رمان حورا پارت 136 - رمان دونی

 

 

 

 

تک خندی زدم:

_ هنوزم پشت سرشون هواشونو دارین و جلو روشون سرد برخورد میکنید نه؟ واسه ما هم اینجوری بودین، فکر میکردین نمیدونیم اما…همین دوست داشتنی‌تون میکرد!

 

با بغض گفتم و او متعجب نگاهش را به سر تاپایم دوخت، لحظه‌ای برق چشمانش را دیدم، به ارامی لب زد:

 

_ به جا نیاوردم…از بچه‌های اینجا بودی؟

 

انگشت زیر چشمم کشیدم:

_ اهوم…از بچه‌های اینجا بودم، حورا…همونکه دانشگاه گردشگری قبول شد و رفت خوابگاه!

 

زیاد طول نکشید که با دو قدم به سمتم امد و شانه‌هایم را در بر گرفت، سخت در آغوشش فشرده شدم و بغض من سر باز کرد.

 

دستانم را دور تن گرد و مهربانش حلقه کردم:

 

_ حورا…بار اخر زن مهندس کاشفی شده بودی، شوهرت کجاس؟

 

آمدم از یاد ببرم، اما انگار فراموش کرده‌ام که وقتی به او جواب مثبت دادم، هرکسی که من را بشناسد، او را هم میشناسد!

 

لبخند کمرنگی زدم و از آغوشش بیرون امدم:

 

_ اهوم… اما احتمالا جدا بشیم…

 

سپس میان بغض و اشک‌هایم خندیم و دستی به چشمانم کشیدم. اخم. در هم کشید و بازویم را کشید:

 

_ یعنی چی که جدا بشین؟ غلطی کرده؟

 

با درد لبخند زدم، روی تخت نشستیم و دستم را گرفت، برایش سر بسته چیزهایی را گفتم، راجب عدم بارداریم، زن دوم گرفتنش، بی جا و مکان بودنم که مانع رفتن شد، عشق و علاقه‌ای که ماندگارم کرد…

و با زخمی که اواخر به من زد و نامش را نبردم!

فقط گفتم زخم زد، دلم را شکاند…و باز هم من به چشمش گناهکارم!

 

 

 

 

 

 

 

حرف‌هایم که تمام شد، اخم درهم کشیده و متفکر نگاهم میکرد، لبخندی زدم، دوست داشتم چیزی بگوید!

کمی گذشت، در اخر نفس عمیقی کشید و سر به زیر کشید:

 

_ جفتتون خطاکارید، حورا!

 

چشم ریز کردم، شاید راست میگفت، اما چیزی نگفتم و او ادامه داد:

 

_ بی اعتمادیتون، قاطی کردن مسائل خانواده‌ش، با مسائل زندگی مشترکتون، باعث این آشفتگی شده، باید یادت باشه، بعضی چیزا بهتره فقط بین شما دو نفر باشه…و بعصی چیزا فقط بین اون و خونواده‌ش! قرار نیست نه تو، نه اون…از همه چیز باخبر باشید، فقط کافیه چیزی که میدونی اگه نفهمه، قراره به جفتتون و رابطه آسیب بزنه رو باهاش درمیون بذاری، اصل رابطه همینه! یه مرد رو نباید هیچوقت قاطی بحث‌های زنونه کرد!

 

آهی کشیدم، سر به زیر انداختم و او دستم را گرفت:

 

_ منکر اشتباهات اون نمیشم، که زیادن! اما اشتباه تو اونجا بود، که سه سال یه مرد رو قاطی این مسائل زنونه کردی، اینکه قبول کردی همراه خونواده‌ش زندگی کنی! تو ازدواج کردی که یه خونواده تشکیل بدی، نه عضوی از یه خونواده‌ی دیگه بشی!

