رمان دونی

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

 

آزاد بود که بالاخره بعد این چند روز، یه خبری ازش شده بود و پیامی با مضمون ” دوشنبه می‌بینمت خوشگله! ” فرستاده بود.

 

دوباره به کار قبلیم برگشتم و نفهمیدم ساعت چند، همونجا رو برگه ها خوابم برد.

 

تا دوشنبه سعی کردم هر نوع اطلاعاتی راجع به الوندی و خونش جمع کنم.

 

فهمیدم دایان یه نقشه دقیق برای ورود به خونه الوندی چیده، اما نقشش بدون کمک کسی از داخل، انجام نشدنی بود!

 

نمیدونم آدم نفوذیش که قرار بود کمک کنه کیه، اما مهم ترین نقش رو داشت!

 

دوشنبه بعد از سر کار به خونه برگشته و یکبار دیگه نقشه ورود رو مرور کردم.

 

بعد از یه دوش کوتاه، سعی کردم راحت ترین لباسم رو بپوشم که اصلا تو دست و پا نباشه.

 

بعد از برداشتن گوشی و کلیدام، از خونه خارج شده و به سمت آدرسی که دایان داده بود روندم.

 

یک ربع به نه دقیقا تو همون لوکیشن بودم و از اونجایی که زودتر از بقیه رسیده بودم، چراغ های ماشین رو خاموش کرده و یه گوشه ای خلوت، منتظر رسیدنشون شدم.

 

طولی نکشید که دوتا ماشین پشت سر هم تو کوچه پیچیدن و یکم جلو تر از من پارک کردن.

 

یکی از ماشین هارو که میشناختم، ماشین دایان بود.

حتما اون یکی هم مال آزاد بود.

 

جالب بود که پشت هم بودن!

شاید از شرکت باهم راه‌ افتاده بودن.

 

از ماشین پیاده شده و بعد از قفل کردنش، به سمتشون که پیاده شده و شونه به شونه هم ایستاده بودن، حرکت کردم.

 

 

 

 

 

 

 

با نزدیک تر شدن بهشون نگاه عجیبی به تیپشون انداختم.

 

اینطوری می‌خواستن دزدکی وارد خونه الوندی بشن؟؟؟!

 

انگار تازه متوجه حضور من شده بودن که همزمان به سمتم چرخیده و قدم های باقی مونده رو اون ها طی کردن.

 

همزمان باهم قدم برمی‌داشتن و با کت و شلوار های برند توی تنشون، یه لحظه حس کردم روی استج، دارن کت واک میکنن!

 

وقتی بهم رسیدیم، رو به هردو با تعجب گفتم:

 

– واقعا؟!؟

 

نگاه گیجی بهم انداختن که با دستم با سر تا پاشون اشاره کرده و گفتم:

 

– اینطوری میخواین یواشکی وارد خونه الوندی بشین؟!

یه درصد اگه کسی‌ ببینه یا دوربینی ثبت کنه که خیلی راحت شناسایی می‌شین!

تازه اگه غیر راحت بودن لباساتون رو در نظر نگیریم!

 

نگاهی به لباس های همدیگه و سپس به خودشون انداختن و انگار تازه متوجه منظورم شدن.

 

آزاد گلوش رو صاف کرد و گفت:

 

– از سر کار داریم میایم دیگه!

 

سری به تاسف تکون داده و گفتم:

 

– خیله خب حالا بگین برنامه چیه؟

 

دایانی که تا الان ساکت بود، به حرف اومد و گفت:

 

– راس ساعت نه اونی که تو خونست و قراره کمک کنه، سیستم امنیتی ورود رو برای یه ربع خاموش میکنه!

یعنی تمام مدتی که داریم تا اون فایلا رو برداریم همین یه ربعه!

آمادین؟!

 

 

 

#یه پارت دلی برا عزیزان ♥️🙂،

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
10 ماه قبل

مرسی ندا جونی

Asman Abi
Asman Abi
10 ماه قبل

شدیدا ممنونم ازت🥲🥲🥲❤❤❤

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

عزیز دلی تو ندایی❤

camellia
camellia
10 ماه قبل

مرسی خانم ندا.دستتون درد نکنه. 😘 خوب بود,هر چند کم بود 😉 دمپاییتو غلاف کن😜

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia
دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x