دو روز با وانمود کردن من گذشت، دو روزی که کیمیا هم آمد اما باز هم چیزی نگفتم، با این حال لاله انگار مشکوک شده بود به آن روز، مدام با شوخی هم که شده بحثش را پیش میکشید…
شوکه بودم هنوز، نتوانستم به درستی هضم کنم، او را کثیف دیده بودم، اما نه در این حد که با کس دیگری همبستر شود…
به قباد خیانت کند!
انقدر که پیگیر قباد بود و ادعای عاشقی میکرد، حقیقتا اخلاقهایش با خودم را بر پای حسادت یا رقیب عشقی میدیدم، نه اینکه فقط برای گول زدن کسی و سپس فرار کردن…
باید میگذاشتم فرار کند؟ هرگز…
قطعا قبل از به دنیا امدن بچه کاری میکرد، فرار یا هرچه، شاید اصلا خودش را به مرده بزند! مثل همین فیلمها…
کلی فکر و خیال در سرم بود تا اینکه قباد برگشت، برگشت و برخلاف رفتنش که اصلا محل نگذاشتم، اینبار دست خودم نبود که مدام، منتظر فرصتی بودم تا با او تنها شوم!
تنها شوم و برایش توضیح دهم، اما باز هم اضطرابی درونم شکل گرفته بود، میترسیدم باور نکند، اگر نمیکرد؟ خب…حماقتی دیگر بر حماقتهایش اضافه میشد!
روی مبل خیره به قبادی بودم که لاله از دستش او را چسبیده بود و ابدا قصد رها کردنش را نداشت!
با پایم روی زمین ضرب کرده فقط خیرهی قباد بودم، باید با اشارهای به او میفهماندم که باید حرف بزنم!
از وقتی امده بود، لاله تا اتاق و حتی تا دم توالت هم همراهیاش کرده بود، انگار قصدم را فهمیده باشد…
کیمیا هم بود، مشغول چای ریختن!
با سینی داخل شد و لبخند به لب به سمتمان آمد:
_ لاله ول کن داداشمو یکم راحت باشه، خستهس!
پوزخندی زدم، لاله با ان لبخند کریهش نیم نگاهی به سمت من انداخت و گفت:
_ عزیزم دلم براش تنگ شده خب، میدونی دو روزه ندیدمش؟ تو دو روز وحیدو نبینی چه حالی میشی؟
نگاه پر از چندش بودن را از کیمیا دیدم، طرز نگاهش طوری تاسفبار بود که لبهایم را به دهان کشیدم تا مبادا بخندم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 268
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خنده قباد عصبی بود بنظرم خودش فهمیده بوده قبلا بخاطر همین به حورا محبت میکرد
جان مادرت پارت در روز دوتا بده حداقل با این خط پارت گذاریت
حورای اسکل باید یجوری قباد و مجبور کنه تا آزمایش بده چقد جدی گرفتم رمانو
تا حورا بگه لاله جن.ده فرار کرده حالا انگار قباد باور میکنه اگ ب کیمیا میگفت یه چی با کمک کیمیا قبادو حالی میکرد
حورا چ خوش خیاله که فکر میکنه قباد باور میکنه
حورا هم بگه قباد و مادرش میگن از سر حسادت به لاله داره تهمت میزنه بهش
یکم بیشتر بنویس این همش تکراره به خدا
نویسنده از نظر تو واقعاً ما خیلی احمقیم که این رمان رو اینجوری میخونیم ؟
خب حداقل احترام بذار جواب بده یه چیزی بگو ببینیم زنده هستی
یعنی اینقدر زیاد بود من چشام درد گرفت باید یه چشم پزشکی برم حتما واقعا چشام کور شد تموم نمیشه که بقیه اشو گذاشتم روزای دیگه بخونم شاید تموم شد خو زن حسابی اینقدر تایپ میکنی خسته نشی من میترسم واست تاندون انگشتات رگ به رگ نشن گ…اد بدبخت من میترسم واست یه وقت از زیاد تایپ کردن دیسک کمر بگیری یا کور شی دیگه نبینی
وای خدا کنه لاله نفهمیده باشه این خنک هم خب نمیتونه یه چیزی لو نده
خیلی کار بچگونه ایه همینجوری بدون هیچ مدرکی به قباد بگه لاله داره خیانت میکنه اینجوری لاله هر بلایی سر بچشم بیاره باز کاسه کوزه ها رو سر این شکسته میشه ولی ای کاش یکم سعی کنید رمانتونو متفاوت تر کنین الان راحت میشه حدس زد ادامه داستانو از بس تکراریه
اگه حورا بگه و قباد باور نکنه یا بگه حورا از سر حسادت این کار میکنه چون چن ماه دیگه بچه لاله بدنیا میاد اگه اینجوری بشه که امیدوارم نشه واقعا دیگه این رمان رو ول میکنم انقدر که من سر این رمان حرص میخورم سر زندگی خودم نمیخورم