رمان آرزوی عروسک پارت 55 - رمان دونی

 
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_آهان.. به هرحال نمیخوام مزاحمت باشم خواهش میکنم بخاطر من خودتو معذب نکن!
تک خنده ای کرد و گفت:
_خاله قزی حواست هست خیلی خانوم شدی دیگه دعوا نمیکنی؟

به نیم رخش نگاهی کردم و با پوزخند گفتم:
_انگار دلت واسه دعوا تنگ شده! تا وقتی پسرخوبی باشی مگه مرض دارم دعوا کنم؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_تا وقتی نمی شناختمت ازت بدم میومد!

به طرفش برگشتم و با حالتی موشکافانه گفتم:
_یعنی الان منو میشناسی؟
بی توجه به حرفم دور برگردان رو دور زد و گفت:
_یه کم جلوتر کافه ی دوستمه بریم موافقی یه کم اونجا وقت بگذرونیم؟

شونه ای بالا انداختم وگفتم:
_واسم فرق نمیکنه، اگه شلوغ نیست بریم!
_نه بابا از شلوغی فرار کردیما!
دیگه چیزی نگفتیم و چند دقیقه بعد ماشین رو کنار خیابون پارک کرد وبه کافی شاپ که روش نوشته بود (کافه دنج) اشاره کرد وگفت:
_همینجاست پیاده شو!

درروباز کردم و پیاده شدم.. معذب شدم.. انگار پاتوقش بود و نمیدونستم اگه دوست هاش منو با آرش ببینن چه فکری راجع بهم میکنن!
یه لحظه مکث کردم و که متوجهم شد!
_بیا دیگه!
_دوستاتم هستن؟
_آره چطور؟
_یه وقت راجع بهم فکر اشتباه نکنن!

عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و گفت:
_وقتی میگم دوستام یعنی نسیم رو میشناسن ضمنا بیشترشون خانوم هستن معذب نشو!
دلو زدم به دریا و همراهش رفتم داخل کافی شاپ..

با دیدن محیط به نتیجه رسیدم واقعا اسمش برازنده بود… هم دنج هم خیلی خوشگل و با سلیقه دیزاین شده بود..
نور پردازی های زیبا و میزهای جمع وجور گرد…
_چقدر قشنگه اینجا.. کاش میگفتی لباس مناسب تری میپوشیدم!
یکی از پسرها که قد وهیکلش تو مایه های آرش بود متوجه ما شد و به طرفمون اومد!

_به به ببین کی اینجاست.. خوش اومدی داداش.. این وقت روز؟
آرش باهاش دست داد و احوال پرسی کردن و بعد رو به من کرد وگفت:
_خوش اومدی آبجی..
قبل ازاینکه چیزی بگم آرش روبه من گفت:
_محمد رضا یکی ازبهترین دوستای دوران دانشگاهم!
و رو به دوستش ادامه داد:
_سارا خانوم نوه داییم و دوست خوبم!
_خوش بختم ساراخونم.. خوش اومدید!
لبخندی زدم و گفتم:
_ممنونم.. از آشناییتون خوشبختم!

چون سر ظهر بود و کافه خلوت بود فقط دوست هاش بودن و پشت بندش بابقیه ی دوست هاش که دوتاشون پسر محمد رضا و پارسا و سه تا دختر به اسم ریحانه. آرام. سلین، آشنا ومعرفی شدم..

بچه های زودجوش و باادبی بودن وتو کمتراز ده دقیقه با دختر ها جور شدم.. موقع احوال پرسی شنیدم که پارسا آروم به آرش گفت خودشه؟ ودیدم که آرش سرشو به نشونه ی تایید تکون داد اما نتونستم بفهمم منظورشون چی بود و گذاشتم موقع برگشتن ازش بپرسم!

ریحانه ازهمشون خوشگل تر بود و نوع نگاهش به آرش یه جوری بود که نظرم رو جلب کرده بود…
آرش داشت با پارسا از مهمونی و ماجرای جیم شدنمون تعریف میکرد که سلین با سینی قهوه اومد کنارم نشست و آروم کنار گوشم گفت:
_دوست دخترشی؟

چشم هامو گرد کردم و گفتم:
_نه عزیزم چطور؟
باچشم و ابرو به ریحانه اشاره کرد وگفت:
_انگار باورش نشده منتظر یه اشاره اس که بزنه زیر گریه!
باصدای آروم تری گفتم:
_چرا؟ باآرشه؟
_نه بابا دوست که نیستن ولی دوستش داره.. آرش که میاد شبیه گربه ملوس میشه!

بی اراده لبخندی روی لبم نشست و به چشم هاش نگاه کردم..
هزاربرابر نسیم خوشگل تر بود..
آرش_ توگوشش چی میخونی سلین خانوم؟ بچه مردم چشم وگوش بسته اس ها!
سلین باخنده گفت:
_مناسب سن شما نبود!

آرش نگاهی خاص بهم انداخت و چشمک ریزی زد و گفت:
_به حرفاش گوش نکنیا!
نگاهش اونقدر معذبم کرده بود که نتونستم حرفی بزنم و توی سکوت لبخندی زدم و نگاهمو ازش دزدیدم!
خدا به خیر کنه من چه مرگم شده از این کمپوت خجالت میکشم!!!!!!؟

ناهار رو اونجا خوردیم و کم کم کافه شلوغ شد که آرش تصمیم به رفتن گرفت!
داشتم به دخترا کمک میکردم و قهوه آماده میکردم که آرش اومد توی آشپزخونه، یه کم سربه سر بچه ها گذاشت و بعد رو به من کرد وگفت:
_بریم دیگه دیرشده مامان منتظرمونه!

آرام با غرغر به آرش گفت:
_کجا برین چی چی رو مامان منتظرتونه؟ مگه نگفتی مهمونی رو پیچوندین و تاشب قصد برگشت ندارین؟
آرش_ چرا اما نشد تا شب بپیچونم مامانم پیگیر سارا شده گیرداده بود میخواد بیاد بیمارستان که مجبور شدم بگم داریم برمیگردیم!

باناراحتی و لب های آویزون سینی رو روی میز گذاشتم و گفتم:
_من آماده ام.. هروقت گفتی بریم!
با دستش به نشونه ی “بیا” اشاره داد وگفت:
_الان بریم دیگه!
بابچه ها خداحافظی کردم و اومدم به ریحانه بگم که اشتباه فکرنکنه و من دوست دختر آرش نیستم اما نمیدونم چرا نگفتم و فقط خداحافظی کردم!

رفتیم سوار ماشین شدیم.. به ساعت که چهار بعدازظهر رو نشون میداد نگاهی کردم وتودلم غر زدم که هنوز ساعت چهاره تاشب کلی مونده و چطوری اون مهمونی طاقت فرسا رو باید تحمل کنم که صدای آرش رشته ی افکارم رو پاره کرد!

-خب حالا کجا بریم؟
_میریم خونه دیگه! مگه آمنه جون منتظر نیست؟
_نه بابا اونجوری گفتم که دخترا گیر ندن و به زور نگهمون ندارن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
2 سال قبل

آرش چ زود عاشق شد…
چی شد اصلا

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x