رمان حورا پارت 116 - رمان دونی

 

 

 

حورا

 

 

 

مدتی دیگر عقد کنان کیمیا و وحید میشد، و من نمیدانستم لباس چه بپوشم و چه نپوشم!

تا عروسیشان هنوز زمان داشتم، اما این عقد هم مراسم خاص خودش را داشت ظاهرا.

این خانواده همین بودند، برای هر مرحله از ازدواج جشنی به راه داشتند.

 

نامزدی، عقد، حنابندان، عروسی…

برای هرکدام هم ظاهرا نیاز بود لباسی جدید بپوشی که مبادا کسی بگوید لباست تکراریست!

میان کمدم میگشتم، اگر چیزی پیدا نمیشد باید به خرید میرفتم!

 

همه‌ی لباس‌ها را زیر و رو کردم اما چیزی که فکر کنم برای مناسب است را نیافتم!

کلافه از بهم ریختگی کمد، روی تخت نشستم، کمی اطرافم را جمع و جور کردم و از اتاق بیرون رفتم، پله‌ها را به پایین طی کردم و خانه‌ی خلوت و سوت و کور این روزها را نظاره‌گر شدم.

 

مادرجان، با مادر وحید، این روزها بخاطر مراسمات مدام در پی بیرون رفتن‌ها و گشتن با هم بودند، لاله هم که این ماه بخاطر بارداری خانه‌نشین شده بود، وگرنه که در حالت عادی اگر قباد در خانه نبود، او هم قطعا نبود!

 

کلافه کمد را رها کردم و روی تخت دراز کشیدم، خیره به سقف بودم و در فکر اینکه چگونه کیمیا را راضی کنم لباس تکراری بپوشم!

 

دیروز گیر داده بود که حق ندارم لباس تکراری بپوشم و اگر ندارم با هم به مزون میرویم، اما از آنجایی که این روزها جز درس خواندن حس و حال چیز دیگری نداشتم، قطعا دلم نمیخواست بیرون بروم!

 

نمیدانم چقدر گذشت که از صدای قار و قور شکمم ناچارا بلند شدم، از اتاق بیرون رفتم و راهی آشپزخانه، در تلاش برای پیدا کردن چیزی که این چند ساعت مانده به شام را گرسنگی نکشم. ناهار هم که جز یکی دو لقمه همراه با تشر و طعنه‌های لاله چیزی دیگر نخورده بودم!

 

میان درب یخچال بودم که صدای ورودی خانه را شنیدم، یکی از کیک‌های سوپرمارکتی را برداشتم و در را بستم، که از روی کانتر با قباد چشم در چشم شدم!

 

 

 

 

 

 

سلامی زیرلبی گفتم و پشت کردم، روی یکی از صندلی‌ها نشستم که وارد آشپزخانه شد:

 

_ یه لیوان اب میدی؟

 

آرام بود و عجیب…دلم میخواست بگویم خودت مگه دست نداری، اما بی حرف از جا برخاستم و با یک لیوان اب به سمتش برگشتم، روی صندلی کناری من نشسته بود:

 

_ بگیر…

 

لیوان را از دستم گرفت و قلوپی خورد:

_ ممنون…

 

بی حرف دوباره پشت میز نشستم و مشغول باز کردن بسته‌بندی کیک بودم:

 

_ مامانم رفته خونه وحید؟

 

سری به تایید تکان دادم، در جایش کمی جابجا شد:

 

_ لاله تو اتاقه؟

 

شانه‌ای بالا انداختم و چیزی نگفتم، تکه‌ای از کیک جدا کرده در دهان گذاشتم:

_ لابد کیمیا هم با وحید بیرونه، نه؟

 

کلافه نیم نگاهی به سمتش انداختم:

 

_ خیلی کنجکاوی چرا از خودشون نمیپرسی، من از کجا بدونم؟

 

پوزخندی زد و دستش را روی میز جک کرد برای کله‌اش:

