رمان آرزوی عروسک پارت 124 - رمان دونی

 

بی خیال شونه ای بالا انداخت وگفت؛
_حالم که خوبه.. صورتمم شاید بخاطر عصبانیته!
_سرفه هات چی؟ اونم عصبیه؟ تغییر مسیربده میریم دکتر!

دستمو گرفت و روشو بوسه ای زد وگفت:
_نگران نباش عشقم بخدا من حالم خوبه.. کسرخواب دارم یه کم بخوابم اوکی میشه!
دستم توی دستش آتش بود و مطمئن بودم سرما خورده اما دیگه چیزی نگفتم

_ناهار خوردی؟
سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم وگفتم:
_نخوردم.. فکرمیکردم قراره باهم بخوریم..
_اون واسه ظهر بود اما منم چیزی نخوردم موافقی جیگر بخوریم؟

_موافقم به شرطی که جاشو من بگم
نگاهی بهم انداخت وباحالت بامزه ای گفت؛
_نه بابا؟ جیگرکی شناسم بودی و رو نمیکردی؟
_بله..پس چی.. دستم کم گرفتیا..

باخنده دنده رو عوض کرد وگفت:
_من غلط بکنم دختر جماعت رو دست کم بگیرم..!
_ممنونم که به دخترها احترام میذاری اما فکرکنم لازم باشه یه حرفایی رو درغالب تذکر بهت بگم!

_تذکر؟ این دیگه ازکجا دراومد؟
_اول بپیچ توی خیابون سمت راست بهت میگم…
توی همون خیابونی که گفتم پیچید و گفت؛
_انگار پاتوق جفتمون یکیه..

_چطور؟
_جیگرکی (…) میخوای بریم؟
_آره! میشناسی اونجا رو؟
_از مشتری های پایه ثابتش به حساب میام!

_چه خوب.. من خیلی وقته نرفتم اما واسه جیگر بجز اینجا هیچ جا نمیرم!
_هوم.. خوبه.. ذائقه مون بهم میخوره!

رسیدیم جیگرکی و ازشانسم تموم شده بود واومدیم برگردیم که صاحب اصلی مغازه که معروف به دایی بود رسید و آرش رو شناخت.. بعداز سلام واحوال پرسی گفت:

_خوش اومدی پسرم.. چرا اینقدر دیر؟
_ ممنون.. آره دیر رسیدیم انگار.. کار اداری داشتیم طول کشید…
مرد رو به شاگرد مغازه کرد و گفت:

_بیا اینجا ببینم پسر…
پسرجوان با سرعت خودشو رسوند وگفت:
_جانم ادایی؟ دستور بفرمایید!
_آرش جان جز مشترهای همیشگی ماست ببین چی میخوان فورا بیار واسشون!

باخوشحالی به آرش نگاه کردم که با لبخند چشمکی زد و از دایی تشکر کردوبه طرف میز رفتیم..
_روزی چندبار میای اینجا که به صورت ویژه پزیرایی میکنن ازت؟

خندید و با شیطنت گفت:
_هرروز که نه.. فقط روزایی که تو غذا درست میکردی!
اخم هامو توهم کشیدم و گفتم:

_کارد بخوری مگه من روی هم رفته چند دفعه غذا پختم که اینجارو پاتوقت کنی؟!
بعدشم خیلی خوب یادمه هرموقع من غذا پختم چطوری افتادی رو غذا و دو لپی خوردی!

باحرفای من باصدای بلند زد زیر خنده..
باحرص زیرلب وآهسته گفتم:
_رو آب بخندی!
خنده اش تبدیل به قهقه شد ومیون خنده گفت:

_شنیدم چی گفتی!
_کجاش خنده داره؟ اصلا من اومدم ناهار بخورم یا حرص بخورم؟
_خیلی خب حرص نخور شوخی کردم!

بدون حرف پشت چشمی نازک کردم که گونه ام رو آروم کشید وگفت:
_حرص میخوری بامزه میشی.. اما جنبه نداریا..

آرش برعکس قیافه ی اخمو وبد اخلاقش به شدت مهربون وصد البته شیطون بود.. موقع غذا با اینکه خودم واسه خودم لقمه میگرفتم

آرشم هریه دونه لقمه که خودش میخورد یه دونه هم واسه من میگرفت و چقدر اون کارهاش واسم شیرین و دل شنین بود..
باهاش احساس امنیت کامل داشتم.. کنارش دلم قرص بود..

توی همین فکرهابودم که لقمه ای رو جلوی دهنم گرفت..
سرم رو عقب کشیدم و درحالی که به زور داشتم لقمه ی قبلی رو قورت میدادم گفتم:
_وای نه.. من دیگه نمیتونم.. دارم میترکم!

_جدی؟ اما توکه هنوز چیزی نخوردی.. به همین زودی سیرشدی؟!
باچشم های گرد شده به سیخ های خالی روی هم تلنبار شده نگاه کردم وگفتم:
_واقعا چیزی نخوردم؟

_اینارو که همشو من خوردم.. همین یک لقمه هم بخور دیگه نخور!
لقمه رو ازدستش گرفتم و تشکر کردم.. اما قصد خوردنش رونداشتم.. واقعا داشتم میترکیدم..

_نگفتی تذکرت چی بودا..
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_آهان.. خوب شد یادم انداختی…
یه کم از نوشابه ام خوردم، گلوم رو صاف کردم..

_من واسه خودم یه قانون هایی دارم و باید رعایتشون کنی وگرنه کلاهمون میره توهم!
مثل من ابرویی بالا انداخت وگفت:
_هوم..! خوبه! بفرمایید گوشم باشماست..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nahar
Nahar
2 سال قبل

چقدرر کم بابا نکن با ما این کارو😭😭

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x