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. فقط نمی‌دونم چطوری باید بگم و…

 

 

یکدفعه صدای گریه‌اش بلندتر شد و چشمانم گرد شد.

 

 

-چی شده؟ چرا گریه می‌کنی رعنا خانوم؟!

 

-…

 

-الو؟ صدام میاد؟!

 

 

با همان صدای لرزان ناشی از گریه کردنش گفت:

 

-می‌دونم پشت تلفن جای گف..تن این حرف‌ها نیست و می‌دونم بخاطرشون ازم م..متنفر می‌شی اما نتونستم زودتر بگ..م. منو ببخش باشه؟ باور کن خودمم فک..ر نمی‌کردم تا این حد پیش بره!

 

 

ضربان قلبم بالا رفت و تند پرسیدم:

 

 

-چی می‌گین؟ من اصلاً نمی‌فهمم… می‌شه واضح حرف بزنید؟!

 

 

 

#پارت۳۷۸

#آبشارطلایی

 

 

در زندگی روز‌های سخت زیادی را گذرانده بودم.

 

 

روز‌هایی که فکر نمی‌کردم زمانی برسد که تلخی آن ‌ها در نظرم رنگ ببازد!

 

 

اتفاقاتی را تجربه کرده بودم که فکر می‌کردم بعد آن ‌ها هرگز بیشتر از این شکسته و ویران نخواهم شد!

 

 

اما زمانی که زن پشت تلفن شروع به تعریف کرد…

 

وقتی هق هق‌کنان چیزی را گفت که حتی کابوسش هم برایم مانند مرگ بود…

 

وقتی طلب بخشش کرد…

 

وقتی همراه با حلالیت خواستنش منت گذاشت که همین حالا هم با گفتن حقیقت خودش را به دردسر انداخته…

 

وقتی پشت سر هم حرف زد و حرف زد و من بی‌جواب، بی‌واکنش، شل شده و به معنای واقعی کلمه سست شده، لبه‌ی جوب کنار خیابان نشستم.

 

وقتی از شدت ترس زیاد حس می‌کردم عقلم رو به زوال می‌کرد، تنها یک چیز در ذهنم می‌گذشت!

 

مگر می‌شود در این دنیا اِنقدر زیاد مُرد؟!

 

 

قلب لعنتی‌ام چطور هنوز می‌توانست ضربان داشته باشد؟!

 

 

چطور هنوز نا‌یستاده بود؟!

 

 

_♡_

 

 

دریا:

 

 

در صندلی ماشین جمع شد و تلاش کرد نگاهش حتی اتفاقی هم به پیرمردی که کنار عمو بهرام روی صندلی جلو نشسته بود، نیفتد!

 

 

مرد چشم آبی با محاسن سفید، مدام با عمو بهرامش می‌خندید و لحظه‌ای نگاهش را از آینهِ وسط ماشین جدا نمی‌کرد!

 

 

 

 

 

#پارت۳۷۹

#آبشارطلایی

 

 

 

مستقیم به‌صورتش نگاه می‌کرد و باعث شده بود حسِ سوزن‌سوزن شدن عجیبی پیدا کند!

 

 

یک استرس عجیب، چیزی شبیه وقت‌هایی که دوستان بابا عطایش به خانه می‌آمدند!

 

 

دستانش را درهم پیچاند و صدای پیرمرد که آرام رو به عمو بهرام می‌گفت:

 

-تو نمی‌فهمی دیگه برات قابل درک نیست. من اینجوری دوست دارم. همچین نرم و نورمن چیه اون سن بالا‌های سلیطه با اون بدن‌های عین کاکتوسشون؟ تیغ تیغی… اوغ حال به هم زنن.

 

 

شلیک خنده‌ی عمو بهرام در ماشین پیچید و بیشتر در خود جمع شد.

 

 

برعکس همیشه این بار از خنده‌های عموی مهربانش نه‌تنها ذوق نمی‌کرد بلکه باعث استرسش شده بود!

 

 

و از طرفی حرف‌های عجیبِ پیرمرد فکرش را درگیر کرد.

 

 

نرم و نورم و کاکتوس؟

پیرمرد داشت راجع به گل‌ها صحبت می‌کرد؟!

 

 

-از دست تو مرد… چی بگم آخه بهت؟

 

-هر چی دوست داری بگو. با کادوی امروزت بالأخره تونستی نظرمو جلب کنی!

 

 

دیگر تحمل حرف‌های عجیبی که هیچ از آن ‌ها سر در نمی‌آورد را نداشت، پس کمی نیم‌خیز شد و گفت:

 

 

-عمو گفته بودی قراره بریم خونه‌رو ببینیم، من یه کم‌خسته‌ام اگر نمی‌ریم می‌شه برسونیم خونمون؟!

 

 

بهرام از آینه ماشین نگاهش کرد و سر تکان داد.

 

 

-می‌ریم دریاجان نگران نباش، صبر کن اول یه غذایی چیزی بخوریم.

 

 

می‌خواست بگوید نه… حال عجیبی پیدا کرده بود.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۳۸

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غیث به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچ‌وقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر…» «غیث» قصه‌ی اما و اگرهاییه که خیلی‌ها به سادگی از روش رد شدن… گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن… اما تعداد انگشت‌شماری بودن که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nnnn
nnnn
23 روز قبل

خواهشاً ی پارت دیگه بدین

بانو
بانو
23 روز قبل

وای خدایا چجوری این بچه نجات پیدا کنه آخه😱😱
ولی فکر کنم دنیز بخاطر نجات دریا بره سراغ شهراد🤔

شیما
شیما
24 روز قبل

حقته دنیز کثافت بدبخت دریا

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

لطفا پارت بعدی رو خیلی زود بذارید ببینیم دریا نجات پیدا میکنه یا نه

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

لعنت به بهرام
بیچاره دریا و دنیز
دنیز رو که شهراد از پا انداخت
دریا رو هم بهرام میده به پیرمرده
خدا کنه فقط زودتر از اینکه کار از کار بگذره یکی دریا رو نجات بده

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

طفلکی دریا 😢 خداکنه بتون فرار کنه از دستشون
خیلی پارتش کوتاهه لطفا بیشترش کن

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x