_ این چند ماه زیاد با کیمیا صمیمی شدین، نمیدونم چجوری اما…ظاهرا از همه چیزش خبر داری…

 

منتظر و گیج نگاهش کردم، انگار میخواست چیزی بپرسد:

_ چیه؟

 

شانه‌ای بالا داد:

_ گفتم بدونم، تو بدونی…با وحید خوبه؟ مشکلی ندارن؟

 

سری به طرفین تکان دادم و تکه‌ی دیگری از کیک به دهان بردم:

_ نه، تا جایی که بدونم مشکلی ندارن…کیمیا راضیه!

 

_ خودت چی؟

 

 

 

 

 

 

 

 

گیج نگاهش کردم، نمیفهمیدم منظورش چیست:

 

_ من چی؟

 

پوزخندش را حفظ کرده بود:

_ از خواستگارت راضی هستی؟ یا بگیم عوضش کنن؟

 

اشتهایم کور شد، کیک را عقب زدم و از جا برخاستم، اما مچ دستم را محکم کشید:

_ چرا جواب نمیدی؟

 

عصبی نگاهش کردم:

_ ولم کن…اونقدر حقیر نشدم که با وجود اسمت تو شناسنامه‌م برم سراغ یکی دیگه!

 

محکم دستم را فشرد و به خود نزدیک کرد:

_ یبار دیگه دور و ورت ببینمش زنده‌ت نمیذارم حورا…هرکی که هست دکش میکنی، نمیخوام حتی یبار، حتی یبار دیگه ببینمش!

 

گیج نگاهش کردم، دستم را محکم کشیدم و غریدم:

_ به من چه؟ اون جلو در خونه‌ی تو کشیک میده که کی میاد و می‌ره هم تقصیر منه؟

 

از جا برخاست و تیز به چشمانم زل زد:

 

_ هر ننه قمری میخواد باشه، هر گوهی میخواد بخوره، تو بیخود میکنی باهاش همکلام شی!

 

غد و پررو در چشمانش خیره شدم و جواب دادم:

_ چرا؟ میترسی یکی دیگه‌رو بخوام؟

 

فقط خیره‌ام شد، نگاهم میان چشمانش گشت، با نفرت لب زدم:

_ میترسی مثل تو بشم؟ ها؟ اره؟ مگه تو لاله رو نمیخوای؟ چی میشه اگه منم یکی دیگـ…

 

با چنگ زدن چانه‌ام و فشردنش حرف در دهانم خفه شد. از درد چشم بستم تا اشکم سرازیر نشود، صدای بم و ترسناکش را کنار گوشم شنیدم:

 

_ یبار دیگه، جرعت داری…این حرفو بزن، تا دندوناتو تو دهنت خرد کنم!

 

مچ دستش را چنگ زدم و سعی کردم خودم را آزاد کنم:

_ چـ…چرا؟ میـ…ترسی؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

جدی خوبه گفتیا
من لنگ بودم بفهمم تاریخ عقد کیمیا کیه!؟
و حورا چه لباسی قراره بپوشه…

Ana
Ana
1 سال قبل

بابا نويسنده كجاست ؟بيا برامون از رابطه وحيد و كيميا بگو و حورا درس بخونه روي كتابا غش كنه بعد قباد حورا رو تحقير كنه ديگ خلاصه نبايد يادمون بره اين تكرارِ مكرراتو 🤣👎🏻

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

قباد اصلا دلش میاد به قول خودش اسم حورا هنوز تو شناسنامه اشه یکم انسانیت هم خوبه اصلا چرا باید مچ دستشو فشار بده بسه دیگه چقدر تحقیر آخه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط فاطمه موحدی
بی نام
بی نام
1 سال قبل

