رمان تدریس عاشقانه پارت 16 - رمان دونی

رمان تدریس عاشقانه پارت 16

 

انگار برق هزار ولت بهم وصل کردن.
بازوهام و گرفت و کامل پرت شدم روش و موهام توی صورتش ریخت.
لبش و از لبم جدا کرد و نفس کشداری کشید…
خواستم بلند بشم که اجازه نداد.در آغوشم کشید و دستشو دورم حلقه کرد و گفت
_به جای اینکه بشینی اونجا منو دید بزنی اینجا بمون که خوابم ببره!
چیزی نگفتم. سرش و بین گردنم برد و پنج دقیقه ای خوابش برد..
لبخند زدم و چشمامو بستم. خوابم نمیومد اما می‌خواستم تا بیدار شدنش از وجودش لذت ببرم.
* * * *
خیره نگاهش کردم که دکمه‌های پیراهنش و بست و دستش و به سمتم دراز کرد!
دستشو گرفتم و بلند شدم. موهام و نوازش کرد تا مرتب بشه.فشاری به دستم داد و از اتاق بیرون رفتیم.
سنگینی نگاه اکثرا خجالت زدم کرد و خواستم دستم و بیرون بکشم که محکم تر فشارش داد.
نشستیم که عمه گفت
_یه ساعته رفتین تو اون اتاق پسرم.نامزد کردی نباید از جمع دور بشی که!
تند جواب دادم
_آرمان خسته بود خوابید عمه منم همون جا نشستم تا بیدار بشه!
معنادار نگاهم کرد.
نگاهم سمت ماکان کشیده شد. داشتم از کنجکاوی می مردم تا بفهمم عاشق کی شده آخه ماکان از اون پسرایی بود که به هیچ کس محل نمیذاشت حالا…
با صدای عصبی آرمان بیخ گوشم به خودم اومدم
_هر چه قدر که نگاش کنی فایده ای نداره.حالا که زن من شدی اونو از سرت بیرون کن!
نگاهش کردم و گفتم
_چرا اون وقت؟
با فک قفل شده ای گفت
_چون اونی که تو تب عشقش داری می‌سوزی دوست نداره.
لب هامو روی هم فشردم و گفتم
_میدونم

اخماش بیشتر در هم رفت.سرمو پایین انداختم و لب هام آویزون شد.
دلم آرمان و می‌خواست.دلم می‌خواست بچسبم بهش و از گردنش آویزون بشم و انقدر بوسش کنم که اونم عاشقم بشه.
به یاد بوسه‌ی توی اتاق لبخندی روی لبم نشست.سرمو بلند کردم و دیدم ماکان با ابروی بالا پریده نگاهم می‌کنم.
با اشاره‌ی سر پرسید چی شده؟که همونطور جواب دادم هیچی!
آرمان از جاش بلند شد و گفت
_من با اجازه تون مرخص بشم.. یه مریض اورژانسی داریم که حتما باید برم.
اخمام رفت تو هم… کاملا معلوم بود مریض نداره و داره دروغ میگه. لابد دوست دخترش بهش پیام داده.
صدای اعتراض همه بلند شد و من فقط با اخم نگاهش کردم.
کور خوندی آرمان خان!
بلند شدم و گفتم
_پس منم باهات میام. هر چی باشه دانشجوی پزشکیم میام با محیط بیمارستان بیشتر آشنا بشم.
معنادار نگام کرد و گفت
_نیازی نیست عزیزم.
با لبخند موذیانه گفتم
_چرا مزاحمتم؟
_نه اما صبح کلاس داری من ممکنه کارم طول بکشه خسته میشی.
با لبخند گفتم
_نه عزیزم من با تو خسته نمیشم..
سر تکون داد و گفت
_باشه حاضر شو.
نیشم وا شد. پریدم توی اتاق.آرمان هم به بهانه ی برداشتن کتش پشت سرم اومد و گفت
_من بیمارستان نمیرم سوگل!
بر گشتم سمتش و خیره نگاهش کردم که پرو گفت
_میرم خونه…این طوری گفتم تا فرار کنم.تو بمون همینجا…
دلخور سر تکون دادم. معلومه دلش نمی‌خواست من مزاحم خلوتش با دوست دخترش بشم.
خواستم از اتاق برم که دستش و جلوم گرفت و متوقفم کرد.
بدجور دلم شکسته بود. از اینکه میدیدم داره بهم خیانت میکنه اما نمی تونستم حرفی بزنم از خودم حالم به هم می‌خورد.
دستش و زیر چونم زد و سرمو بلند کرد.
بغض کرده لب هامو جمع کردم و گفتم
_منو چرا گول میزنی دیگه؟بگو با دوست دخترمم مزاحم نمیخوام.

