_ نمیدونم قصدت از گفتن اون حرف چی بود حورا، اما یبار دیگه تهمت بزنی و بخوای باز عقیم بودن منو تکرار کنی، قول نمیدم اینبار بهت رحم کنم!
محکم بازویم را از میان انگشتانش بیرون کشیده با مشتی به شانهاش، به عقب هلش دادم:
_ برو اونور به من دست نزن، به من ربطی نداره کی چه غلطی میکنه، وقتی موندنم زیاد طولانی نمیشه نمیخوام تو زندگی خوشگل شماها دخالتی کنم!
_ به همین خیال باش که طلاقت بدم!
_ مجبوری طلاق بدی، وگرنه زندگیتو زهرمارت میکنم!
چنان غریدم که خودم هم از لحن پر از نفرتم شوکه شدم، او که جای خود داشت…
حورایی که قبلها، میبوییدش، میبوسیدش، قربان صدقهاش میرفت و دل پاکی داشت…
مهربان بود و عزیز، هرکس دلش را میشکاند سکوت میکرد…
دیگر ان حورا را نمیدید، این حورا یکبار، گفته بود حاضر است کور شود اما دیگر او را نبیند، و حالا تهدیدش کرده بود که اگر طلاق ندهد، زندگیاش را زهرمارش میکند!
شوکه بود، طبیعی بود شوکه شود!
_ فکر کن، بچهت دنیا بیاد، یه زن وسط زندگیش باشه، به اسم زن اول باباش، که هی دنبال طلاق از باباش باشه اما تو نخوای طلاقش بدی! بیچاره اون بچه…قراره این همه جنگ و جدل و زن بازیهای تو رو ببیـ…
_ خفه شو!
از نعرهاش شانههایم بالا پرید، هنوز نگاهش نمیکردم، اما تصور ان چشمان سرخ از خشم و چهرهی کبود و رگ متور پیشانیاش سخت نبود، اینکه نیم قدم نزدیک شد که چیزی بگوید:
_ هیچی نگو قباد…نگو، طلاقم میدی، راحتم میذاری…مثل تموم این چندماهی که ذرهای به من اهمیت ندادی و بردهی زیرشکمت بودی، به لاله رسیدی، حالا هم چند ماه حاملگیشو ترمز دستیتو غلاف کن یکم مردونگی ازت ببینه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 233
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نمیخواهی یکم طولانی ترش کنی من تا اومدم بفهمم میشده تموم شد
یکی تو پارتای قبلی تو کامنتا میگفت توی وی ای پی رمان بچه ی قباد و حورا به دنيا اومده با این اوصاف همچبن فرضی درسته؟کسی خونده؟تاییدش میکنید؟
چرت و کم محتوا
خیلی مسخره بود
یبارم رمان رو از سمت قباد بزارین