پری هاج و واج به ما نگاه کرد. کم کم چشماش از حرص پر شد و از کلاس زد بیرون. خواستم دنبالش برم که دستم و گرفت.
عصبی دستم و کشیدم و گفتم
_واسه چی بهش گفتی؟ شاید من نخوام با این سابقه ی درخشانت بفهمه من زنتم.
اخم کرد و گفت
_چه سابقه ای؟
_تو با خود اینم تیک زدی… اون وقت…
_من فقط باهاش قرار گذاشتم بعد از نامزدیمونم بهش گفتم نمیخوام به نامزدم خیانت کنم. تموم شد رفت!
خیره نگاهش کردم. بازم به خاطر اینکه مچم و سر امتحان گرفت ازش دلخور بودم.
راهمو کشیدم تا برم که دستم و گرفت و گفت
_با هم میریم.
بدون اینکه دستم و ول کنه در کلاس و باز کرد. وحشت زده گفتم
_چی کار میکنی؟
نگاهم کرد و گفت
_دیگه میخوام همه بفهمن.
در کلاس و بستم و با حرص گفتم
_اما من نمیخوام. مگه رابطه ی ما چه قدر دووم داره که بخوای جار بزنیش؟ من نمیخوام پس فردا که طلاق گرفتیم همه بهم پوزخند بزنن و خوشحال بشن.
عصبی شد و غرید
_من تو رو طلاقت نمیدم سوگل!
_چرا؟مگه به زور نشستی پای سفره ی عقد؟چرا حالا که راحت می تونیم به همش بزنیم این طوری می کنی؟ چرا به پری گفتی؟چرا منو…
عصبی وسط حرفم پرید
_چون دوستت دارم.
ناباور نگاهش کردم. دوستم داشت؟ منو؟ یا دروغ می گفت یا واقعا دوستم داشت؟
مات و مبهوت نگاهش کردم که نفسش و فوت کرد و از کلاس بیرون رفت و منو همون طور جا گذاشت.
دنبالش رفتم و وقتی بهش رسیدم تند گفتم
_یعنی چی؟
بدون اینکه وایسته جواب داد
_یعنی همون طور که تو یکی دیگه رو دوست داری من تو رو دوست دارم.
باز هم مثل منگولا گفتم
_یعنی چی؟ یعنی به چه منظور دوستم داری؟ چون دختر دایی تم دوستم داری؟همین طوری دوستم داری یا…
ایستاد.زل زد به صورتم و گفت
_خودت میدونی سوگل… خیلی وقته میدونی خودت و زدی به اون راه.
دوباره راه افتاد و منم دنبالش…لبخند محوی روی لبم نشست. یعنی همون طور که من دوستش داشتم اونم دوست داشت؟
سوار ماشین شدیم، استارت زد… رومو برگردوندم سمت پنجره تا لبخندم و نبینه اما دید و گفت
_واسه چی میخندی؟
تند اخم کردم و گفتم
_نمیخندم.
یه جوری نگاهم کرد یعنی آره ارواح عمت.
استارت زد که پرسیدم :
_اوممم… از کی دوستم داری؟
نگاهی از گوشه ی چشم بهم انداخت و جواب نداد. با اصرار بازوش و کشیدم
_بگو دیگه از کی دوستم داری؟
با اخم گفت
_گفتنش چیو عوض میکنه؟
دلم میخواست بگم خیلی چیزا رو اما سکوت کردم.
یه کم که رفتیم فهمیدم مسیر خونه رو نمیره. متعجب پرسیدم
_کجا میریم؟
_میریم واسه خرید حلقه و لباس عروس یکی از بهترین باغ های تهران و رزرو کردم برای هفته ی دیگه… به همه هم گفتم آماده باشن.
چشمام گرد شد و گفتم
_تو یه هفته؟
_واسه من همونشم زیاده.
بعدش چی میشد؟تا الان چون توی عقدیم تونستم بپیچونمش… بعد از عروسی ازم توقعاتی داشت اون وقت چی؟
با اخم گفتم
_من نمیخوام باهات عروسی کنم! چرا نظر منو نمی پرسی؟بابام گفت طلاق تو دنبال کارای عروسی میری؟
عصبی تر از من گفت
_من غلام حلقه به گوش دایی نیستم که بگه ازدواج کن بگم چشم بگه طلاق بده بازم بگم چشم.گفتم طلاقت نمیدم… گفتم هفته ی دیگه عروسی میگیریم دنیا هم به آخر برسه از حرفم برنمیگردم
داد زدم
_این وسط من مهم نیستم؟خواسته ی من مهم نیست؟
در هم رفته سکوت کرد که گفتم
_بزن کنار… نمیتونی به زور مجبورم کنی باهات عروسی کنم.
هر چی خودش و کنترل کرده بود رو یه جا با فریادش خالی کرد
_مثل سگ مجبورت میکنم. خستم کردی سوگل…دردت چیه؟ماکانم که داره ازدواج میکنه به امید کی نشستی؟
با دریدگی تیر خلاص و زدم
_تو رو دوستت ندارم… حتی ازت متنفرم
ماشین و کنار زد و دلخور نگاهم کرد.
