بی حال بودنم دست خودم که نبود، با اخم از جلوی در کنار رفت:
_ خوبی تو؟
بی توجه به او خواستم از کنارش بگذرم اما بوی بدنش لحظهای در مشامم پیچید و عصبیام کرد:
_ خوبم اگه یه دوش بگیری، بو گند میدی!
شوکه با چشمان گشاد نگاهم کرد:
_ چی میگی تو؟ من تازه دوش گرفتم…
پوزخندی زدم و به سمت اتاقم رفتم:
_ اره، لابد بوی لالهی بوگندوعه، از بس همش چسبیده بت، بوش که نمیره!
_ حورا؟ مطمئنی خوبی تو؟
بدون جواب دادن در را کوبیدم، چه فکر کرده بود با خودش؟
نفس عمیقی کشیدم و لحظهای، فقط لحظهای یادم افتاد من باردارم و اینگونه تابلو رفتار کردم!
دست روی دهانم کوبیدم و خدا خدا کنان، که مبادا بفهمد و خنگتر ازینها باشد، به سمت وسایلم رفتم. دیگر خواب ممکن نبود!
من را ببین، به جایی رسیدهام که از خدا میخوام قباد را خنگتر کند که نداند باردارم!
از فکر دوباره و اتفاقات دیروز باز هم روی تخت افتادم، این وضعیت کی تمام میشد؟
با صدای معدهام تصمیم گرفتم قبل از اینکه دوباره حالم بد شود، چیزی بخورم.
لباسخوابم را عوض کردم و پایین رفتم، در آشپزخانه که کسی نبود مشغول گشتن شدم و تازه نگاهم به ساعت افتاد، لعنت…
دقیقا تایمی بود که قباد حاضر میشد که سرکار برود، باید صبحانه برایش حاضر میکردم؟ عمرا!
برای خودم یک بسته نودل برداشتم، قرار بر صبحانه بودها، میدانم اما… بدجور گرسنه بودم!
انگار این کودک درونم هنوز نیامده قرار بود من را تا به دنیا آمدنش به چاق و چله کند!
تا به دنیا امدنش؟ جالب شد…من که میخواستم سقط کنم، یعنی واقعا سقط کنم؟
با لبهای ورچیده به نودل خیره شدم، حس بدی پیدا کردم، اگر واقعا چاق میشدم چه؟ خیلی خیلی چاق؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 246
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا ایهاالذین آمنو آیا عقل خود را فراموش کردید که اینگونه رمان را میخوانید؟ اگر شما هم از وضعیت جاری ناراضی هستید با کد ۱۱۵ تماس بگیرید…. تا باشد که خدا و عوامل کادر درمان بتوانند نویسنده را احیا کنند! منتظر تماس های گرم و دعاهای پاک شما هستیم
باتچکر
جمعی از دوستان نویسنده و همراهان🌱
کاش گاهوک پارت گذاری میشد/:
یکی پیدا میشد یه تودهنی حورا رو بزنه خوب بود
ادامه ی رمان.
مثل رمانای دیگه حورا بچه رو از قباد ونهان میکنه یهو سر و کله ی اون زن پیدا میشه و حورا میفهمه یکی از اعضای خانواده ی واقعیش و بعد یک خورده براشون ناز میکنه میگه شما این همه سال کجا بودید و اگه من و دوست داشتید تنها نمیزاشتید و بعد یک سری چرت و پرت بهش میگن اینم قبچل میکنه فرار میکنه میره پیش اونا
و بعد قباد ک متوجه فرار حورا میشه دیوونه میشه لاله هم ولش میکنه فرار میکنه و قباد عین …پشیمون میشه میره دنبال حورا یک خورده منت حورا رو میکشه و قربون صدقه ی بچشون میره و حورا رو خر میکنه ک برگرده پیشش حورا هم خر میشه
مامان قباد هم یک مرضی میگرش و میفهمه اه حورا گرفتتش ازش حلالیت میخواد حورا هم میگه شما جای مامانمی حلالش میکنه
از اون ور بچه ی کیمیا پسر میشه بچه ی حورا هم دختر
حتی احتمال داره این سکانس هم بخونین که وقتی بچه هاشون دنیا اومد شوهر کیمیا به قباد میگه دخترت مال پسرمه و قباد رگ گردنش برامده میشه و صورتش از خشم قرمز
ارهههههه.
