رمان تارگت پارت 97

5
(1)

 

نمی شد اسم خاصی رو حسی که دیشب بهم دست داد بذارم.. شاید فقط ظاهر و حرکات درین که یه جورایی دست نیافتنیش می کرد و مثل بقیه راحت پا نمی داد باعث می شد که غریزه ام هم ناخودآگاه بیشتر از بقیه به سمتش جذب بشه..
ولی هرچی که بود.. باید کنترلش می کردم چون.. اگه کار به جاهای باریک کشیده بشه مطمئناً مثل دیشب با شوخی و خنده سر و تهش هم نمی اومد و دختری که ثابت کرده بود آدم گریزه و با هرکسی راحت وارد رابطه نمی شه.. به خاطر همین مسئله من و می ذاشت کنار.. یا حداقل اعتمادش سست می شد!
نفس عمیقی کشیدم و گوشیم و برداشتم یه زنگ به درین بزنم که قبل از اون گوشیم زنگ خورد.. با دیدن شماره کوروش سریع جواب دادم:
– دعا کن حالا حالاها دستم بهت نرسه کوروش!
سکوت چند ثانیه ایش از بهت بود و بعد پرسید:
– چرا؟ چی شده مگه؟
– یه چند روز نتونستم درست و حسابی بالاسر کارا باشم.. اون روزم که اومدم همش درگیر مشتری ها بودم.. حالا که اومدم باید با این وضع رو به رو بشم؟ همه تو این چند روز فقط خوردن و خوابیدن نه؟
– عجیب آدم گند اخلاقی هستی تو؟ بار مسئولیت شرکت به اون بزرگی یه تنه رو دوش منه.. سر و کله زدن با مشتری ها از یه طرف.. نظارت به کار بقیه از طرف دیگه.. حالا دو قورت و نیمت هم باقیه؟ خب خبرت پاشو بیا شرکت و اونجوری که خودت دلت می خواد بگردونش!
– اینجوریه دیگه؟ یعنی من حتی یه چند روز درگیری و مشکل هم نمی تونم داشته باشم و به امید اینکه تو توی شرکتی با خیال راحت به بدبختی هام برسم؟
پوف کلافه ای کشید و گفت:
– حالا مگه چی شده؟
– حساب کتابا با هم نمی خونه.. چند بار بالا پایینشون کردم.. جور در نمیاد! این درخشنده پس چه گهی می خوره اینجا؟ وقتی از پس یکی کردن هزینه و سرمایه برنمیاد.. اسم خودش و گذاشته حسابدار؟
– خرجمون این ماه زیاد بود.. وسایل خیلی گرون شدن.. همه اشون با دلار رفتن بالا.. ولی مجبور بودیم خرید کنیم چون مشتری می خواست! ولی خب.. بحث جور در نیومدن حسابا.. یه چیز دیگه اس!
– چیه؟
– قبلاً بهت گفتم.. ولی اصلاً حواست نبود و پشت گوش انداختی.. درخشنده داره سر و گوشش می جنبه میران.. می دونم چند ساله داره کار می کنه و دیگه نمی شه بهش بی اعتماد بود ولی.. شیطونه دیگه.. هر موقع اراده کنه میره تو جلدمون.. این یارو هم که پسر پیغمبر نیست!
پوف کلافه ای کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم.. تو همون حال چشمم به صفحه لپ تاپم که همه دوربین های شرکت توش باز بود افتاد و دیدم که یه نفر با دو تا عصای زیر بغلش از ورودی اومد تو!

– وقتی یه بار حواسم نبود و پشت گوش انداختم.. بار دوم می گفتی یه فکر اساسی براش بکنم.. تا نرسه به جایی که دیگه نشه جلوش و گرفت!
– خب الآن گفتم دیگه.. یه فکر اساسی بکن!
– خیله خب.. حالا تا فردا یه فکری براش می کنم.. فعلاً!
– مرتیکه اصلاً پرسیدی چیکارت داشتم که زنگ زدم؟ تا جواب دادی رگباری گند زدی به هیکل ما!
– الآن مهمون دارم.. نمی تونم حرف بزنم.. بعداً!
دیگه بهش مهلت حرف زدن ندادم و تماس و قطع کردم.. ولی راضی نشد و بعدش پیام داد:
«بیشعوری دیگه چیکارت کنم؟ زنگ زدم بگم عصری بیا خونه دوستم.. یه دورهمی کوچیه.. خوش می گذره.. البته اگه وقت و حوصله داری! درباره کارای شرکتم حرف می زنیم!»
همون لحظه از دوربینا دیدم که تقوی با سر باندپیچی و پای شکسته از تو آسانسور دراومد و الآنه که برسه به اتاقم.. دیگه وقتی برای جواب دادن به پیام کوروش پیدا نکردم و موکولش کردم به وقتی که تقوی رفت!
لزومی هم نداشت بهش بگم می خوام با درین قرار بذارم و برم بیرون و همینکه کوتاه می گفتم نه وقت دارم نه حوصله کافی بود!
هرچند که هنوز با درین قرار نذاشته بودم و از صبح هم وقت نشد که با هم حرف بزنیم چون می دونستم انقدر خسته اس که تا نزدیکی های ظهر می خوابه..
ولی واسه شب صد در صد می کشیدمش بیرون و شاید می تونستم رابطه امون و یه قدم جلو ببرم با عملی کردن وعده اون بوسه که توی اتاق پرو بهش دادم!
با چند تقه ای که به در خورد صدام و صاف کردم و گفتم:
– بفرمایید!
باز خوبه انقدر شعورش می رسید که در بزنه و منم رو همین حساب وقتی در باز کرد و اومد تو.. به احترامش از جام بلند شدم و سری براش تکون دادم..
– سلام خوش اومدید!
سلام زیر لبی گفت و با اشاره دستم اومد سمت مبلای جلوی میز.. تو همون حینم نیم نگاهی بهم انداخت تا شاید عکس العملم و بعد از دیدن سر و وضعش از نگاهم بخونه..
ولی من درست مثل خودش جوری رفتار کردم که بفهمه از همه چیز خبر دارم و اصلاً برام مهم نیست که بخوام متعجب بشم.
با این حال همینطور که می نشستم پشت میز دستی به یقه لباسم کشیدم و گفتم:
– خدا بد نده!
پوزخندی که زد نشون داد از همین اول برای گارد گرفتن اومده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hadis
Hadis
1 سال قبل

لامصب اصن ادم میمونه تو خماری

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
1 سال قبل

دوست دارم بفهمه خواستگار داشته

....F
....F
1 سال قبل

هعیی چی بگم
کم بود

Raha
Raha
1 سال قبل

این میخواد وعده بوس رو عملی کنه اون شب خواستگار دارع😂
میراانن برین به هیکل تقویییی

mahsa
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

چجوری عکس پروف میزاری؟

raha mazloomzadeh
raha mazloomzadeh
پاسخ به  mahsa
1 سال قبل

تو سایت عضو شدم بعد زدم رو اون سه خط بالای صفحه بعد حساب کاربری بعدشم ویرایش پروفایل

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x