گوشه ی چشمش رو چین داد و با شک پرسید:
_یعنی برمیگردی؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_بالاخره که بدون خداحافظی نمیتونم برم!
سری به نشونه ی تایید تکون داد..

چندروز بعد…
کلافه به موهام چنگ زدم و درجواب غر زدن های مامان گفتم:
_مامان میشه خواهش کنم این موضوع رو تمومش کنی؟ من واقعا نمیدونم با چه زبونی باید توضیح بدم که شرایط من رو درک کنید!

مامان هم که انگار ازمن کلافه تر بود، دست هاشو توهوا تکون داد وگفت:
_اصلا به جهنم! من دیگه کاری به کار تو ندارم! تو خیلی وقته که بی بندوبار شدی وحرف های خانوادت واست ارزشی نداره!

بادلخوری نگاهش کردم و اومدم بگم من بخاطر همین خانواده ای که فکرمیکنید واسم بی ارزشه همه آرزوهامو دفن کردم که بابا قبل ازمن به حرف اومد ودر جواب مامان گفت:
_بسه خانوم.. این حرف ها چیه که به دخترت میزنی؟ زندگی خودشه و هرطور که دلش بخواد میتونه تصمیم بگیره!

_باشه من غلط بکنم دفعه دیگه حرف بزنم و ازاین به بعدهم نمیخوام اسم کوهیار رو توی خونه ام بشنوم!
اگه سارا تصمیمشو گرفته و جواب آخرش منفیه پس دلیلی نداره یک باردیگه حتی اسمش تو خونه بیاد!

واسه جلوگیری از ریزش اشک هام لب گزیدم و ازجام بلند شدم و راه اتاقم رو پیش گرفتم..
صدای بابا مانعم شد ..
_سارا جان..؟
_جانم بابا؟
اومد نزدیکم و دستشو با نوازش روی گونه ام کشید وگفت:

_حوصله داری یه کم با بابات قدم بزنی و هوایی تازه کنیم؟
دلم نمیخواست.. حوصله نفس کشیدن هم نداشتم اما دلم نیومد به قیافه ی مظلومش نه بگم!
_میرم آماده شم!
_قربونت برم گل دخترم.. بدو که جلوی در منتظرتم!

از جلوی قیافه ی عصبی مامان و سکوت سنگین سارگل گذشتم و رفتم لباس های بیرونی پوشیدم و بدون برداشتن گوشیم اتاقو ترک کردم!
اومدم برم بیرون که مامان بازهم با غر گفت:
_خوبه دیگه.. جرو بحثش واسه مائه، خوش وبش و قدم زدن ها واسه پدر ودختر! انگار ما غریبه ایم..!

گوشه ی لبم رو جوییدم وگفتم:
_میخوای نرم قربونت برم؟ دیدی که بابا ازم خواست باهاش برم بیرون! اگه بخوای نمیرم و ازبابا خواهش میکنم بیاد داخل!
_نمیخوام! من که نتونستم برو شاید بابات تونست کله ی پوکت رو به خودش بیاره!

بازهم لب گزیدم و رفتم بیرون…
بابا که داشت سیگار میکشید با دیدنم فورا سیگارشو انداخت دور و گفت:
_اومدی بابا؟ چه زود آماده شدی!
اما من سرجام خشکم زده بود..حیرت زده گفتم؛
_چیکار میکنی؟ سیگار میکشی؟

خندید و با دست پاچگی گفت:
_نه باباجان.. الان یه کم حالم گرفته بود هوس کردم یه…
رفتم نزدیک تر وبا عصبانیت وصدایی که ناخواسته بالا رفته بود گفتم:
_اصلا متوجه شرایطط هستی بابا؟ هنوز یک سال هم نشده قلبتو عمل کردی! میخوای خودتو به کشتن بدی و مارو بدبخت کنی؟

دستمو گرفت..
_نه قشنگم.. بخدا نمیکشم.. فقط وقت هایی که ناراحتم یکی دو پٌک…
میون حرفش پریدم..
_یعنی چی بابا؟ این همه عذاب کشیدیم و غصه خوردیم بس نبود؟ اون یکی دو پٌک به قول شما، ارزش بیچاره شدن بچه هاتو داره؟

_حق داری قربونت برم.. ببخشید دیگه تکرار نمیشه! بیشتراز این خجالتم نده به جون سارا دیگه تکرار نمیشه!
دلم نمیخواست اون حرفارو بزنه و از چیزی خجالت زده باشه..
_اینجوری حرف نزن بابا خواهش میکنم.. میدونی که چقدر واسم عزیزی وچقدر دوستت دارم.. من واسه سلامت خودتون نگرانم واین سیگار لعنتی واسه قلبتون سمه!