با این حال بازم رمانه عین چی میخونم😐😐😐😐🕊️
هندی شده
خیلی باحال نوشتی ایول کلی خندیدم چون حقیقتو گفتی👏🏻👏🏻
سلام میشه بهم کمک کنید من رمز کاربری که باهاش وارد رمان وان میشدم رو یادم رفته چیکار کنم
فراموشی رمز رو بزن
زدم ولی رمزی نیومد که عوض کنم مینویسه رمز جدید به ایمیل ارسال شد ولی هیچ رمزی دریافت نمیکنم 😭😭
زدم ولی رمز ی واسم ارسال نمیشه 😭😭😭
من تا همین حد بلد بودم😂 بزار قادر بیاد بهت بگه چیکار کنی
ای من ریدم توی این رمان مسخره 😒😒😒
اوووووف🙄🙄🙄🙄
رمان مسخره. و منه احمق که میبینم میخونم باز
خیلی طولانی و پر محتوا بود!
تشکر دیگه ای ندارم از نویسنده.
وادفاک واقعا اگه حورا بخواهد سقطش کنه من دیگه یه لحظه ام نمیخوانمش ناشکری از نعمت های خدا ؟
چقدر منتظر بچه بودی ها بلاخره اوت روز رسید
چطور دلت میاد هر چی ام که باشه تو سه سال منتظر این لحظه بودی
واقعا خودتونو زدید ب خنگی؟بچه رو وقتی دوس داشت ک حاصل عشق خودشو قباد باشه ن الان ک قباد کلا عوضی شده و حاصل تجاوزشه ی زن دیگه داره این بچه خواستنش مال قبل از این بود ک متوجه بشه چقد ارزشمنده قبل از این بود ک بخواد درس بخونه و زندگیشو بسازه اینا ب کنار فک میکنی قباد باور میکنه ک این تخم سگ بچشه؟اگرم کرد و برگشت سمت حورا دیگه ب چ درد میخوره؟اون وقت زیاد داره واسه بچه دار شدن از مردی ک عشقش به حورا واقعی باشه شکر از نعمت های خدا در شرایط درست درسته ن الان واقعا فکر میکنید لاله چی میگه؟تازه از دست طعنه هاشون راحت شده این خیانتم بش اضافه شه؟برای رضایت خدا کاری بکنه که برخلاف خواسته ی عاقلانه ی خودشه؟اگه این کارو کنه من بصورت جدی دیگه نزدیک این رمان نمیام.
اگه بچه رو سقط کنه و دیگه هیچوقت بچه دار نشه اون وقت چی
میتونه بچه اش داشته باشه چ بعد بره با کسی که دوستش داره واقعا ازدواج کنه
اون بچه بیگناهه نباید بازیچه ی مشت آدم کثیف شه تازشم مگه این بچه ب دنیا بیاد قباد دیگه میذاره اون بره پی زندگیش؟بعدشم مگه همه مث قباد بچه براشون مهمه؟
خب حرفی که میزنی درسته اما مگه ادم دلش میاد یه موجود زنده که مثل جونشه بکشه؟
اون بچه هنوز ی نطفس زیادی بیگناهه ک بدنیا بیاد و ازش به عنوان ی اشتباه یاد بشه اگه الان بمیره بهتره ک زنده باشه و هر روز بمیره
حالا بشینیم غصه چاق شدن مادمازل رو بخوریم
چند قسمت غصه میخوریم و ادامه میدیم عزیزم
آره ماشالا غصه هاشون یکی دوتا ک نیس هرپارت یک روز غصه..