رمان آرزوی عروسک پارت 27 - رمان دونی

 

آرش که از حرص خوردن من حسابی سرکیف اومده بود خنده ای مستانه سرداد وپله هارو یک درمیون بالاپرید ورفت…..
ارسلان با همون حالت عصبی منو مخاطب قرار داد وگفت:

_اذیتت میکنه؟
سرمو به نشونه ی “نه” تکون دادم وگفتم:
_شیطنت میکنه اما اذیت نشدم نگران نباشید!
سرشو تکون داد و دیگه چیزی نگفت..
برعکس تصورم که فکرمیکردم ارسلان واسه راحتی من اتاق های جدا بگیره متاسفانه یک سویت دوخوابه رزرو کرده بود!

مجبوربودم تموم این یک هفته رو با اون مرتیکه تفلون بگذرونم و تحملش کنم!
باغم چمدونمو داخل اتاقی که قراربود واسه من و آمنه باشه گذاشتم و آه عمیقی کشیدم!
همین اول کاری خورده بود توذوقم و تموم انرژیم تخلیه شده بود!

_چیزی شده دخترم؟ ازاینجا خوشت نمیاد؟
این صدای آمنه بود که طبق معمول پریده بود وسط افکارم!
_نه اصلا.. اتفاقا اینجا عالیه.. خیلی قشنگه!
دروغ میگفتم چون حتی به رنگ دیوارهم توجه نکرده بودم چه برسه به زیبایی و….

اومد کنارم و گفت:
_متوجه شیطنت آرش شدم..
سریع حرفشو قطع کردم وگفتم:
_خواهش میکنم ازمن نخواید که….
مثل خودم حرفمو قطع کرد و با لبخندی پراز شیطنت گفت:
_اتفاقا اومدم بگم کمکت میکنم تلافی کنی یه کم سرگرم شیم!

باچشم های گرد شده به آمنه که نوع نگاه شیطونتش کپی پسرش بود نگاه کردم…
تازه فهمیدم چشم های آرش به مادرش بیشتر شباهت داشت!
_اونجوری نگام نکن درسته من مادرشم اما اینو بدون یه فمنیست سرسختم!

همین کافی بود تا طعم دلنشین لبخند روی لب هام بشینه!
دستشو گذاشت کنارصورتم وگفت:
_آفرین.. همیشه اینجوری بخند.. من میرم بیرون توهم لباس هاتو عوض کن.. ضمنا لازم نیست اینجا لباس فرم بپوشی!

_ممنون!
رفت و با لذت به اتاق نگاه کردم…
یه اتاق بزرگ تقریبا ۲۵ متری با دوتا تخت یک نفره چوبی با آینه و کنسول و کمد لباس ستشون!
ترکیب رنگ های اتاق قهوه ای ونارنجی وسفید بود..

برخلاف تصورم که این رنگ ها باهم سازگارنیستن، ترکیب رنگ زیبایی شده بود..
صدای زنگ گوشیم باعث شد دست از کنکجاوی بردارم…
شماره ی گیسو بود.. تعجب کردم این وقت روز حتما کارمهمی داره!

_الو سلام!
_سلامممم عشقم خوبی؟ چه خبر؟
_سلامتی.. توخوبی؟
_ازاین بهترنمیشه! خبر دارم واست چه خبری!!
_خیر باشه.. چی شده؟
_شنیدم این یارو پیری (منظورش پنداربود) چند روزی باخانواده اش میره مسافرت اینجوری میتونی بیای خونه و حسابی خوش بگذرونیم!

باحسرت آهی کشیدم وروی تخت نشستم وگفتم:
_خبرت افتضاح ترین خبری بود که تابحال شنیده بودم گل من!
_وا؟ چرا؟ بخدا خودم شنیدم به آقای افخمی (سرپرست کارخونه) گفته بود واونم اومد به ما گفت!

_میدونم عزیزم.. یه ذره دیربهتون خبر داده چون آقای پندار الان مسافرت هستن و بنده هم همراهشون!
_چی؟؟؟؟؟؟
باصدای بلندش گوشم اذیت شد و گوشی روازخودم دور کردم!

_ای چه خبرته؟
_الکی میگی؟ توکجا بلندشدی رفتی؟ اصلا کجایی؟ مامانت اینا میدونن کدوم قبرستونی هستی؟
_اولا مجبورشدم.. دوما نمیدونن شماهم خفه میشی تا من برگردم!
_ای درد بی درمون بگیره این پندار که توخانواده هم ارباب بازی درمیاره! کجایین الان؟ اون پسره و زنش هم هستن؟

_کیش! آره آرشم هست.. راستی اسم زنش اومد یادم اومد ازت میخوام یه کاری واسم بکنی!
_چه راحتم آرش آرش میکنه! دخترخاله شدیا؟؟؟ چه کاری؟
_ببند دهنتو عزیزم تا خودم نبستمش! ازت میخوام یه تحقیق راجع به نسیم بکنی ببینم با کی طرفم ومیتونم بهش اعتماد کنم یانه!

_اونوقت من کمیسر کدوم منطقه هستم؟ ازکجا باید تحقیقات لازمه رو تهیه کنم؟
_خوشمزه بازی درنیار دیگه! محمد که خوره ی کامپیوتر و اینجور چیزاس منم عکسشو میدم ببینین کیه اصلا؟
_عکسشو ازکجا آوردی؟
_ندارم اما گیرمیارم بهت میدم! فقط گیسو…
_جونم؟
_یه وقت مامانم اینا نفهمن من تهران نیستم!
_نگران نباش دهنم قرصه!
_تاشب عکسشو پیدا میکنم میفرستم!

_باشه اما میدونم آبی ازمن گرم نمیشه!
_شاید محمد بتونه کاری کنه!
_اوکی.. من دیگه برم.. حسابی توذوقم خورد!
خندیدم وگفتم؛
_طبق معمول خبر بیات شده رسوندی!

بعداز خداحافظی با گیسو لباس هامو با پیرهن آستین سه ربع سفید ساده با شلوار جین یخی عوض کردم..
یه جوراب روفرشی سفید هم پوشیدم و روسری کوچیک جینمو به صورت دستمال سر روی سرم بستم!

به خودم توی آینه نگاه کردم… اونقدر حرص خورده بودم صورتم به شدت شیربرنج شده بود و رژ لبمم کامل پاک شده بود..
با یه کوچولو رژگونه کالباسی و رژ لب کالباسی صورتمو صفا دادم واز اتاق رفتم بیرون!

آرش وارسلان نبودن و آمنه هم داشت باچای ساز ور میرفت…
بادیدن من گفت:
_ای قربونت برم بیا اینو روشن کن من بلد نیستم، بتونیم یه چایی بخوریم سرم درد گرفته!

_چشم!
داشتم چایی هارو داخل لیوان ها میریختم که نگاه خیره آمنه باعث شد نگاهش کنم…
با لبخند گفت:
_مثل جوونی های خودم خوش تیپ و ترگل ورگلی!
بالبخند جوابشو دادم؛
_مرسی آمنه جونم.. شما همین الانشم از صدتای ما جوون ها خوشتیپ تر و خوشگل تری ماشاالله…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x