رمان آوای نیاز تو پارت 180 - رمان دونی

 

 

سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم

_خب یادمه جاوید از کله پاچه بدش میومد و اولین بار که قرارمون بود یه جورایی قیافش دیدنی بود!

 

 

لبمو از مرور خاطرات گاز گرفتم و ادامه دادم

_من تورو بردم‌ طباخیو منتظر یه واکنش بد از طرفت بودم تا یکم بخندم اما خب خیلی ریلکس نشستی خوردی یکم اون جا تو ذوقم خورد مثلا داداشین یه ذره سلایقتون عین هم نیست به خدا تنها ویژگی مشترکتون علاقه به کاره همین

 

 

چند بار پلک زد و هیچی‌ نگفت ولی یهو بی هوا دستم و گرفت و کشید

تو تختش پرت شدم و چشمام گرد شد که لب زد

_بگیر بخواب خستم… درضمن کارای تو مسافرت و دیگه تو خواب ببینی که تکرار شن

 

کلافه گفتم:

_باشه ولی من الان خوابم نمیاد!

 

چشماش و بست و بی توجه گفت:

_چه عجب تو برای یک بار هم خوابت نمیاد

 

_والا خودمم نمیدونم… فکر کنم مرضی چیزی گرفتم همش می‌خوابم، نمیدونم چم شده موهامم رنگ کردم سر گیجه و حالت تهوع گرفتم

 

 

پلکای و بستش و یهو باز کرد و خیره نگاهم کرد و خواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد که سوالی گفتم:

_چی شد؟!

 

کمی نگاهم کردو دوباره چشماش و بست

_هیچی… بخواب یا برو بزار من بخوابم

 

از جام بلند شدم و رو تخت نشستم، خیره به عکس بزرگ روبه روی تختش لب زدم

_فرزان؟

 

_بله؟

 

_میگم از این به بعد فرزان صدات کنم یا جابان؟

 

نگاهمو بهش دادم‌ که با مکث چشماش باز کرد و نگاهشو بهم داد

_من از وقتی پدر ناتنیم سرپرستیم و به عهده گرفت، اسم و فامیل پسر مُردش و که تو بچگی مرده بود و روم گذاشت… می‌دونی انگار اصلا همون آدم شدم و کسی دیگه به اسم‌ جابان صدام نزده

 

 

هیچی نگفتم که نگاهش و ازم گرفتو اخماش رفت توهم و ادامه داد

_وَ زیادم دوستم ندارم کسی جابان صدام بزنه

 

سری به معنی فهمیدن تکون دادم که نگاهش و بهم داد و ادامه داد

_ولی تو هر چی دوست داری صدا بزن

 

_عه چیه من تافته جدا بافتم؟!

 

_وقتی اسم از جاوید جلوم میاری و راحت میگید برادرین و من جوش نمیزنم و هیچ حس بدی بهم القا نمیشه پس وقتی جابانم صدام بزنی هیچ حس بدی پیدا نمیکنم و شاید خب آره تافته جدا بافته ای

 

لبخندی زدم

_ولی من همون فرزان صدا میزنم که دوست داری

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زروان pdf از م _ مطلق

  خلاصه رمان:     نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nastaran
Nastaran
1 سال قبل

حامله ست وای خیلی مسخره میشه که

عسلی
عسلی
1 سال قبل

حالا خداکنه ای وسط حامله نباشه از جاوید از جاوید خوشم نمیاد

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل

یه نکته به اوا

یه مرد وقتی دوستت داره دستش هم خالی باشه ،عمق چشماش میبینی میخواد دنیارو برات بهشت کنه ،اما مردی که کمتر دوستت داره یا اولویت های مهم تر از تو در زندگی اش داره ،هیچ وقت تو سختی ها کنارت نیست ،تو چشماش اثری از خودت نمیبینی ،شاید زبانا اقرار کنه ،اما هیچ وقت اثرشو نمیبیی.خلاصه زندگی با مردی که خیلی دوستت نداره جهنمی هست برای خودش
ف.....ه
ف.....ه
1 سال قبل

پارت ها خیلی کوتاهن

علوی
علوی
1 سال قبل

از جاوید حامله است. نتیجه بابابزرگه در راهه. اما از شانس باحالش درست الان که رو یه تخت با فرزان در حال مکالمه هستند در باز می‌شه و جاوید عین گاو میاد تو!

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

عه خدانکنه حامله باشه
ولی جاوید این دوتارو اینجوری ببینه دلم خنک میشه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x