رمان آرزوی عروسک پارت 118 - رمان دونی

 

باصدای زنگ گوشیم ازش جداشدم وترسیده به شماره ی سارگل نگاه کردم..
_سارگله.. حتما بیدارشدن.. من باید برم..
برعکس من که هول کرده بودم با آرامش گفت:

_خیلی خب آروم باش.. نترس..
زنگ سارگل ادامه دار بود و این یعنی کارم داره..
جواب دادم:
_جانم سارگل؟

_کجایی آجی؟ خیلی وقته رفتی ماشین هم پایین ندیدم نگرانت شدم!
_پووف.. سکته کردم.. الان میام.. جلودرم.. کسی متوجهم نشد؟

_نه بابا نترس .. فقط نگرانت شدم!
_باشه منم الان میام.. خداحافظ..
گوشی رو قطع کردم ونفس آسوده ای کشیدم..
_چی شد؟

_ماشین جلو در نبوده نگران شده.. ترسیدم!
_از چی ترسیدی؟ فوقش میام میگم دخترشونو میخوام…
عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم وگفتم:
_از جونت سیرشدی؟

تک خنده ی بامزه ای کرد
_چراخب؟ نیتم خیره.. قصدم ازدواجه!
بازم خجالت کشیدم.. بازم قند تودلم آب شد!
_کی گفت میخوام زنت بشم؟

نگاهش رو شیطون کرد و گفت:
_میشی عشقم.. نخوای هم مجبورت میکنم!
فهمیدم منظورش چیه!
باتاسف واسش سری تکون دادم وگفتم:
_خیلی پررویی…

من دیگه باید برم بعدا حرف میزنیم مواظب خودت باش..
اومدم پیاده شم که فورا دستم رو گرفت و گفت:
_عه کجا؟ بوس من نیمه کاره موند…

یه دونه زدم تو بازوش و گفتم:
_خیلی لوسی میدونی خجالت میکشم عمدا میکنی!
خندید و بالحن خاصی گفت:

_عاشق همین کارات شدم دیگه…
_میذاری برم یا میخوای بابام بیدار بشه عشق وعاشقی رو با روش خودش ازسرت بپرونه؟
خم شد بوسه کوتاهی روی لبم نشوند وگفت:

_فعلا این بمونه.. فردا که اومدی ادامه اش رو میریم..
باشنیدن کلمه ی فردا مثل ماست وا رفتم…
_آرش؟ فکرنمیکنم بتونم فردا بیام!
_یعنی چی؟ چرا؟
_گفتم که خانواده ام…

میون حرفم پرید وگفت:
_اصلا حرفشم نزن.. سه روزه که اومدی.. مرخصی هم بود تاحالا تموم شده بود.. بگو بهت زنگ زدن وباید برگردی!
_آخه….

بازم حرفمو قطع کرد..
_آخه نداره.. تواین شرایط دلت میاد تنها بمونم؟
باحرفش یاد مادرش افتادم..
_راستی آمنه جون چطوره ؟ حالش خوبه؟

باحسرت آهی کشید و غمزده گفت:
_هنوز بیدارنشده… فردای اون روز که رفتی بدنش عکس العمل نشون داده بود و دکترش میگفت نشونه ی خوبیه و به زودی به هوش میاد.. اما هنوز خبری نشده!

باخوشحالی دست هامو به هم کوبیدم وگفتم:
_وای خداروشکر.. بهترین خبری بود که میشد بهم بدی.. الهی شکر.. اینکه خیلی خوبه دیونه دیگه چرا ناراحتی؟

_دیدنتش روی تخت بیمارستان و توی اون حال دیونه ام میکنه…
_درست میشه عزیزم.. خداروشکر که بدنش واکنش نشون داده..

اصلا غصه نخوریا.. قول میدم زود خوب میشه.. اصلا ناراحت نباش انشاالله به زودی برمیگرده خونه!
_الهی آمین… فردا منتظرتم باشه؟

_باشه.. سعی میکنم بیام..
توهم برو خونه دیر وقته تو خیابون نمونی ها!
_چشم عشقم… هرچی توبگی ..!

اومدم پیاده شم که یادم اومد لباس هاش خیسه! دوباره توصندلیم وبرگشتم وگفتم:
_زیربارون موندی لباس هات خیس شده رفتی خونه لباس گرم بپوش وخودتو گرم نگهدار سرمانخوری!

باعشق نگاهم کرد وبا لبخند گفت:
_خودت میری بس نیست؟ دلمم باخودت میبری؟
خنده ام گرفت…

_لوس… خودمو طرفش کشیدم بوسه کوتاهی به گونه اش زدم و پشت بندش فورا پیاده شدم وخداحافظی کردم..
قبل ازاینکه برم شیشه رو پایین کشید وگفت:
_واسه ناهار منتظرتم!

_ببینم چی میشه.. بهت خبر میدم.. خداحافظ
دیگه منتظر نشدم وباقدم های بلند خودمو به خونه رسوندم و یواشکی رفتم داخل..
بادیدن سارگل توی پاگرد که نگهبانی میداد خجالت کشیدم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sanaz
sanaz
2 سال قبل

خیلی قشنگ داره میشه رمان❤
پارت کم بود بیشترش کن دیگه💔😑

Cood Girl
2 سال قبل

اصلا از این پارت به بعد حس خوبی به رمان دارم که اعتراف کردن همو میخوان 😑😂

سامی
سامی
2 سال قبل

این قسمت آرش لب میخواست ساراخجالت میکشیدتموم شدرفت😜🤪🤪🤪

parnia
2 سال قبل

والا نمیدونم چرا انقدر پارت ها کمه خو پارت بیشتر بزاری میمیری مگه؟ چیزی ازت کم میشه؟ 😒

Nahar
Nahar
2 سال قبل

امنه هم داره خوب میشه دیگه😍😍🤍

Vosta
Vosta
2 سال قبل

من دیگه این رمانو نمیخونم پدرم درومد با این پارتای دو خطیش

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x