اون روز مامانت به بهونه اینکه مامانم آشپزی نشونش بده اومده بودخونه ی ما!
بعدها بهم گفت از مادرم شنیده بوده من دارم میرم!
وقتی داشت میرفت جلوی در باخجالت بهم گفت:
_خیلی مواظب خودتون باشید..

دلم ریخت.. اولین بارش بود مستقیم باخودم حرف میزد و این کارش باعث شد بیشتر ازقبل استرس بگیرم!
زبونم انگار بند اومده بود.. باجون کندن گفتم:
_میترسم… میترسم برم و تو…
یه دفعه میون حرفم پرید و تند گفت:
_منتظرتون میمونم و فورا رفت و در روپشت سرش بست!

منومیگی؟ همونجا جلوی در وا رفتم و روی زمین نشستم.. قلبم مثل گنجشک میزد.. مامانم ترسیده اومد که چی شدی؟ توهپروت بودم.. باهمون صدای وا رفته ام گفتم:
_خاطرمو میخواد مامان..!
همون حرفش بهم دل وجرات داد..
قبل رفتن دلو زدم به دریا ورفتم پیش باباش!

رفتم و رو در رو یا به قول آقام مردونه حرف زدم!
گفتم من دستم خالیه درست.. به قول شما آسمون جول هستم درست.. اما شیرپاک خوردم و نون حلال.. شرمنده ام و امیدوارم حرف هامو روی بی ادبی تلقی نکنید.. چهارساله قلبم اسیر این خونه شده و خدای من شاهده توی این سالها سرمو بلند نکردم و به چشم های دخترتون نگاه کنم!

عاشق شدم و مردونه و با رعایت رسم و رسوم پاپیش گذاشتم و دخترتون رو خواستگاری کردم.. تنها هدفم از اومدن و دست بوسی شما این بود که بهتون بگم تک به تک حرف هایی که شب خواستگاری به من گفتید رو به عنوان پدری دلسوز آویزه ی گوشم کردم

اومدم بگم کارپیداکردم و بخاطر حقوق خوبشون مجبورم مدتی رو شهرستار کارکنم اما قول میدم با عرضه باشم ورسفید برگردم..
بهش گفتم واسه خوشبخت کردن سپیده تموم عمرم رو میذارم وقسم میخورم تاپای خونم تلاش کنم!

اون روز توی صورت باباش اثری از اخم نبود وبرعکس همیشه آروم بود
بهش گفتم ا‌‌زتون خواهشی دارم که به من ۲سال وقت بدید تا خودمو ثابت کنم و شوهرش ندین!
بابا‌ش دستشو روی شونه ام گذاشت وگفت:

_لازم به اومدن و این همه اصرار برای ثابت کردن خودت نبود.. من از این چشم هاس مضطرب همه چی رو خوندم.. کسی که واسه خوشبختی دخترمن داره تلاش میکنه هم فراموش نمیکنم..!

پاشو برو محمود جان ! برو ودست خدا به همراهت.. اما هرکجا کم آوردی وخواستی جا بزنی، یادت باشه اینجا چندنفر متنظر برگشتن ودیدن موفقیتت هستند!
اون روز حرف های حاج نصرت اونقدر روی من تاثیر گذاشته بود که بجای یک شیف کاری دو شیفت کار کنم و بجای دوسال ‌سه سال بمونم!

عشقمو از چشمم هام خونده بود و باید عرضه ام رو هم نشون میدادم..
بالاخره با دست پراومدم و بجای یک مغازه دوتا مغازه زدم و خداروشکر ثابت کردم شوهرخوبی برای دخترش میشم!
آهی کشید و غمگین گفت:
_خدارحتمش کنه.. مرد و ندید که چه به روزگار دخترش اومد و ندید که منه بی عرضه نتونستم تا همیشه به قولم عمل کنم وحتی نتونستم پدرخوبی برای بچه هام باشم!

