رمان تارگت پارت 247 - رمان دونی

 

 

 

 

مگه اون تو تک تک لحظات این دو سه هفته که من بارها تا مرز جنون و نابودی و به پوچی رسیدن رفتم و حتی برای خودم وسیله خودکشی خریدم.. دلش برام سوخت؟ مگه دلش برای التماس ها و خواهش و تمناهای من که گفتم این انتقام کوفتی به خاطر هرچی که هست تا همینجا تمومش کنه و دیگه دست از سرم برداره سوخت که حالا من بخوام به احساس ترحمم بال و پر بدم.

نه… ترحمی در کار نبود.. برعکس.. هرچی هم سرش می اومد حقش بود.. خیلی بدتر از کتک خوردن تو یه دعوا حقش بود و من.. نه می تونستم نه می خواستم که بهش کمک کنم.

واسه همین چند قدم دیگه عقب عقب رفتم که همون لحظه نگاه میران.. وسط درگیریش با اون سه تا به سمت من برگشت و وقتی دید به جای رفتن سمت ماشینش.. دارم آروم آروم دور می شم تا خودم و به خیابون برسونم.. با بهت و حیرت بهم زل زد و حتی دیگه دستشم برای زد و خورد بالا نرفت.

همین چند ثانیه واسه اونا کافی بود تا پرتش کنن روی زمین و با لگداشون به جونش بیفتن! منم دیگه نموندم تا بیشتر از این شاهد همچین صحنه ای باشم.

روم و برگردوندم و با قدم های بلند رفتم سمت خیابون و با همون اضطرابی که به جونم افتاده بود و نفس هایی که به زور می رفت و می اومد.. انقدر دستم و برای ماشینایی که از جلوم رد می شدن تکون دادم تا بالاخره یه تاکسی برام نگه داشت.

خواستم بلافاصله سوار بشم و سریع دور بشم از اینجا که یه لحظه.. نفهمیدم دقیقاً از کدوم ارگان بدنم دستور گرفتم که روم و برگردوندم سمت چند تا مردی که جلوی یه مغازه وایستاده بودن و داشتن حرف می زدن و با تکون دست ازشون خواستم به من نگاه کنن و وقتی توجهشون جلب شد با دستم به مسیری که ازش اومدم اشاره کردم و صدام و بردم بالا:

– تو اون کوچه دعوا شده!

گفتم و بلافاصله پشیمون شدم.. چون اون چند نفر سریع دوییدن و رفتن همون سمت و احتمالاً تا چند دقیقه دیگه دعوا تموم می شد و میرانم می نشست تو ماشینش و راه می افتاد.

یه جورایی با دست خودم.. گور خودم و کندم.. چون میران حتی اگه چشمش و رو بی خبر رفتنم از اون جشن می بست.. محال بود سر گوش نکردن به حرفش و فرار کردن از این مهلکه کوتاه بیاد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

واسه همین دیگه وقت و تلف نکردم و نشستم تو تاکسی و با همون هول و استرسی که همه جونم و درگیر کرده بود زیر لب به خودم غر زدم:

– خاک بر سرت درین.. خاک بر سرت که انقدر بی خاصیت و بی دل و جرات و احمقی! حالا بشین و ببین تلافی این کارت و چه جوری سرت در میاره.

*

– درین؟ می شنوی؟

با صدای آفرین گوشیم و از حالت اسپیکر درآوردم و چسبوندم به گوشم و جلوی آینه اتاق تعویض لباسمون وایستادم واسه مرتب کردن شال روی سرم:

– جانم؟ چی گفتی؟ داشتم لباس می پوشیدم!

– می گم شاید دیگه بیخیال شده!

نفس درمونده ام بیرون فرستادم و نشستم رو صندلی..

– مگه می شه؟ به همین راحتی؟ اونم وقتی کارش هر روز و هر شب تهدید کردن بودن.. یهو بدون اینکه چیزی بگه بیخیال شه؟

– حالا مگه دلت براش تنگ شده که انقدر نگرانی؟

– خل شدی؟ معلومه که نه! ولی وقتی پنج روز از اون شب گذشته و هیچ خبری ازش نیست.. یعنی یه چیزی این وسط مشکوکه و من نمی تونم دلم و به بیخیال شدنش خوش کنم!

– بابا انقدر بدبین نباش..

– اگه بخوام خوش بین باشم باید به چی فکر کنم؟ به جز بیخیال شدن میران.. چون همچین چیزی محاله.

– مثلاً شاید اون شب تو اون دعوا سرش به یه جایی خورده و سقط شده.. یا نه.. اگه زیادی دلرحمی و راضی به مرگش نیستی.. به این فکر کن که رفته تو کما و خلاصه یه بلایی سرش اومده که حالا حالاها از بیمارستان مرخص نمی شه. هوم؟

– دیگه چرت و پرت نگو! وسط جنگ با توپ و تفنگ نبود که.. یه دعوای خیابونی ساده بود.

تو دلم ادامه دادم:

«که اونم خودم نذاشتم به جاهای باریک کشیده بشه و چند نفر و فرستادم تا از هم سواشون کنن!»

– خب پس.. به این فکر کن که شاید همون شب دوست دختر سابقش یه چیزی بهش گفته.. انگولکش کرده.. اینم دیده از تو آبی براش گرم نمی شه رفته سراغ همون.

این چیزی بود که خودمم تو این مدت زیاد بهش فکر کرده بودم.. ولی هربار که یاد نگاه های پر از خشم و نفرت میران به اون دختره می افتم. این فرضیه باطل می شد.

درسته که میران یه جوری با من رفتار می کرد که انگار دشمن خونیشم و خودشم گفت به قصد انتقام جلو اومده ولی.. هیچ وقت تا حالا همچین نگاهی به سمتم نداشت.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

چقد پارتا کوتاهن ۲خط می‌نویسی میری تا هفته ی بعد

پانی
پانی
1 سال قبل

ای وای میران کوشته شود

Ella
Ella
1 سال قبل
پاسخ به  پانی

😂 😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x