رمان آرزوی عروسک پارت 64 - رمان دونی

 

آرش اومد داخل و به همه سلام کرد.. چقدر خوش این بشر خوش تیپ بود!
دلم میخواست مثل بچه ها ازش فرار کنم یه گوشه خودمو مخفی کنم و یواشکی نگاهش کنم!
خجالت زده سلام کردم که با مهربونی گفت:
_سلام.. خوشحالم که برگشتی!
لبخند خجولی زدم و زیرلب یه جوری که خودمم به زور شنیدم گفتم:
_ممنون!

آمنه روبه آر‌ش گفت:
_ما فکرکردیم ناهار نمیای و غذا خوردیم! اگه ناهار نخوردی واست گرم کنم پسرم؟!!
آرش نگاهشو ازمن گرفت وگفت؛
_چیزی نخوردم اما اشتها ندارم! ممنون اگه گرسنه ام شد خودم یه چیزی میخورم!

آمنه_پس من میرم یه چرتی بزنم، سرم درد میکنه!
آرش بدون حرف سری تکون داد واومد بره تو اتاقش که ارسلان گفت؛
_حواست هست این روزا نه غذا میخوری نه میخوابی؟ چیزی شده پسرم؟ اوضاع رو به راهه؟
آرش نگاهی به من که بهش زل زده بودم انداخت و گفت:
_من خوبم بابا.. یه کم سرم شلوغه!
فورا نگاهمو ازش دزدیدم و خودم رو مشغول گوشیم کردم!

آرش هم رفت توی اتاقش و وقتی دیدم با ارسلان که داشت دنبال فیلم جنگی میگشت تنها شدم، ازجام بلند شدم و گفتم:
_با اجازتون من برم یه کم درس بخونم!
_برو دخترم موفق باشی!
رفتم تو اتاقم و روی تختم دراز کشیدم که صدای اسمس گوشیم اومد!

شماره ی آرش بود.. پیام رو باز کردم..
_چه خوب که اومدی! خونه بدون تو صفا نداشت!

نمیدونم دلیل اون پیامش چی بود اما هرچی که بود به خودم اجازه ندادم که جوابشو بدم! دلم میخواست ازش بپرسم چرا این کارهارو میکنه اما کار درست این بود که خودمو از این ماجرای مسخره که سرانجامی نداشت بیرون بکشم وهمین کار رو کردم!

آینده ی این ماجرا مشخص بود و بالاخره آرش میرفت ومن هم به خونه برمیگشتم! شایدم به زندون…!!
پیامش رو نادیده گرفتم وسعی کردم به درس هام برسم!
تا بیدار شدن آمنه خودم رو مشغول درس خوندن کردم و آرش هم دیگه ندیدم..

تاشب فکرمیکردم خونه باشه اما وقتی دست تو دست نسیم اومد خونه فهمیدم وقتی من درس میخوندم رفته و متوجه نشدم!
بعداز مدت ها نسیم رو میدیدم و واسم عجیب بود که هیچ حسی نسبت به اون دختر نداشتم!

بهش نمیومد دختر بدی باشه و من هم دلم نمیخواست باخود خواهی دید خودم رو نسبت بهش بد کنم!
ازش بدم نمیومد اما نمیدونم چرا موقع شام حتی نتونستم یک لقمه غذا بخورم، درحالی که قبل از اومدنشون داشتم از گرسنگی میمردم!
ازش بدم نمیومد اما نمیدونم چرا تموم مدت دست هام میلرزید و بدنم یخ زده بود!

ارسلان تمام مدت اخم کرده بود و آمنه محبت های دروغین و لبخند های ظاهری اما پراز کینه به نسیم میزد!
اما آرش بی تفاوت بود..
بانسیم مهربون بود اما نگاهش نمیکرد!
نسیم هم یه کوچولو بی پروا بود و رعایت حضور خانوده رو نمیکرد و برای عشوه های زیرکانه میومد همه بجز آرش متوجه کارهای نسیم شده بودن!

بعداز شام آرش و نسیم به اتاق آرش رفتن و من موندم و ارسلانی که کارد میزدی خونش درنمیومد!
دلم میخواست از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم اما راه فراری نبود و فقط تونسته بودم سرم رو پایین بندازم!

باکوبیده شدن دست ارسلان روی میز، ترسیده تکون خفیفی خوردم و بهش نگاه کردم!
_من تورو واسه اینکه این روزهارو ببینم آوردم اینجا؟ پس تو داری چیکار میکنی؟

_عذرخواهی میکنم آقای پندار.. اما دوست داشتن آدم ها زوری نیست و من نمیتونم کسی رو اجبار کنم! همونطور که روز اول بهتون گفتم!
_یعنی چی؟ اگه ازپسش برنمیای تا با یک روش دیگه اززندگی آرش حذفش کنم!

باحرفی که زد نمیدونم چرا یک دفعه تموم وجودم رو ترس گرفت.. یاد حرف های گیسو و خودکشی شوهر نسیم افتادم..
آب دهنم رو باصدا قورت دادم و گفتم:
_ی.. یه کاریش میکنیم حالا.. اگه اجازه بدید من برم توی اتاقم!

بدون اینکه منتظر حرفی باشم رفتم توی اتاقم و گوشیمو برداشتم..
دو دل بودم که با آرش حرف بزنم یانه.. میتر‌سیدم نکنه گوشیش دست نسیم باشه و شر درست بشه!
اما نمیدونم امشب چه مرگم شده بود خودخواهی افسار مغز و قلبم رو دربر گرفته بود!

بهش پیام دادم:
_اصلا معلوم هست داری چیکار میکنی؟ چرا من رو توی شرایط های سخت قرار میدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
parya
parya
2 سال قبل

کمه میشه لطفاً پارت هارو طولانی کنی لطفاً

سامی
سامی
2 سال قبل

نه باباآرش خودش همه چی به نظرم بدونه فقط میخواسته کمک دختره کنه اونم عاشقش شده به نظرم به خاطرعذاب وجدان کارپدرش که باعث مرگ شوهرنسیم شده نزدیکش شده کمکش کنه

پ ا
پ ا
2 سال قبل

اوووو شرایط سخت … خب با این حرفش باعث شد آرشم فکر کنه خبراییه توی دلش که واقعا هم حست فقط نمی تونه قبول کنه هههه😕

:))))
:))))
2 سال قبل

اینکه شک نداره صد در صد مگه یادت نیس گیسو گفت مرگ شوهرشی جورایی ب پندار وصله اینم فاز چصناله برداشته میخاد انتقام بگیره…

Aynour
Aynour
2 سال قبل
پاسخ به  :))))

من احساس مکنم آرشم خبر دارع ک نسیم ب خاطر انتقام نزدیکش شدع
و فک مکنم مخواد نسیمو بفرسع آمریکا ک دس از سرش وردارع یا شایدم ی چیزایی مثع همین🙄🤝

MAHDIS
MAHDIS
2 سال قبل

کممممممممه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x