لبخندی زد و همونطور که دستم توی دستش بود دنبال خودش کشوند و گفت:
_میدونم عمر و نفس بابا.. دیگه تکرار نمیشه.. قول مردونه..
دیگه چیزی نگفتم و توی تاریکی شب، زیر نور ماه و چراغ های یک درمیون سوخته ی کوچه مشغول قدم زدن شدیم!

کم کم بابا شروع کرد از روزهای اولی که عاشق دختر همسایه (مادرم) شده بود واسم گفت…
از روزهای سختی که با مخالفت خانواده ها روبه رو شده بودن و خوب میدونستم آخر این ماجرا قراره به کوهیار برسه!
کوهیاری که توی مدت نبودم حسابی واسه خانواده ام خود شیرینی کرده بود و مغزشون رو شست شو داده بود تا آخر همین ماه ازدواج کنیم!

فشار آروم دست بابا به دستم، باعث شد رشته ی افکارم بشه..
_عین خودت بود.. تو خیلی به مادرت شباهت داری.. چشم هاش.. تلخ بودنش..
خندیدو با خنده ادامه داد:
_حتی این ریاست طلبی و دیونه بازی هات هم کشیده به مادرت!

نگاهش کردم.. بغض کردم.. خوشبحال مامان.. بابا هنوزم وقتایی که از عشقشون حرف میزد چشم های قشنگش برق میزد!
_دل و دینم رو برده بود.. دستم خالی بودو باباش راضی نمیشد دخترش رو به یه پسر یه لاقبای آسمون جولی مثل من بده… البته بعدها که صاحب فرزند دخترشدم بهش حق دادم..

ازدار دنیا همین یه دختر رو داشت و بدون مادر لای پرقو بزرگش کرده بود..
تصمیم گرفتم با کارگری هم شده یه پولی جمع کنم و واسه خودم کار وکاسبی راه بندازم!
باخودم گفتم هرطور شده باید به دستش بیارم.. باتلاش فراوون تونستم توی مازندران کار پیدا کنم..

درسته کارگری بود و زحمت زیادی داشت اما پولش خوب بود و اگه دوسال خوب کار میکردم وپس انداز میکردم، میتونستم باپولش مغازه بزنم و دست پر برم مادرتو خواستگاری کنم!
آهی کشید و باغم ادامه داد؛

_بعداز پیداشدن کار بجای خوشحالی ماتم گرفته بودم..
باید میرفتم یه شهر دیگه.. میدونستم، ازچشم مامانت میخوندم دوستم داره اما میترسیدم در نبود من شوهرش بدن..
غم دنیا توی دلم بود و پای رفتنم میلنگید

آقای خدابیامرزم گفت بجای زانوی غم بغل گرفتن برو مرد و مردونه از باباش قول بگیر..
بازهم تک خنده ای کرد و با مکس ادامه داد:
_حالا کی جرات داشت بره حرف بزنه؟ مثل چی از باباش میترسیدم..
بالاخره روز آخر رسید و وقت رفتنم شد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۸ / ۵. شمارش آرا ۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bijg2006
Bijg2006
2 سال قبل

محض رضای خدا یکم پارت ها رو طولانی تر کن قبل اینکه خودکشی کنم😐ب خدا خونم میوفته گردنت😕😐

Heli
2 سال قبل

اگه این با کوهیار ازدواج کنه خداااا شاهده دیگه این رماناااا نمی‌خونم!گفته باشم!🙄

پ ا
پ ا
2 سال قبل

😑😑😑😑😑😑

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x