تموم مدتی که بابا حرف میزد من بیصدا اشک ریخته بودم و دلم برای یه عشق قشنگ و پاک و بی ریا مثل عشق مامان وبابام پرمیکشید..
دماغمو بالا کشید وباصدایی که ازته چاه درمیومد گفتم:
_نگو.. این حرفونزن.. توبهترین بابای دنیایی.. تو یه اسطوره ای بابا جونم!

_حالا هم من.. به عنوان یه پدر.. پدری که عاشق دختراشه.. بهت میگم اون شب عشق و التماس رو توی چشم های کوهیار دیدم.. توچشم هاش خوندم که چقدر عاشق دخترمه.. اومدم بهت بگم تصمیم باخودته و من هرگز برای زندگیت اجبارت نمیکنم اما عشق اون پسر منو یاد خودم انداخت باباجان!

ایستادم.. زیر نور تیره برق بودیم..
متوجه اشک ها و صورت خیسم شد..
_چرا گریه میکنی بابا؟
_دلم گرفته بابا.. خیلی دلم گرفته…
_بخاطر کوهیار؟ دورت بگردم اون شب های اول فکرش پریشون بوده.. یه حرفایی زد و حالا پیشمونه ماهکم…

_زمونه عوض شده بابایی.. عشقی به پاکی عشق شما و مردی به مردونگی شما یاخیلی کم پیدا میشه ویا اصلا پیدا نمیشه نفسم…
آدما عوض شدن باباجونم.. دروغگو و فریب کار شدن.. حتی چشم هاشونم به راحتی میتونه آدم های ساده ای مثل مارو فریب بدن….

اونی که توی چشم های کوهیار خوندی عشق نبوده دورت بگردم!
بلکه دروغ و حیله بود.. کوهیار مثل شما عاشق نبود ونیست!
که اگر بود با زن های رنگارنگ همسر نمیشد دخترتو خون به دل نمیکرد..
اون عاشق نیست که اگر بود از عشقش طلب نمیکرد یک شب رو باهاش بخوابم و پولشو بگیرم!

عاشق نیست بابا گول اون چشم ها ونگاه های مکارش رو نخور.. اگه عاشق بود دخترت رو با هرزه ها مقایسه نمیکرد و ازش قیمت یک شب تا صبح رو نمیگرفت و به زور نمیخواست عشقش رو ببره مکان وباقیمت بالاتر اما شبی طولانی!
نمیخواستم این هارو بهت بگم بابا اما لازم دوستم بهت بگم هیچکس رو با خودت و قلب شریفت مقایسه نکنی!

اگه کوهیار رو نمیخوام واسه اینه که جلوی چشمم خیانت کردو بازن های دیگه خوابید و غرورم رو شکست!
نمیخوامش چون من باهرزه دلان هیچ سروکاری ندارم!

شما حاضر میشی به این آدمی که نزدیک بود به عنوان زن بدکاره به دخترت دست درازی کنه و پولشو پرداخت کنه و فرداشم بندازتش بیرون دختر بدی؟ اگه دخترتو میدی من قبول میکنم!
بابا که انگار اونقدر عصبی بود که دهنش خشک شده بود و قدرت حرف زدن نداشت سری تکون داد و با صدایی که از ته چاه در میومد گفت:

_چرا این هارو زودتر بهم نگفتی؟ چرا گذاشتی این همه مدت بگذره و بعد بگی؟ من این هارو نمیدونستم وگرنه هرگز نمیذاشتم پاشو تو خونه ام بذاره..چه برسه این که با بی شرمی بیاد و ازمون بخواد باهم ازدواج کنین!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۷ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
KAYLA
KAYLA
2 سال قبل

اگر سارا با کوهی مزدوج شود همشان را نفرین میکنم و دیگر رمان را ادامه نمیدهم 😐

Heli
پاسخ به  KAYLA
2 سال قبل

احسنت

پ ا
پ ا
2 سال قبل

ای دمت گرم گفتی😉

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x