یه کم مکث کرد و درحالی که حس کردم واسه گفتن حرفش تردید داره گفت:
_شاید این حرفم رو هیچوقت باورنکنی وباخودت یه جوردیگه تعبیرش کنی..
شایدم بعدا از گفتنش پشیمون بشم.. نمیدونم.. اما میخوام یه چیزی رو بهت بگم که یه جورایی سند اثباط رابطه ی جفتمون کنی و بفهمی من تورو واسه یک عمر میخوام..
باکنجکاوی سری تکون دادم و منتظر ادامه ب حرفش شدم…
بازم مکث کرد.. کنجکاوتر شدم..
موشکافانه نگاهش کردم…
_گفتن این حرف ها افتخار نیست اما من توزندگیم باهزار جور زن های متخلف و رنگارنگ بودم.. از هرکسی که خوشم اومده غیرممکن بوده که صبحش از تخت خواب من بیرون نیومده باشه!
بااین حرفش مغزم جرقه زد.. چشم هام سیاهی رفت.. بی اراده دستمو از دستش بیرون کشیدم و از میز فاصله گرفتم..
_خواهش میکنم اشتباه برداشت نکن!
همه ی حرف هام مربوط به گذشته اس..
_اما.. من دلم نمیخواد…
_اگه صبرکنی میفهمی علت این حرفا چیه!
آب دهنمو با صدا قورت دادم ودیگه چیزی نگفتم!
پوزخندی زد وبا حالت تمسخر گفت:
_باورت میشه اگه بگم همون آدم با اون گذشته، موقع بوسیدنت دست وپاش رو گم میکنه؟
تک خنده ای کرد و با خجالتی که از آرش شر وشیطون بعید بود ادامه داد:
_اولین بارکه بوسیدمت مثل پسربچه ها قلبم افتاد توی پاچه ام.. میل به بوسیدن گستاخم کرده بود اما توی قلبم خبری از گستاخی نبود!
لبخند پر شرمی روی لبم نشست و خجالت زده سرم رو پایین انداختم…
یه کم خیره نگاهم کرد و بامکث طولانی ادامه داد:
_تو اولین دختری بودی که برای تخت خوابم نخواستمت و برعکس.! واسم مثل یه الماس گرانبها بودی که حیفم اومده حتی بهش دست بزنم!
کاش ادامه نمیداد.. داشتم از خجالت ذوب میشدم!
_نگام کن …
شرمزده سرمو بالا گرفتم و به چشم های خوشگلش نگاه کردم..
_حالا فهمیدی چطوری پسر مردم رو عاشق اسیرخودت کردی؟!
لبخندی زدم و گفتم:
_بیخودترین وشیرین ترین نوع ابراز علاقه رو انتخاب کردی…
حالا نمیدونم بخاطر کارهایی که کردی قهر کنم یا بخاطر اعتراف قشنگت همینجا غش کنم!
خندید و باشیطونی گفت:
_گزینه ی دوم.. بیا تو بغل خودم غش کن!
_خیلی پررویی….!
یه کم سرفه کرد ودوباره جدی شد وگفت:
_همه ی این هارو گفتم که زمینه ای باشه واسه حرفی که الان میخوام بزنم!
باکنجکاوی وبدون حرف فقط نگاهش کردم..
_این هارو گفتم که بدونی من درواقع عاشق آرامش درونی تو شدم و هرگز دلم نمیخواد
قصر آرامشی که توی خیالم باتو ساختم رو ازم بگیری
و با حضور آدمی مثل نسیم خرابش کنی!
من از رابطه های پراسترس و پرازجنگ وجدل بیزارم و اگه توجه کرده باشی حتما متوجه شدی که از همچین جَو هایی همیشه فراری بودم…
نمیخوام هر روز منتظر یه اتفاق جدید باشم و استرس دعوا و اختلاف بینمون رو به دوش بکشم..
_ازمن چی میخوای آرش؟ چرا این همه دست دست میکنی؟
لطفا زمینه سازی رو کنار بذارو برو سر اصل مطلب.. توکه ازمن توقع نداری اجازه بدم هم بامن باشی هم با نسیم؟ درسته؟
_من بااون صنمی ندارم سارا!!!
آخه تو چرا مرغت یک پا داره؟
این همه واست حرف زدم که آخرش بازم حرف خودت رو بزنی؟
_من به حرفات با گوشام نه.. با قلبم گوش کردم..
اما حرف های تو راجع به من وتو بود.. حقیقتی که جفتمون ازش باخبریم رو نمیشه باهاش تغییر داد آرش.. نمیتونم لال بمونم و دور بایستم تا اون کنارت باشه.. میفهمی؟
_کی گفته دور بایستی؟ من گفتم؟ مگه من میخوام رابطه مون رو از کسی پنهان کنم؟ نسیم که میدونه من تورو میخوام توی اولین فرصت بلا استثنا بهش میگم که باهمیم..
می مونه خانواده ام که به محض اومدن مادرم اعلام میکنم.. واسه چی تورو مخفی کنم وقتی هدفم ازدواج باتوئه؟!!!! چرا فکرکردی من ازت میخوام باهم بودنمون رو مخفی کنی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
..
فاتحههههه🤦♀️ چهل پارتم اینجا میگذره هیچی نمیفهمیم
کاملا حرفای چرت و چندش آور
سارا چقدر خره بخدا پارت بعد دعوا میکنن اون ارش یک ساعت حرف زد الان سارا میگه میخوای با منو نسیم باشی؟؟😐😐
اره نمیدونم چرا نمیفهمه این ارش چی میگه بدبخت بهش میگه من نمیخوامش کاری باهاش ندارم میگه خب اون دوست داره😐 میگم ماجرای گیسو با کوهیار چی شد؟
نمیدونم ب احتمال زیاد گیسو و کوهیار باهم باشن
ی پارت بود ک گیسو داشت از ت کامپیوترش از نسیم اطلاعات میداد ب سارا، سارا اونجا گفت ک ی پوشه از عکس کوهیار ت کامیپوترش دیده شاید باهم دوستن؟؟🤔🤔
اره اونو منم یادمه اون موقع که سارا به گیسو گفت ک کوهیار میخواد خودکشی کنه عکس العملشو دیدی که چیکار میکرد 🤔
فکر نکنم باهم باشن اخه کوهیار سارا رو دوست داره بجز پوشه ای که تو کاپیوتر گیسو بود چیز دیگه ای درموردشون نبود که نشون به بده باهمن