رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 130

♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥

 

 

 

 

 

 

باهم از اتاق خارج شده و‌ وارد جمع شدیم.

مامان کنار حامد جاگیر شد و من هم روی تک صندلی کنارشون، نشستم.

 

خدمتکار مشغول پخش مشروب‌ بود.

هم حامد و هم مامان با این موضوع مشکلی نداشتن و توی جمع های دوستانشون همیشه همه چی پیدا میشد، اون هم با بهترین کیفیت ها!

 

بعد از اون ها منم یه گیلاس برداشته و کمی ازش نوشیدم.

از طمع خوبش مشخص بود یکی از شرابای کهنه ست!

 

همگی باهم مشغول صحبت و بگو بخند بودن و تنها فردا منفعل و‌ مسکوت جمع، من بودم!

 

یکی از خانوما روی دسته مبل تک نفرم نشست و رو به حامد گفت:

 

– چه دختر مظلوم و ساکتی داری حامد!

 

حامد تک خنده ای کرد و جوابش رو داد:

 

– اتفاقا برعکس!

تابش فقط هنوز یخش باز نشده.

 

لبخندی زده و در دفاع از خودم گفتم:

 

– والا چی بگم وقتی حس اضافی بودن می‌کنم؟!

همتون پارتنر دارین، انگار فقط من مظلوم واقع شدم.

 

دقیقا همگی جفت بودن و ‌تنها سینکل جمع من بودم!

 

زنی که روی دسته صندلیم نشسته بود خنده ای کرد و گفت:

 

– حق داری تابش جون، ولی برات یه سوپرایزی دارم!

 

نیم نگاهی به جمع انداخت و ادامه داد:

 

– سعید یه قرارداد پر سود و جدید با یکی از شرکتای معروف امضا کرده و اون فرد رو هم برای امروز دعوت کرده!

 

چشمکی ضمیمه حرفاش کرد و ادامه داد:

– میگه آدم خفنیه و خوبه که تو جمعمون باشه!

 

دوباره به سمت من برگشت و با لمس شونم، ادامه داد:

 

– از شانست مجرده و تا جایی که میدونم، دوست دختری هم نداره!

بهترین فرصته که قاپشو بدزدی!

 

سپس به حرفش اول خودش و در ادامه بقیه هم خندیدن.

خنده ای کرده و به سمت حامد و مامان برگشتم.

 

حامد برخلاف بقیه اخم کمرنگی بین ابروهاش نشونده بود، اما مامان با امیدواری و لبخند بهم خیره شده بود!

 

قطعا هیچکی بیشتر از مامان، از خبر مزدوج شدن من، خوشحال نمیشد!

 

 

 

 

 

 

 

حدود نیم ساعت دیگه هم به شوخی و خنده گذشت.

این بار منم پا به پاشون می‌گفتم و می‌خندیدم و به قول حامد، یخم باز شده بود!

 

یکی از خدمتکارا سمت سعید رفت و چیزی در گوشش گفت که بلافاصله از جا پرید و حینی که به سمت زنش لیلا، می‌رفت تا بلندش کنه، رو به بقیه گفت:

 

– دوستان، مهمون افتخاریمون هم اومد.

لطفا هواش رو داشته باشید!

ما میریم استقبالش.

 

با رفتن اونا جمع کمی ساکت تر شد.

با این حال بازم اکثرا دو به دو، مشغول بودن.

 

از جا بلند شده و به سمت اتاق رفتم.

موقع اومدن یادم رفت گوشیم رو از تو کیفم بردارم.

 

گوشی رو برداشته و با نگاهی که بهش انداختم، متوجه شدم هیچ پیام یا زنگی از کسی ندارم!

 

منتظر خبری از دایان بودم؟!

قطعا!

اما اصلا ازش خبری نبود!

 

گوشی به دست از اتاق خارج شدم.

بعد از رد شدن از راهرو اتاقا، اولین چیزی که دیدم در ورودی و فردی که داشت ازش رد میشد بود.

 

دایان بود؟!؟!

اون آدمی که سعید و لیلا ازش حرف میزدن دایان بود؟!

 

همینطور خشک شده داشتم بهش نگاه می‌کردم که با ورودش همه به احترامش ایستادن و از همون اول با همه مشغول دست دادن و سلام کردن شد.

 

حس می‌کردم قلبم تند تر از حد معمول میزنه و این امر عجیبی نبود!

 

تمام مواقعی که اطراف دایان بودم، قلبم همین بنای ناسازگاری رو برمیداشت!

 

فکر کنم قصدش فقط رسوا کردن بود.

اخه مگه من چند سالمه که با این چیزا هیجان زده بشم؟!

 

 

 

 

 

 

 

لحظه ای نگاهمون باهم تلاقی پیدا کرد.

توقع داشتم اونم مثل من متعجب بشه، اما مثل همیشه دایان پر از سوپرایز بود!

بجای تعجب لبخندی زد و سراغ نفر بعدی رفت!

 

یعنی خبر داشت؟؟

پس چرا به من چیزی نگفته بود؟!

 

سعی کردم بی توجه به سوالای بی پایان توی ذهنم، به سمت بقیه برم و برای احوال پرسی باهاش آشنا بشم.

 

کنار حامد ایستادم.

به قد بلند و کت و شلوار خوش دوخت توی تن دایان خیره شدم.

 

هردفعه که میدیدمش فکر می‌کردم همین الان آماده یه پروژه عکسبرداریه!

 

خیلی از کارای شرکتش رو که دایان مدلش بود، تو پیجش دیده بودم و هربار با دیدنشون، قربون صدقش رفته بودم!

 

بالاخره دایان به ما رسید و اول از همه به حامد دست داد و احوال پرسی کرد.

 

سپس به سمت مامان چرخید و اینبار بجای دست دادن عادی، خم شد و با ژست خاصی، دستش رو بوسید.

 

از کارش هرسه‌مون، شکه بهش نگاه می‌کردیم.

لبخندی به چهره هامون زد و در انتها به سمت من چرخید.

 

حینی که دستش رو به سمتم دراز می‌کرد، با لبخند یه وری مخصوص خودش، گفت:

 

– سلام خانوم وکیل

مشتاق دیدار!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
9 ماه قبل

خیئلی نامردی خانم ندا 😓 😔 💔 جای بدی تمومش کردی😖

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

باشششش.خونویسنده خیئلی خیئلی نامرده🤕

camellia
camellia
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

دقیقا.👌😅

Asman Abi
Asman Abi
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

ندا جونی، مرسی ازت
تو بهترینی مهربون😍🤗❤

camellia
camellia
پاسخ به  neda
9 ماه قبل

باششش.خو نویسنده رمان خیئلی خیئلی نامرده. 😢 نامردی ندا خانوم رو پس می گیرم.😉

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط camellia
دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x