سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم
_خب یادمه جاوید از کله پاچه بدش میومد و اولین بار که قرارمون بود یه جورایی قیافش دیدنی بود!
لبمو از مرور خاطرات گاز گرفتم و ادامه دادم
_من تورو بردم طباخیو منتظر یه واکنش بد از طرفت بودم تا یکم بخندم اما خب خیلی ریلکس نشستی خوردی یکم اون جا تو ذوقم خورد مثلا داداشین یه ذره سلایقتون عین هم نیست به خدا تنها ویژگی مشترکتون علاقه به کاره همین
چند بار پلک زد و هیچی نگفت ولی یهو بی هوا دستم و گرفت و کشید
تو تختش پرت شدم و چشمام گرد شد که لب زد
_بگیر بخواب خستم… درضمن کارای تو مسافرت و دیگه تو خواب ببینی که تکرار شن
کلافه گفتم:
_باشه ولی من الان خوابم نمیاد!
چشماش و بست و بی توجه گفت:
_چه عجب تو برای یک بار هم خوابت نمیاد
_والا خودمم نمیدونم… فکر کنم مرضی چیزی گرفتم همش میخوابم، نمیدونم چم شده موهامم رنگ کردم سر گیجه و حالت تهوع گرفتم
پلکای و بستش و یهو باز کرد و خیره نگاهم کرد و خواست چیزی بگه اما انگار پشیمون شد که سوالی گفتم:
_چی شد؟!
کمی نگاهم کردو دوباره چشماش و بست
_هیچی… بخواب یا برو بزار من بخوابم
از جام بلند شدم و رو تخت نشستم، خیره به عکس بزرگ روبه روی تختش لب زدم
_فرزان؟
_بله؟
_میگم از این به بعد فرزان صدات کنم یا جابان؟
نگاهمو بهش دادم که با مکث چشماش باز کرد و نگاهشو بهم داد
_من از وقتی پدر ناتنیم سرپرستیم و به عهده گرفت، اسم و فامیل پسر مُردش و که تو بچگی مرده بود و روم گذاشت… میدونی انگار اصلا همون آدم شدم و کسی دیگه به اسم جابان صدام نزده
هیچی نگفتم که نگاهش و ازم گرفتو اخماش رفت توهم و ادامه داد
_وَ زیادم دوستم ندارم کسی جابان صدام بزنه
سری به معنی فهمیدن تکون دادم که نگاهش و بهم داد و ادامه داد
_ولی تو هر چی دوست داری صدا بزن
_عه چیه من تافته جدا بافتم؟!
_وقتی اسم از جاوید جلوم میاری و راحت میگید برادرین و من جوش نمیزنم و هیچ حس بدی بهم القا نمیشه پس وقتی جابانم صدام بزنی هیچ حس بدی پیدا نمیکنم و شاید خب آره تافته جدا بافته ای
لبخندی زدم
_ولی من همون فرزان صدا میزنم که دوست داری
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حامله ست وای خیلی مسخره میشه که
حالا خداکنه ای وسط حامله نباشه از جاوید از جاوید خوشم نمیاد
یه نکته به اوا
پارت ها خیلی کوتاهن
از جاوید حامله است. نتیجه بابابزرگه در راهه. اما از شانس باحالش درست الان که رو یه تخت با فرزان در حال مکالمه هستند در باز میشه و جاوید عین گاو میاد تو!
عه خدانکنه حامله باشه
ولی جاوید این دوتارو اینجوری ببینه دلم خنک میشه