از فشار عضوش به بدنم ناله کردم و صدایم را با دستش خفه کرد، قبلا حرف میزد…
میان رابطه حرف میزد و اینبار فقط سکوت کرده بود، تغییر کرده بود؟
رانم را چنگ انداخت، کمرش را از درد چنگ زدم…خیلی وقت بود رابطه نداشتیم، شاید طبیعی بود این درد…یا شاید هم بخاطر عمل کیستی بود که داشتم، اما هرچه که بود، نمیتوانست میلم را سرکوب کند…
قباد اینجا بود، عزیزم بود، کسی که زندگیام در او خلاصه میشد و چرا من نمیخواستم حرف عقلم را گوش دهم؟
نالهاش را کنار گوشم شنیدم و شل شدن بدنش روی تنم…
نفس نفس میزدیم و خسته بودیم، کنارم دراز کشید و چشم بست…
باز هم برخلاف عقلم در میان بازوهایش چپیدم و اغوشش را از خودم پر کردم…خوابش برد و دلم چقدر برای این چهرهی معصوم در خواب تنگ بود…
لبخندی کمرنگ به لب زدم و سر روی بازویش گذاشته چشم بستم…
چشم بستم و کاش ان شب بیدار نمیشدم تا نبینم، چیزی را که دیدم!
کاش میمردم و نمیدیدم چگونه تحقیر میشوم…کاش تمام میشدم و هیچوقت او را انگونه بیرحم نمیدیدم!
با حس تکان خوردنش از خواب بیدار شدم، چشمانم باز شده خیره نگاهش کردم، کمی گیج جفتمان را نگاه کرد، با دیدن چشمان بازم اخمهایش از هم باز شد، دستی به پیشانیاش کشید:
_ ساعت چنده؟
لبخندی زدم و نگاهی به ساعت انداختم:
_ هشت…
اخم کرد و نیم خیز شد، دست روی سینهاش گذاشتم و روی ارنج بلند شدم، به قصد بوسیدنش… اما سرش را پس کشید!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خاک تو سرت قباد 🥲 🥲 🥲 🥲 🥲
دوستان عزیزم
باور میکنید وقتی خوندم حالت تهوع گرفتم از این همه بی شخصیتی حورا
واقعا هرکاری میکنم دیگه نمیتون واسش دل بسوزونم
آدم انقد احمق
اخه سست عنصر یکم نگه دار خودتو
بیا اینم نتیجش
دوستای عزیزم..به اینم توجه کنید که حورا توی پرورشگاه بزرگ شده و قباد الان براش همه کسیه که تو دنیا داره…قبلا هیچوقت با هیچکس غیر از قباد طعم خانواده داشتن را نچشیده بوده
حرفت کاملا درست
این وابستگی هم دلیلش همینطوره ک تو میگی
قطعا
اما به نظرم حورا واقعا به یه اراده قوی نیاز داره که بره پشت سرشم نگاه نکنه
احتمالا چند وقت دیگه هم باردار میشه
شاید با این کار قباد به خودش بیاد این حورا
.
احتمالا چند وقت دیگه هم باردار میشه احمق خانوم
حتما چند وقت دیگه هم میفهمه بارداره
وای خدای من ،من دیگه تحمل خوندن این رمان رو ندارم نویسنده چندبار گفتم بازم میگم اگه vip داره لطفا شرایط عضوگیری رو بگو
حقته
کثافتتتتتت آشغالللل همه مردا بی همه چیزن از همه شون متنفرم برید گم شید خاک تو سر دختری که به خواد به این گرگای روزگار پا بده باید بلد باشیم مث خودشون رفتار کنیم
آخ قلبم
بمیرم برا دل عاشق و زبون نفهمت
براي اولين بار دلم خنك شد از تحقير حورا😏
قلب يه جاهايي خيلي بخواهي باهاش راه بيايي شرافت و غرور واست نميزاره هي ميگ حرف قلبم گوش دادم و عقل بكار نمياد حالا حقته
تحقير شو پس زده شو تا ب خودت بيايي كه بازم بعيد ميدونم
واقعا حرفی از این همه حقیر بودن حورا نمیمونه😑
خفت وخواری حقته زنیکه احمق
منم دیگه دلم برا این بی شخصیت خورد نمیشه
یعنی به معنای واقعی، خاک بر…