رمان حورا پارت 138 - رمان دونی

 

 

 

 

 

_ لاله جون میشه فعلا به کسی نگی؟ تصمیم داریم با وحید بعدا خودمون بگیم…لطفا؟

 

صدایش میلرزید و من نمی‌توانستم چیزی بگویم، لاله با تعجب خودش را عقب کشیده دستش را به شکمش گرفت:

 

_ وا…عزیزم، چرا اخه؟ بنظرم هرچه زودتر بفهمن بهتره‌ها، تا عروسیتون سه ماه مونده، خوبیت نداره با شکم بزرگ شده لباس عروس بپوشی! وگرنه که محرم همید، چه عیبی داره، مثل من و قباد!

 

نفسم در سینه گره خورد، با اینکه حتی نمیخواسنم دیگر روی قباد را ببینم، اما هربار اوردن نامش کنار اسم لاله ازارم میداد:

 

_ بنظرم همین امشب به قباد بگیم، قطعا اونم سوپرایز میشه!

 

تیز به سمت منه خشک شده برگشت و گفت:

_ حوراجون از تو بعیده، خبر داشتی و حرفی نزدی؟

 

پوزخندی کنج لبم نشست:

_ چون شاید موضوع به من مربوط نیست لاله، هرچی که هست، کیمیا خودش موظفه براش تصمیم بگیره!

 

نمایشی خندید:

_ بیخیال حوراجون، تو دیگه اینو نگو…روراست باش دیگه، خودت بچه‌دار نشدی، حسودیت شده!

 

خون خونم را میخورد، اما کم نیاوردم:

 

_ شاید غبطه بخورم اما قطعا حسادت نمیکنم، وگرنه که منم از حسادت میرفتم سروقت مرد متأهل و زندگیشو به هم میریختم!

 

با حیرت به سمتم قدمی برداشت:

_ وا، حورا داری به من تیکه میندازی؟

 

انگشت اشاره‌اش را با حالت ناز چندشی روی سینه‌اش گذاشته به خود اشاره کرد:

 

_ عزیزم یادت رفته خودت اومدی خواستگاریم برا شوهرت؟

 

تک خندی زدم، حرص میخوردم اما نباید کم می آوردم:

 

_ اوهوم، اومدم ببینم قباد چقد میتونه تنبونشو سفت نگه داره، دیدم نه…لیاقتش فقط یکی مثل توعه، دم دستی و صیغه‌ای!

 

 

 

 

 

با چشمان درشت شده نگاهم کرد، چندبار دهان گشود چیزی بگوید اما نتوانست، و در اخر به یکباره دست به زیر شکمش گرفت ‌و ناله‌ای کرد، دروغ چرا، ترسیدم…

 

لحظه‌ی اول نگرانش شدم اما بعد سخت نبود فهمیدن اینکه ادا باشد!

کیمیای نگران به سمتش امد و زیر بازویش را گرفت، با دست خودش را باد زد و کیمیا که مدام اصرار داشت با کسی تماس بگیرد یا به دکتر برود، فقط لب میزد که خوبم، خوبم!

 

همین دیگر، فیلم بازی کردن برایش خوب بود، ظاهرا در بحث‌هایشان با قباد هم اینگونه گولش میزد، نه؟

پوزخندی کنج لبم نشست، به ارامی پرسیدم:

_ کیمیا، لباسم کوش؟ میخوام برم اتاقم…

 

لاله سریع صاف ایستاد و متعجب گفت:

 

_ لباس؟ لباس خریدی؟ انقدر سریع؟ چه عجله‌ای بود؟ ببینمش؟

 

سپس رو کرد به کیمیا و با لبخندی نمادین سر تا پایش را از نظر گذراند:

 

_ منم با قباد عقد کنیما، حتما زورش میکنم یه عروسی بگیره برام…کلی ارزو داشتم، همون سفره عقد هم به زور چیدیم!

 

کیمیا رو به من، با دست به جعبه‌ای که کنار کمدش بود اشاره کرد، همزمان که به سمتش میرفتم جواب لاله را سریع دادم:

 

_ گفتم که، بحث لیاقته…همون دم دستی و صیغه‌ای بودن!

 

جعبه را برداشتم و کیمیا برای جلوگیری از تنش و دعوا، ترسیده از حال خودش، گفت:

 

_ اون روز که رفتیم برای انتخاب لباسم، حورا همراهم اومد، دیگه لباسشو دید پسندید، همونو سفارش دادیم براش، تو هم حتما بیا، لباسم چندتا ایراد ریز داره، لباستو انتخاب کن!

 

لاله بی توجه به حرف من در جواب کیمیا گفت:

_ نه عزیزم، من لباس زیاد دارم، با این شکم هم که نمیشه لباس تنگ پوشید، یه چندتا پیرهن کشی دارم، از همونا میپوشم… بالاخره زن حامله‌رو تو مراسم درک میکنن!

 

اهمیتی ندادم، انگار سعی داشت این هارا برای چزاندن من بگوید!

_ کیمیا من برم…چیزی خواستی صدام کن!

 

سری تکان داد و من هم به اتاقم برداشتم، بدون باز کردن جعبه، گوشه‌ی اتاق انداختمش و با اعصابی خراب، به باقی برنامه‌ام رسیدم، کاش زودتر این روزها تمام میشد!

 

 

 

 

 

 

از خانه بیرون زدم، به قصد رفتن به کافی نت و ثبت نام کنکور.

در محوطه‌ی کوچه و مجتمع، تاکسی نبود!

