رمان آرزوی عروسک پارت 159 - رمان دونی

 

 

باگریه سرم رو پایین انداختم وگفتم:

_من حسودم آرش.. نمیتونم.. دست خودم نیست.. تونمیتونی درکم کنی.. نمیخوام تورو با کسی شریک باشم..

 

کشیدم توی بغلش و سرم رو به سینه اش تکیه داد و روی موهامو بوسه زد..

_میشه گریه نکنی عشقم؟ من اینجوری نابود میشم… اصلا میخوای بزنم زیر همه چی؟

 

بخدا که اگه توبخوای قید همه چی رو میزنم.. بذار هرغلطی که دلش میخواد بکنه.. فوقش یه برهه سخت که باید خیلی قبل تراز اینها تجربه میکردیم رو پشت سر میذاریم..

 

ازش جدا شدم و با ترس توچشماش زل زدم وگفتم:

_مگه چیکار کردی که اینقدر از این زن حساب میبری آرش؟

لبخند بامزه ای زد و همزمان که موهامو نوازش میکرد گفت:

 

_من کاری نکردم عشقم.. من فقط قربانی اشتباهات بابام شدم.. با قصد ونیت خیر جلو رفتم که کمکش کرده باشم، بی خبر از اینکه بدونم خودمم یه طعمه ام..!

 

_چرا نمیگی بابات چیکار کرده؟ پس کی میخواد وقتش برسه که تو سکوتت رو بشکنی؟ نکنه قضیه جنایی و قتل و آدم کشیه؟ آرش تو که دستت به خون کسی آلوده نیست؟ هست؟

 

با این حرفم باصدای بلند زد خنده و دوباره گودی گردنم رو بوسه زد و باهمون خنده گفت:

_توچرا اینقدر با مزه ای آخه خاله قزی‌؟

 

قتل کدومه؟ دیونه شدی؟ معلومه که همچین چیزی نیست من که همش دارم میگم بیگناه افتادم وسط یه ماجرا کینه ی قدیمی!

 

 

 

شونه ای بالا انداختم و غمزده گفتم:

_خب واسم تعریف کن منم بفهمم چی شده!

_میگم بهت عشقم.. نسیم رو که از کشور خارج کنم دیگه همه چی تمومه..

 

دیگه نمیتونه پاشو بذاره توی ایران.. اونوقت همه چی رو واست تعریف میکنم.. یه کم دیگه صبوری کنی کافیه!

_آره دیگه کافیه.. وقتی خوب جونمو به لبم رسوندی دیکه تمومه!

 

دوباره خندید و با نگاه بامزه ای که توش عشق رو میشد حس کرد توچشمام زل زد وگفت:

_خدانکنه خاله قزی.. جون ما به جون شما بنده خانوم!!!

 

صدای معده ام که ازشدت خالی بودن به غر زدن افتاده بود بلندشد و از گوش آرش دور نموند..

_ببین اونقدر چیزی نخوردی معده ات به غر غر افتاده.. اینجوری لاغرمیشی من زن لاغر نمیخواما!

 

بادستم صورتشو هول دادم واز خودم دور کردم وگفتم:

_همینه که هست.. خیلی هم دلت بخواد.. مگه الان چاقم که لاغر بشم؟

 

_دلم که میخواد.. توهرچی باشی من دلم فقط تورو میخواد چشماشو شیطون کرد وباشیطنت ادامه داد؛

_ولی اینجوری بیشتر میخوامت.. میدونی؟ تو منو دیونه ام میکنی لعنتی!

 

داشت کاربه جاهای باریک وحرفای باریک تر کشیده میشد واسه همون ازجام بلندشدم و گفتم:

_خیلی خب خرم کردی حالا پاشو برو سراغ زندگیت منم برم یه چیزی بخورم تا پس نیوفتادم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

ووو بله خلاصه بعده چند سال ی پارت جدید اما کم 🤨

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x