دیگه از این رمان متنفففففففففررررررررررممم

حالم ازش بهم مبخوره

صدیقه
صدیقه
1 سال قبل

ببخشید ادمین گرامی میشه به نویسنده بگین تکلیف ماهارو روشن کنه میخواد رمان تمام کنه یا از بس، گشاده حال نداره. اخه خدایی ما بیکار نیستیم دیگه برامون اعصاب نذاشته

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط صدیقه پورمحمد
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

من میگم این خواستگاره بابا ی بچه لاله س

lilo
lilo
1 سال قبل

چی بگم والا؟؟ 😐😐

حرف حساب
حرف حساب
1 سال قبل

من هربار که میبینم رمان حورا تو سایته و میام میبینم همه اعتراض دارن تعداد کامنتام که ماشالله بالا
عزیزای من نویسنده رمان اگر چناچه که نظر مخاطب براش مهم بود درست نویسندگی و پارت گذاری می کرد این شماین که هم اعتراض می کنین و عجیب که مشتاق منتظر ادامه میمونین
اگ تو این رمان برات تکراری شده نخون!
بزار یبار که نویسنده اومد رمانش و ببینه، کامنت و امتیاز نداشته باشه تا شاید بفهمه مخاطبش ناراحته
ولی الان شما هم می خونید هم اعتراض می‌کنید اگر بنا به اعتراض چیزی حل می‌شد چند پارت قبلی حل میشد دوستای عزیز دیگه وقتتون صرف این نکنید این همه رمانه قشنگ تو سایت هستن با کامنتای مثبت اونا رو تشویق کنید.

yegan
yegan
1 سال قبل

گوه بهتتتت واقعا گوه بهت نویسنده..بعد چهار روز چس مثقال پارت میدی ک چی احمق!!!پارتا ک هی آب میره و محتواشم آب بستن و ک.شره ب کنار لامصب مرتبم دیگه پارت گذاری نمیکنه همون هفته ای سه بارم ک میذاشت شده یک یا دوبار
انقد این قباد تخم سگ پررو ک ب حورا میگه خواستگارتو دک میکنی و دیگه پیداش نشه و فلان خود گوهشو ندیده واقعا!؟هر چیم باشه حتی اگه حورای بی مغزم رفته باشه خواستگاری براش ولی با رفتارایی ک قباد داره معلومه ک خودشم بدش نیومده و راضیه از شرایط ک از لاله میخواست آرومش کنه و…اگه من جای حورا بودم همچین محکم میکوبوندم تو صورتش یا یه جوری جوابشو میداد ک مدت ها تو کف بمونه و نتوته هضمش کنه خداکنه حداقل الان یه حرکتی چیزی رخ بده و باز قباد حورارو ول نکنه و اون بره.الان یه چیزی بشه خداکنه و از این شرایط تکراری و مضخرف دربیایم حداقل

Mobina
Mobina
1 سال قبل

بسیااااار چرت فقط جهت گذروندن وقت میخونم و جذابیتی نداره برام.

Nasrin
Nasrin
1 سال قبل

نویسنده جان خسته نباشی 🫥

دیانا
دیانا
1 سال قبل

واقعا چرا انقدر تکرار چرررررررا😡😡😡😡😡

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط دیانا
آدم معمولی
آدم معمولی
1 سال قبل

ههههووووففففف

Ana
Ana
1 سال قبل

بابا كجا بايد vipرو بخونيم ب خاطر چندتومان اينقد انتظار نكشيم راحت بشيم …. والا تا اعتراض كني هم چندتا خودشيرين ميپرن وسط عه چرا اعتراض ميكنين نويسنده بدون گرفتن هيچ پولي داره رايگان داستان ميذاره :///// لااقل پول بديم بخونيم رو مخ نباشه داستان سه خط سه خط جلو ميره اه ..چارتا نقدم ميكنيم نويسنده اصلي بخونه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Ana
بنده خدا
بنده خدا
1 سال قبل
پاسخ به  Ana

این رمان دیگه ارزش خوندن نداره دوست عزیز لازم نیست VIP بگیری

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x