میبایست تا سر خیابان میرفتم، مثل همیشه…

چون آژانس هم راهش دور بود، اصولا هر زمان که تماس میگرفتم نیم ساعتی معطل میکردند تا برسند، گاهی هم حتی ماشین اماده نداشتند.

 

بند کیفم را در دست گرفته روی شانه‌ام نگه داشتم، با ذهنی مشغول در پیاده‌رو مشغول راه رفتن شدم تا بلکه یک تاکسی رد شود و بوقی بزند!

 

نمیدانم چقدر گذشته بود که با تک بوق ماشینی سر بالا کشیدم و با دیدن همان ماشین ان روز، که مردش ادعای خواستگار داشت و این روزها دردسر شده بود، اخم‌هایم در هم رفت.

 

قدم‌هایم را تند‌تر برداشته وارد خیابانی شدم که ماشین رو هایش یک طرفه بود و او حق ورود نداشت!

نتوانست دنبالم بیاید، اما اینکه بخواهد مثل دفعه‌ی قبل با پای پیاده هم دنبالم کند، باعث شد قدم‌هایم را تندتر بردارم.

 

شاید اگر موقعیت دیگری بود برای حرص دادن قباد، از همان روش استفاده میکردم. اما حالا نمیخواستم خودم را بار دیگر در دردسر بی‌اندازم!

 

_ حوراخانم…حوراخانم، صبر کنید!

 

کلافه اطراف خیابان را نگاه کردم، با دیدن تاکسی‌ای که داشت رد میشد، دست بالا گرفته اشاره کردم بایستد، تاکسی که مقابلم ایستاد، بازویم کشیده شد.

 

عصبی به سمتش چرخیده بازویم را بیرون کشیدم:

_ بکش عقب دستتو…گفته بودم دیگه دور و ور من پیدات نشه!

 

در تاکسی را باز کردم اما بی توجه به منتظر بودن راننده، با کف دست به در کوبید و دوباره بستش:

 

_ حورا خانم… بذار حرف بزنم!

 

تیز به صورتش خیره شده غریدم:

 

_ نخوام باهات حرف بزنم باید کیو ببینم؟ چی از جونم میخوای؟

 

عصبی‌تر از من، با صدایی کنترل شده گفت:

_ من چی میخوام؟ تو چرا انقدر ساده‌ای؟ خوشت میاد موندی تو یه خونه که بشن غذاب روحت؟ هیچکس ازت خوشش نمیاد و موندی ور دلشون که چی بشه؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق صوری پارت 24
دانلود رمان خفقان

    خلاصه رمان:         دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم،ظالمی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

چه انتظارا انتظار دارید لاله سلیطه به کسی چیزی نگه ؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

این رمان از اولش اشتباه بود زندگی زناشویی نباید میش همه جار زد الان مثلا مامان قباد خاله اش لاله کیمیا میتونن چیکار کنن مقصر اصلی خود قباده

نویسنده رمان سقوط
نویسنده رمان سقوط
11 ماه قبل

بخوام یه نظر کلی در مورد این رمان بدم، به نظرم حورا از اول اشتباه کرد که مشکلات خصوصی زناشوییش رو پیش همه عیان کرد؛ الان تو این دوره زمونه نازایی چیزی نیست که حل نشه هزار جور دوا درمون می‌کنند حتی اگه با درمان و دکتر هم حل نشه قباد می‌تونست تا چند ماه با حورا یه جای دور بره و از طریق رحم اجاره‌ای بچه‌دار میشدن اون‌وقت کسی هم چیزی نمی‌فهمید فوقش به مادرش می‌گفت حورا رو فرستادم خارج از کشور تا درمان بشه؛ اما خب با همه این اوصاف چون روند داستان بهم می‌خورد نویسنده لاله رو وارد رمان کرد شخصیت نفرت‌انگیزی داره که واقعاً هیچ لطافتی توش نمی‌بینم و برای من جای سواله که قباد اگه واقعاً عاشق حورا بود زندگیشو دوست داشت چطور می‌تونه همزمان با لاله هم باشه!والا به نظرم نویسنده یکم تو شخصیت قباد اغراق کرده بلانسبت نر که نیست فقط دنبال رابطه و نیازه…!! نمی‌دونم آخرش چی میشه چون واقعاً قباد تموم پل‌های پشت سرشو خراب کرده حتی اگه روزی پشیمون هم بشه بخشیدنش کار سختیه اصلاً نمیشه فراموش کرد این اتفاق لازم بود تا حورا به خودش بیاد تا شخصیت وابسته‌اشو تغییر بده من اگه جای نویسنده بودم کاری می‌کردم حورا ردی یا نشونی از خانواده واقعیش پیدا کنه شاید اینجوری دیگه بهش بی اصل و نسب نگن شاید در اون صورت حورا بتونه از قباد دور شه و زندگی جدیدی شروع کنه

DNA🧬
DNA🧬
11 ماه قبل

بازم با پارتات اعصابم خورد شد یکی نیست بگه هی چی شد اینطور شد همش تو خونه اس یا که بیرونه انقدرر کشش نده آخه دیونه بازم لاله سگ اعصاب نذاشته واسم آخه اینم پارت شد یا که چند خط چت دیگه حرف ندارم خسته شدم خدایا تمومش کن خدایی آخه چیه این کارا
🔪 🔪 🔪 😑 😑 😑

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

نمیدونم واقعا این یارو حورا رو میخواد یا از طرف لاله برا اذیت کردن حورا اومده

خواننده
خواننده
11 ماه قبل

اگه بخوادش خیلی خوب میشه اون قباد عوضی ببینه تحفه نبوده

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x