_میشه بگی این کارهات چه معنی داره؟ واسه چی اومدی اینجا؟ واقعا درک کردن شرایط من اونقدر سخت و غیرقابل فهمه واست؟
_درست حرف بزن ببینم.. حواسم بود پسر بچه تازه کار که نیستم خرابکاری کنم وبیگدار به آب بزنم!
_آقای عاقل و حرفه ای.. اگه بابام بود و تورو میدید چی؟
_اولا بابات نبود که اومدم جلو وگرنه نمیومدم.. دوما وقتی ارتباطی رو قطع میکنی من باید تورو پیدات کنم؟
_مگه گم شدم که پیدام کنی؟
گوشیم شارژ باتریش خالی شده خاموش شده راه ارتباطی رو عمدا قطع نکردم که!
_همیشه همینطوری سر قولات میمونی؟ قرار بود چیکارکنی؟
صداش تودماغی بود و صورتش اونقدر رنگ پریده بود که انگار هیچوقت خون توش نبوده!
کامل به طرفش برگشتم ودقیق تر نگاهش کردم..
_همون دیگه.. شش ماهه به دنیا اومدی اگه یه کم صبر میکردی داشتم میومدم پیش تو!
نیم نگاهی بهم انداخت وگفت:
_الان داشتی میومدی پیش من؟ پس چمدون ولباس هات کجاست؟
_مگه باخودم لباس آوردم که بخوام برشون گردونم! اتاق وکمد لباس هامو یه چک میکردی باهوش!
_از این عادت هاندارم.. حتی پامو توی اتاقت نذاشتم..
_مشکل خودته..!
بادلخوری نگاه کوتاهی بهم انداخت و دوباره به خیابون چشم دوخت!
_عجبا.. الان دست پیش گرفتی که پس نیوفتی؟!
_یعنی چی؟
_یعنی یه کم آروم تر برو سرعتت زیاده.. بجای اینکه من قهرکنم تو قهر کردی؟
تک سرفه ای کرد وگفت:
_تو دهات شما یه نفر نگران بشه و بیاد طرف رو ببینه که از نگرانی بیرون بیاد، باهاش قهر میکنید؟
_نخیر اما تو دهات ما یه نفر رو دوبار باکسی ببینن فورا واسش حرف درمیارن..
تو دهات ما دخترا از باباهاشون حساب میبرن و ساعت ها خواهش وتمنا میکنن که اجازه بدن برگرده سرکارش!
بازم سرفه کرد و باحالت قهر پشت چشمی نازک کرد و دیگه چیزی نگفت..
_سرما خوردی؟
_بامن حرف نزن..
_وا؟ خب اگه قهری چرا سوارم کردی؟
_بامن حرف نزن….
خنده ام گرفته بود.. این پسر فقط هیکلش بزرگ شده و قد کشیده وگرنه از بچه ی ۳ساله هم بچه تربود!
دیدم داره مسیر خونه شون رو میره که با بدجنسی گفتم:
_کجا میری؟ من خونه شما نمیاما.. اومدم ببینمت که دیدم وتموم.. همین بغل مغلا پیاده ام کن!
بدون حرف فقط نگاهشو به خیابون دوخته بود!
انگار واقعا ناراحتش کرده بودم.. خب حقش بود اگه باهاش برخورد نمیکردم
دوباره میخواست کارش رو تکرار کنه و مطمئما همین تکرارها باعث فهمیدن بابا و جدایی خودمون می شد
_خیلی خب معذرت میخوام.. یه کم تند رفتم.. اما توهم دیگه از این کارها نکن خطرناکه.. اتفاق یک بار میوفته عزیزم..
اگه بابام از این موضوع بویی ببره واکنش های بعدش اصلا خوب نیست
بهترینش میتونه این باشه که دیگه هیچوقت نذاره بیام توی اون خونه!
دلم نمیخواد هیچ چیز ازهم جدامون کنه!
بازم حرف نزد.. دیگه داشت کلافه ام میکرد..
_اگه میدونستی واسه اینکه بیام اونجا و پیش توباشم
چقدر التماس کردم، هیچوقت باهام قهر نمیکردی!
_قهر چیه؟ مگه بچه ام قهر کنم!
_پس چرا خودتو واسم گرفتی؟ من دلم نازکه ها.. زود میشکنه!
دوباره نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_دفعه آخرت باشه بی ادبی میکنیااا…
خوب میدونستم چقدر از بی ادبی بدش میاد و چقدر روی این موضوع حساسه!
_باشه معذرت میخوام.. دیگه تکرار نمیشه..! آشتی؟
سری به نشونه ی تایید تکون داد و بازهم سرفه…
توی صندلیم خم شدم ودستمو روی پیشونیش گذاشتم که ببینم تب داره یانه
باحس کردن داغی پیشونیش ترسیده دستمو روی گونه اش کشیدم.. مثل آتیش بود..
_هیعع! خاک به سرم سرما خوردی که..
_نه بابا سرما کدومه..
_سرما کدومه؟ داری توی تب میسوزی صورتت اونقدر رنگ پریده اس داد میزنه که مریضی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آیییی نویسندع ایشالا ب حق پانزده معصوم.
ن ببخشید چارده معصوم هف جد و ابادت بترکن
وووییی دارم شر و ور مگمااااا
پارتات ککمههههه😑🚶🏼♀️🕳️
این پارت هم همش تو ماشین تموم شد اه
بسه بسه خسته شدم خسته شدم چه غلطی کردم دنبال کردم این رمانوها😪
همین که فهمیدیم به هم اعتراف کردن خیلی خوبه
چقدر پارت رمانت کمه تورو خدا یه کم زیادش کنید
میخوای پارت نذار
دوتاخط میذااری دق کردیم
زبونتو گاز بگیر به همین چرتا خط راضی باشیم مگه نه دیگه نمیزاره دق میکنیم:)))))) 😂☹️🥺 انقد کم پارت دادن یا اصلا ندادن عادت کردم کنار بیام هعی
بیشتر بیشتر 😮💨😮💨😮💨😮💨😮💨
اخه این پارت کجای مارو میگیره؟؟😮💨😮💨😮💨