ابرو بالا انداخت و گفت
_اوکی با دوست دخترمم مزاحم نمی‌خوام.
اگه ده تا سیلی بهم میزد انقدر دلم نمیشکست.
لبهام و روی هم فشردم تا اشکم در نیاد.. بی حرف خواستم از کنارش رد بشم که جلومو گرفت.
بدون نگاه کردن به چشماش گفتم
_برو کنار.
کنار نرفت و گفت
_دارم میرم تا راهت برای حرف زدن با عشقت باز بشه. چرا ناراحتی؟
نگاهش کردم و گفتم
_ناراحت نیستم. کار خوبی می کنی میری منم میتونم با خیال راحت با ماکان باشم.خدا رو چه دیدی؟شاید اونم عاشقم باشه.
قیافش مثل شمر شد. طوری اخماش رفت در هم که خواستم از مهلکه فرار کنم که محکم هلم داد.
خوردم به دیوار و گفتم
_چته وحشی؟
جلو اومد و گفت
_خیانت کردن آسونه واست نه؟اینکه شوهر داشته باشی بچسبی به اون.
سر تکون دادم و با حرص گفتم
_آره مگه برای تو آسون نیست؟برای منم آسونه…ماکان باهام راه بیاد تو تختشم م…
حرفم تموم نشده چنان سیلی خوردم که برق از سرم پرید.
با خشم نگاهم کرد… دستم و روی گونه م گذاشتم و متوجه ی خون لبم شدم.
هلش دادم عقب و از اتاق رفتم بیرون…
اولین نفر مامان متوجه ی حالم شد. از جاش پرید و با نگرانی گفتم
_خدا مرگم بده چی شده؟
با این حرف بابام نگام کرد و با دیدن صورتم مثل برق از جاش پرید و به سمتم اومد.
دستش و روی گونه م گذاشت که صورتم در هم رفت.
با عصبانیت گفت
_کار آرمانه؟
جوابی ندادم.به سمت اتاق رفت و عربده زد
_مرتیکه من دختر دست گلم و دادم دست تو تا بزنیش؟
تند پشت سرش رفتم. فهمیدم مشتش و بلند کرد تا بزنه توی صورت آرمان که تند پریدم جلوش و گفتم
_تقصیر خودم بود بابا عصبیش کردم.

بابا با عصبانیت داد زد
_حق نداشتی دست رو دختر من بلند کنی. من این دختر و با کتک بزرگ نکردم که حالا از راه نرسیده سیلی به گوشش بزنی!
آرمان آروم جواب داد
_حق با شماست دایی جان. اشتباه من بود.
بابا یک قدم عقب رفت و گفت
_برو هر جا میخواستی بری پسر جان چشمم بهت نیوفته.بعدش راجع تو و سوگول تصمیم می‌گیرم.
آرمان با شرمندگی گفت
_میشه قبل رفتن با سوگل حرف…
بابا حتی اجازه نداد حرفش تموم بشه:
_که یه سیلی دیگه بزنی این ور گوشش؟
نگاه به آرمان کردم که با نگرانی به گونه م زل زده بود.
از جلوش کنار رفتم و سرسنگین گفتم:
_حق با بابامه! به نظرم تو برو کار واجبت دیر نشه.
خواست حرفی بزنه که پشیمون شد و بدون برداشتن کتش از خونه زد بیرون!
* * * * * *
با احتیاط درو باز کردم. دیشب آرمان تمام شب رو جلوی خونمون بود و یه لحظه هم نرفت.
نمیدونستم الان رفته یا نه چون ماشینش و ندیدم.
نگاهی به دو طرف کوچه انداختم و وقتی ندیدمش نفس راحتی کشیدم و بیرون اومدم.
کور خوندی آرمان خان اگه فکر کردی با این کارات می بخشمت!
با بوق ماشین کنارم ایستادم و دیدمش!
از ماشین پیاده شد و گفت
_میشه سوار بشی؟
اخم کردم و گفتم
_با اتوبوس می‌رم.
یه قدم نرفته بودم که جلومو گرفت.
نگاهش و به لب پاره شدم انداخت و گفت
_بیشتر از این عذابم نده سوگل سوار شو.

🌹🍂🌹🍂🌹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نيكا
نيكا
5 سال قبل

من نميدونم چرا هيچكدوم از شخصيتاي داستاناي اين نويسنده ي عزيزمون باكره نيستن همشون بهشون تجاوز شده يا خودشون كردن

f m
f m
5 سال قبل
پاسخ به  نيكا

نويسنده خيلي تو شبکه جم ميپلکه…
داره پاکيو پاک دامنيو ب دخترامون آموزش ميده.
نشونه بارز پاک بودن دخترام اينه ک قطعا باکره نباشي
خاک بر سرش دخترا دست ب دست ميشنو برميگردن پيش عشق اولشون:-):-):-)
من بيشتر برا خنده و سرگرمي ميخونم داستاناي اين نويسنده رو
ولي کاش يکم از تفکراتش خجالت ميکشيد.
يه ذره حيا کنه

Zazaro
Zazaro
5 سال قبل

چقد این ترنم تو رماناش دخترا رو خرفت و رومخی نشون میده باز ترانه و هانا بخت برگشته بدک نبودن این سوگول و لیلی تو استاد خلافکار حال ب هم زنن بخدا خیلیییی خرفت و خاک توسرن ب نظرم اینم رمان چرتیه خیلیم پارتاش کوتاهن و دیر ب دیر پارت میده

ایلین
ایلین
5 سال قبل

سیلی رو زد خوشمان آمد…

شیرین
شیرین
5 سال قبل
پاسخ به  ایلین

حقش بود گوشت بشه به تنش یکی کمه والا دختر پرووووو…

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x