 

پوزخندی زدم:

 

_ خب میگین الان چیکار کنم خاله‌نبات؟ وقتی کار از کار گذشته، دخترخاله‌ش شده زنش و ازش بارداره…به زودی هم بچه به دنیا بیاد عقدش میکنه، بنظرت من جایگاهی برام مونده؟

 

کلافه پوزخندی زدم و بی توقف ادامه دادم:

 

_ حتی اگه مونده باشه هم، همش با تحقیر و بی کس بودنه، نمیخوام تحقیر بشم، اذیت بشم…میدونی تا حالا چند بار انگ خیانت بهم زده؟ خودش پیش یه زن دیگه‌س و به من که میرسه، بخاطر یه مرد غریبه که خواستگار من شده، شدم آدم بده و بهم میگه خیانت میکنم!

 

 

 

 

 

 

با لبخند دستم را کمی فشرد و لب زد:

 

_ منو ببین…

 

خیره‌اش شدم، لبخندش تشدید شده گفت:

 

_ برو…جدا شو، حتی اگه خواستی هم قبل رفتن کاراشونو بزن تو چشمشون…اما ببخش، اگه برگشت سراغت، اگه به اشتباهاتش پی برد، فهمید که بد کسیو از دست داده، ببخشش، اگه التماست کرد که برگردی، برگرد…اما شرط و شروط یادت نره!

 

پوزخندم عمیق‌تر شد:

 

_ خاله‌نبات برگردم پرروتر نمیشه؟ فکر نمیکنه خبریه که برگشتم؟ بنظرم هیچوقت جوابشو ندم بهتره…ازش عصبانیم، با اینکه دوسش دارم و سال‌های خوبی از زندگیم رو با اون تشکیل دادم، اما دیگه دلم نمیخواد ببینمش!

 

تک خندی کرد و مهربان از جا برخاست:

 

_ اون موقع که برمیگرده سراغت و التماست میکنه، حتما یه دلیل خواهی داشت که برگردی!

 

منظورش را نفهمیدم، خواستم بپرسم اما در سالن باز شد و بچه‌ها به داخل هجوم اوردند، از دیدنشان، به یاد گذشته لبخند زدم:

 

_ ارومتر، چخبرته محیا؟ مگه نمیگم انقدر نپر؟ باز بیفتی یه جا دیگه‌ت بشکنه دردسرت با منه!

 

همیشه همین‌گونه بود، بدخلق، عصبی…

اما بعدها فهمیدم چرا!

نمیخواست کسی به او وابسته شود! نمیخواست دختری در اینجا، بخاطر او، موقتیت‌های برترش را از دست دهد!

کارش را بلد بود، با مهربانی ذاتی‌اش، خشم از خود نشان میداد و نمیگذاشت کسی او را بپرستد!

 

وگرنه که الحق لایق بهترین‌ها بود!

خاله‌نبات، از ان زن‌هایی بود که همه‌چیز را میدانست…

همیشه، بهترین‌ها را برایت میگفت، همیشه خوب حرف میزد، دوست داشتی بنشینی و مدام او بگوید و تو مدام بشنوی!

 

زنی بود بی کس، میان تمام این کودکان که بیشتر از جانش دوستشان داشت، نه همسری داشت و نه فرزندی، نه پدر مادری برایش مانده بود و من، چقدر حالا درکش میکردم…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دریا
دریا
11 ماه قبل

پارت گذاری عشقیه؟؟؟

آرام
آرام
11 ماه قبل
پاسخ به  دریا

آره فک کنم ولی هدفش فقط اذیت کرد مخاطب هستش

رهگذر
رهگذر
11 ماه قبل

فقط من از خاله نبات خوشم اومد؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

و پارت دیگر با حضور خاله نبات ….
حداقل خداروشکر یه کس کاری پیدا کرد

آرام
آرام
11 ماه قبل

چرا انقدر دیر به دیر پارت میزاری؟؟
قرار بود هفته ای سه پارت بزارین اما الان شده هفته ای یکبار
فک کنم رفته رفته بشه ماهی یکبار

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x