رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 56 - رمان دونی

 

 

 

 

عماد را کامل زیر نظر داشتم که خیلی تابلو نگاهش به سایه است…

جوری هم نگاه می کرد انگار جز او هیچ کسی وجود نداشت.

 

 

نگاهم ناخودآگاه سمت امیر کشیده شد هت به جای نگاه پر عشقش، چشم غره ای بهم رفت که لبخند مسخره ای زدم و صاف نشستم…

 

 

سایه با سینی چای آمد و کنار من نشست.

نگاهش کردم.

-می رفتی پیش آقاتون…!

 

 

-این مدت زیاد ور دلش بودم، می ترسم یه وقت رو دل کنه…!

 

خندیدم و ابرو بالا انداختم…

-چیه از دستش عصبانی هستی…؟!

 

 

آرام و با حرص گفت: از بس که بلد نیست با یه خانوم چطور رفتار کنه…؟!

 

چشمانم درشت شد.

-چیکار کرده…؟!

 

 

-عوض اینکه جلوی شماها بیشتر بهم توجه کنه، ازم فاصله گرفته و نگاهمم نمی کنه…!

 

 

-اهان از اون لحاظ اما ما چیزی رو که دیدیم فرق داشت.

 

 

منتظر نگاهم کرد که دنباله حرفم را گرفتم.

-زیر چشمی بهت نگاه می کرد و دل دل می زد تا بیای بیرون که بیچاره اخمات نصیبش شد…!

 

 

با حرص سمت عماد برگشت و زیر لب به درکی زمزمه کرد و بلند شد و بیرون رفت.

 

 

عماد و امیر متعجب نگاهم کردند که شانه بالا انداختم و رو به عماد ابرویی بالا دادم.

-باید بری منت کشی… خالم بدجور از دستت شکاره…!!!

 

#پست۲۴۶

 

 

 

عماد رفت و امیر نگاهم کرد اما نه صورتم به لباس هایم…

آهی بیرون دادم و انگار دوباره می خواست روی اعصابم برود که منم باید قهر می کردم چون بیشتر به نفعم بود…

 

-چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی…؟!

 

 

بلند شد و کنارم نشست به طوری که توی بغلش بودم.

-سینه هات معلومه…!

 

 

چشمانم درشت شدند.

-جان…؟!

 

اشاره ای به یقه و دکمه باز لباسم کرد.

-ببندشون…!

 

نگاهم را به یقه دادم.

-بسته نمیشه…!

 

-پس چرا پوشیدیش…؟!

 

-خب پوشیده ترین لباسم بود…!

 

چشم بست و نفسش را با حرص بیرون داد.

-ببین یه دو روز دیگه تو این خراب شده ایم… خواهش می کنم یکم رعایت حالم رو بکن… لامصب خم بشی کل خط سینت معلومه…!

 

 

حوصله کلکل نداشتم وگرنه محال بود گوش به حرف هایش بدهم…

 

-خیلی خب میرم تیشرتت رو می پوشم…!

 

جا خورد.

انگار به حرفم شک داشت که بلند شدم و سمت اتاقمان رفتم و او هم به دنبالم…!!!!

حتما باید به چشم خود می دید…

****

 

-بیام حرف می زنیم حاجی مشکل جدی نیست که نشه حل کرد…!

 

با کنجکاوی تمام دل به حرف های امیر داده بودم که بفهمم راجع به چه چیز حرف می زنند…

متوجه من نبود.

 

-نه حاجی شما کاری نکن من خودم پیگیر میشم و دزد فرشا رو پیدا می کنیم…!

 

یک دفعه برگشت و با دیدنم ابروهایش درهم شد.

-حاجی بهت زنگ میزنم یه موش کوچولوی فضول دیدم که می ترسم متوجه حرفامون بشه… پس فعلا می بینمتون…!!!

 

#پست۲۴۷

 

 

 

بهم برخورد و یا پررویی دست به کمر شدم.

-موش کوچولوی فضول رو با من بودی…؟!

 

 

امیر گوشی را قطع کرد و توی جیب شلوارش گذاشت.

-مگه غیر از تو موش کوچولوی دیگه ای هم هست…؟!

 

 

دست پیش گرفته بودم.

-نه انگار یه چیزی هم بدهکار شدم…؟!

 

-بدهکاری هات داره زیاد میشه عزیزم…؟!

 

براق شدم سمتش…

-چه بدهکاری مثلا…؟!

 

خندید… دستم را گرفت و سمت خودش کشید.

-بیشرف تو چرا روز به روز خوشگلتر میشی…؟!

 

 

ابروهایم کم مانده بود به موهایم بچسبند.

از دزد فرش ها رسیده بود به خوشگلتر شدن من…!!!

 

-چیزی زدی؟!

 

دست پشت کمرم انداخت و با دست دیگرش فکم را چنگ زد…

با حرص فشاری به لب هایم داد و که دهانم عین ماهی شد…

چشمانش اما پر از شیطنت بود که لب بغل گوشم گذاشت و آرام زمزمه کرد.

-پردت و زدم موش کوچولو…!!!

 

 

حرصم گرفت اما حرف زدنم هم باعث بیشتر خندیدنش شد.

-کوفت بیشعور… ولم کن…!!!

 

فشار دستش را بیشتر کرد که دردم گرفت و ناله ای کردم…

چشمکی بهم زد…

-خوشم میاد اینجوری لبات رو ببوسم…!

 

اخم کردم.

-نمی خوام…

 

-غلط کردی خوشگله بوسه شوهر از واجباته…! می خوام رفع دلتنگی کنم…

 

خودم را تکان دادم که ادامه داد…

-راه نداره شیرین عسلی وقتی برگشتیم باید برم ماموریت… باید برای رفع دلتنگی هم شده کمی ببوسمت…

 

چشم غره ای بهش رفتم که با خماری لب روی لبام گذاشت و با حرص و خشونت شیرینی بوسید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 139

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x