رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 153 - رمان دونی

 

 

 

چند ثانیه ای سکوت میکند و سپس با خنده میگوید:

-امیدوارم اینطور نباشه عمو جان!

 

تعارف است دیگر… دست خودش نیست، مهربان است! عجیب غریب مهربان است!!

 

-امیدوار نباشید عمو جان… ممنون! ببخشید بی خبر و بی خداحافظی اومدم، اما تصمیمم رو گرفتم و دیگه ریسک نمیکنم به اون خونه برگردم و با اون آقای لات و درنده همسایه بشم…

 

میخندد، اما انگار ته صدایش کمی حرص دارد، وقتی میگوید:

 

-ای از دست این بچه لات… خدا میدونه کِی قراره سر به راه بشه و دست از این دیوونه بازیاش برداره… آبرو واسه پدر و مادرش نذاشته…

 

پوزخندی میزنم:

-این یتیم پدر مادرم داره؟! والا به نظر بی کس و کار میاد… اگر سایه ی پدر و مادر بالاسرش بود که این نمیشد!

 

عمو منصور سکوت میکند و من با خنده ی مسخره ای میگویم:

-یتیم چه ی بی کس و کار!

 

عمو منصور با ثانیه ای مکث میگوید:

 

-اینطوری نگو عمو جان… پدر و مادر چه گناهی کردن که یه بچه، ناخلف از آب درمیاد؟!

 

حالا بنشینم و در این مورد مسخره بحث کنم؟!

 

-بالاخره تربیتش مشکل داره دیگه عمو… بی تربیته!

 

-حالا اونقدرام بچه ی بدی نیست حوریا جان… بی تربیت که نیست، فقط یکم شلوغ و بیقراره!

 

با حرص و تعجب میگویم:

-بیقرار؟! عمو جون فکر کنم دارید طرفداری میکنید ازش!

 

-نه والله عمو… من که میدونم یه تخته ی این بچه… نکن… کمه!! اما…

 

و انگار گوشی را از خود دور میکند و آرام میگوید:

-بذار دارم حرف میزنم عه!!

 

با تعجب میپرسم:

-جان؟!!

 

ثانیه ای بعد میگوید:

-آره داشتم میگفتم… این یتیم مونده رو ولش کن… تا زن نگیره، عاقل نمیشه که نمیشه! حالا کِی برمیگردی عمو جان؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حیرت زده میخندم و چرخی دور خود میزنم:

-عمو جان من همسایه ی اون یتیم نمیشم!

 

با صدای آرامی میگوید:

-ای بابا!! من میگم یتیم، اینم میگه یتیم!

 

عجبا! تا میخواهم جوابش را بدهم، میگوید:

-شاید دلت تنگ شد و برگشتی!

 

اخمی میکنم و بدم می آید و میپرسم:

-دلم واسه کی تنگ شد اونوقت؟!

 

ثانیه ای مکث میکند و بعد میگوید:

-خونه؟ واسه خونه ت! شاید واسه اینجا دلت تنگ شد و خواستی برگردی… هیچ وقت نگو هیچ وقت!

 

خنده ام میگیرد و البته… دلم که تنگ میشود! خب… دلتنگی به جهنم!!

 

-یعنی هرگز نگم هرگز…

 

-ها همون… نگو دخترم… ما تازه میخواستیم بیشتر باهم آشنا بشیم حوریا جان!

 

چشم در حدقه میچرخانم و میگویم:

-حورا هستم عمو جان، حورا!

 

با مکث میگوید:

-خوشبختم دخترم… منم منصور هستم… منصورِ جواهری! چی بود؟ آهان… حوریه بهشتی؟!! به به… چه اسم و فامیل قشنگی… الحق که برازنده ته حوریه جان… بنازم به سلیقه ی سجاد!

 

نمیدانم به کدام قسمت جملاتش توجه کنم… از کدام حیرت کنم… خنده ام بگیرد… حرصم بگیرد… چه میگوید این مرد؟! دستم انداخته؟!!

 

-من متوجه نمیشم…

 

سرخوشانه میگوید:

-میشی میشی… کم کم متوجه میشی که رو چشمِ ما جا داری دخترم… دختر آقا سجاد جواهره… منم یه پسر دارم عینَهو خودت، عتیقه!!

 

بهت زده سر جایم می مانم. بوهای جدیدی به مشام میرسد… منِ جواهر و پسرِ عتیقه اش؟!

 

-یعنی چی؟!

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hani
Hani
1 سال قبل

یه هفته منتظر وایسی واسه چس مثقال پارت

yegane
yegane
1 سال قبل

شاید بهادر پسرش باشه
اونم ک منصور بهش ب اونور خط گفت نکن شاید بها باشه

یکتا
یکتا
1 سال قبل

خب این که دیگه معلومه پسر خودشه😂😂

ریحان
ریحان
1 سال قبل

فاطمه جان شب یلدا عیدی نداره؟

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x