رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 140 - رمان دونی

 

هردو در سکوت و بُهت نگاهم میکنند. فکر میکنم دیگر توضیح بیشتر از این جایز نباشد… آن هم این وقت شب! بلند میشوم و با برداشتن چمدان، به سمت اتاقم میروم.

-شب بخیر!

 

و در را به روی نگاه مات و مبهوتشان می بندم. حالا توی مشهد هستم… توی اتاق خودم!

 

چمدان را وسط اتاق رها میکنم و نفس بلند و آسوده و کمی لرزانی میکشم! دو دستم را از هم باز میکنم و کش و قوسی به بدنِ خسته ام میدهم. دلم یک خواب عمیق میخواهد… آنقدر عمیق که تمام فکر و استرس و ناراحتی و حرص خوردنهای این چند ماه را بشورد و ببرد!

 

لباسهایم را درمی آورم و با یک تاپ و شلوارکِ سوپر نخِ ماه و ستاره، خود را روی تخت رها میکنم. طاق باز… خیره به سقف… با دستانی که از هم بازند… و اما بجای دیدنِ سقف، صورتِ درب و داغونی میبینم که به شدت عصبانی است!

 

و یک چشمِ باد کرده و بسته شده و… یک چشمِ باز و براق و وحشی… که یک نگاهِ غضبناک و پرکینه دارد و به خونم تشنه است!

 

چشم می بندم… واضح تر می بینم! تازه صدایش را هم میشنوم که میگوید: ” یکی وایساده و منتظره… بیفتم زمین و تماشا کنه! خوبه خوشگله؟ خوشِت میاد؟!! ”

 

هوف بازهم آن حس مسخره! چیزی که از وسط قفسه ی سینه ام تیر میکشد و تا گلویم را درگیر میکند. سپس… چشمهایم!

 

چشمهای بسته ام میسوزد، اما لبخند تمام صورتم را میپوشاند. بُردی بهتر از این در زندگی ام نمیتوانست وجود داشته باشد. چرا چشمهایم مسخره بازی درمی آورند؟!!

 

خب… به هدفم رسیدم… شکست بهادر را با چشمهای خودم دیدم… غافلگیرش کردم… حواسش را پرت کردم… غرورم را پس گرفتم… به حال و روزش خندیدم… حس و حالش را مسخره کردم… تمامش کردم… جمع کردم… آمدم… بی خداحافظی… بی خبر… و دیگر قرار نیست… ببینمش!

 

دیگر قرار نیست برگردم… آن کوچه… آن حیاط و ساختمان… آن واحد… آن تراس… و آن همسایه… دیگر تمام شد!

 

گفت تمام؟! گفتم تمام… گفت تمام… و… تمام شد!

 

خنده ام صدادار میشود. لااقل خوب تمام شد، نه؟! به نفع من تمام شد… طبق برنامه های من تمام شد… با بُرد من تمام شد… خوب شد، نه؟!

 

 

نمیدانم چقدر چشم بسته، توی همان حالت مانده ام که پیامی صدای تلفنم را درمی آورد. قلبم به طرز آشکاری تیر میکشد. چشمانم را بیشتر میفشارم… و این قطره ای که رفت لای موهایم گم شد، از خوشحالی بود دیگر!

 

لب میفشارم… این گلوله ای هم که در گلویم سنگ شده، از ذوق بیش از حد است به جانِ خودِ بها جانِ… بد!

 

و من بی اهمیت ترینم… فقط این خیزِ یکهویی که برمیدارم و به سمت کیفم حمله میکنم، به خاطر تکمیل این حال خوب است… که شاید بهادر، خبری از خودِ حال خرابش داده باشد و حالم را بهتر کند! آن وقت بنشینم و تا صبح هی شادی کنم… با اشک و خنده!!

 

که خودش است… خودِ “بها”!

 

-امشبه رو اینجا موندنی شدم، به لطف ضربه ی کاری از رفیق! امشبه رو حال کن و خوش باش، تا بیام واسه تسویه حساب…

 

تکخندِ عجیبی لبهایم را میکشد. هنوز نفهمیده که آمده ام… هنوز نمیداند که این ضربه، تسویه حساب بود… و تمام شد!

 

میخواهم اهمیت ندهم، اما اینطوری که نمیشود. بنده خدا توی بیمارستان است و دلگرم و امیدوار، که قرار است بیاید و با من تسویه حساب کند. گناه دارد با آن وضعیت بیخواب هم بشود و بنشیند فکر کند و نقشه بچیند!

 

با دلسوزیِ تمام سعی میکنم اوی بیچاره ی رودست خورده را از توهّم و رویاپردازی دربیاورم!

 

-باشه… منم یه لنگه پا وایسادم تا تو بیای!

 

با چند ایموجی خنده و مسخره پیام را برایش میفرستم. ایموجی هایی که خنده ی بلند و کرکننده از سر و رویشان میبارد!!

 

-آره بخند… تا میتونی، امشب بخند… میدونی که من عاشق خنده هات با اون لبای خوردنیت هستم! فردام من این خنده رو میخوام ببینم… جون، فقط ببینم!

 

چینی به بینی ام میدهم و توی این وضعیت هم از رو نمی افتد! هرچند، خوش میگذرد… با بهای شکست خورده ی داغون، عجیب امشب خوش میگذرد!

 

-توام تا میتونی امشب استراحت کن… به فکر فردا نباش، چون انتظار واسه ادامه ی بازی ای که تموم شده، خریت محضه! خر نباش بهای عزیز، راحت بگیر بخواب…

 

نمیدانم چه حسی از پیامم میگیرد، که به چند ثانیه نکشیده، جواب میدهد:

 

-من‌و خر تر از این نکن حوری… خرِ درون من از اون خرای جفتک بندازه که رَم کنه فقط باید طرفو به گ… بده تا آروم شه!

 

اوف چه حرصی هم میخورد با آن وضع وخیمش… به خدا برایش خوب نیست! طفلکی با این همه فشاری که به خود می آورد، به فردا نمیرسد. بهتر نیست همین امشب آرامَش کنم؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زلال
زلال
2 سال قبل

میشه امشب پارت بدین؟؟؟پلیزززززز

زلال
زلال
2 سال قبل

وایییی توروخدا ی پارتم بده ببینیم میگه یانه

یگانه
یگانه
2 سال قبل

فقط میشه بگی عالی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x