خواستم پیاده بشم که مچ دستم و گرفت و گفت
_تو چشام نگاه کن و بگو.
قلبم ایستاد.مگه میشد تو چشم کسی که عاشقشی نگاه کنی و بگی ازت متنفرم؟
َ_با توعم سوگل تو چشام نگاه کن و بگو
نگاهش کردم و گفتم
_من ازت متنفرم… دوستت ندارم.
رنگش قرمز شد. با اخم ماشین و راه انداخت و تمام حرصش و با سرعت بالاش خالی کرد.
بیست دقیقه ی بعد ماشین و جلوی خونش پارک کرد و گفت
_درخواست طلاق میدم.تا اون موقع همین جا میمونی!
ته دلم زیر و رو شد. طلاق؟ مگه همین و نمیخواستم پس چرا اشکم در اومد؟
با بغض گفتم
_منو ببر خونه ی خودمون! چرا این جا بمونم؟
با اخم نگاهم کرد و به جای جواب دادن کلید و به سمتم گفت
_برو بالا…
چیزی نگفتم. حالا که راضی به طلاق شده بود نمیخواستم بیشتر از این سر به سرش بذارم.
پیاده شدم و هنوز درو کامل نبسته بودم پاش و روی گاز فشرد.
به سمت آپارتمانش رفتم و خواستم درو باز کنم که صدای پر از بغضی گفت
_پس حقیقت داره.
تند برگشتم و با دیدن پری چشمام گرد موند. اینجا چی کار میکرد؟
جلو اومد و گفت
_چه طور تونستی سوگل؟من این همه نشستم و برات از آرمان گفتم اون وقت تو رفتی و باهاش ازدواج کردی؟
سکوت کردم که ادامه داد
_ما دوست بودیم اصلا برات مهم نبود من دوستش دارم؟ به خاطر ازدواج با تو منو ولم کرد وگرنه دوستم داشت.
با حرف بعدیش رسما وا رفتم
_اون میدونه تو دختر نیستی و باهات ازدواج کرده؟
🍂🌹🍂🌹🍂🍂🌹
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادمین پارت بعدیو نمیزاری خیلی وقته منتظرشیم
سلام ببخشيد اينجا ديگه پارت گذاشته نميشه؟!
پس چرا پارت نمیزارین ملتو مسخره کردین مگ
هنوز این رمان به پارت شما نرسیده😐😐😐😐 مگه این نویسنده چجوری پارت میذاره آخه😐
ادمین توروخدا جواب بده
نویسنده دیگه این رمانو ادامه نمیده؟؟؟؟؟
چرا ادامه میده از اول شروع کرده به پارت گذاری هنوز به پارت ما نرسیده زمان میبره تا برسه به پارت ما
ینی چی!
ینی داره از اول مینویسه باز؟!!
بابا تورو خدا پارت بزارین چرا نمیزارین یا حداقل بگین چی شدع اقا یا خانوم ادمین😭
من نمیفهمم چرا هر رمانی که ازش خوشم میاد نویسندش ناپدید میشه
هههههه
اخ اینو خوب گفتی
چیشد بلاخره
اصن داستان رمانه یادم نبود…
این پری چقدر بده الان میخواد بره بهش بگه داره تهدیدش میکنه مثلا دوستته😣
نویسندش رمانو داره از اول داخل اینستاگرام پارت گذاری میکنه رمانهای نویسنده زیادن اینو داخل اینستاگرام میذاره
میشه پیجشو بگی؟؟
(ادمین فک نکنم این دیگه تبلیغات محسوب بشه اگه *ف* داد لطفا رد نکن)
خدایی پس کی پارته جدیدگذاشته میشه؟
خخخ فلج چیه؟ ادمین برو بازو داره باقلوا, فقط حوصلش سر رفت انقدر گفت از نویسنده خبر نداره, پارت جدید هم در دست نیست… شرمنده
ایلین جان خانومی اگه حوصله اش سرفته از این جواب یه جواب دیگه بده چرا ما رو اذیت میکنه.
ادمین جان فلجی
حداقل بیا جواب دوتا سوال بده
این نویسنده مثلا محترم میخواد رمانو ادامه بده یانه
اقا این چ وضعشه
ادمین ب نویسنده یچیزی بگو 3_4 هفته ی مارو مچل خودش کرده
سایت های دیگه ادامه این رمانو گذاشتن نمیدونم چرا شما نمیزارید
پ
واقعااا؟؟؟!؟؟!!!…. راس میگی؟؟؟… عمو ادمین چرا با احساسات ما بازی میکنی؟؟!!!!؟؟؟…
ای کاش پارت بزارین دیگه مردیم از بس انتظار کشیدیم
پارت جدیدو قرار نی بزارین؟چه وعضشع عاخه اح
نویسنده مگخ مجبوری هنوز رمانای قبلیتو تموم نکردی رمان جدید میراری ؟؟؟؟که ته سر داره نه ته همش تکرار و تکرار اگه راست میگی استاد خلافکارو و عروس استادو تموم کن اول بعد بیا اینو شروع کن واقعا که حیف زمان برا این رمان
ینی چی سه هفته است پارت نزاشتید!
نویسنده ی فشار به خودت بیار اه
ادمین تو یه کاری بکن😡😡😡😡