رمان حورا پارت 177 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

سری تکان دادم و به سمت اجاق گاز رفتم.

یک لیوان اب را در تابه‌ی کوچک ریختم و روی گاز گذاشتم تا به جوش بیاید، رب را هم برداشتم و منتظر ماندم:

 

_ برای منم میذاری؟

 

تیز به سمتش برگشتم، کت و شلوار پوشیده آماده‌ی رفتن به سر کار بود، بینی چین دادم:

_ نه‌خیر!

 

شوکه نگاهم کرد، دوباره به اب خیره شدم، داشت به جوش می‌امد، رب را برداشتم و یک قاشق در آب انداختم تا کمی رنگ بگیرد، فلفل سیاه و کمی زرچوبه هم فراموش نکردم:

 

_ حورا چیکار می‌کنی؟ نودلو ادویه میزنن مگه؟

 

اخم کردم، نزدیک میشد و بویش اذیتم میکرد، کاش دور شود…

_ من میخورم نه تو چیکارم داری؟ برو عقب!

 

گیج قدمی به عقب برداشت، همانطور خیره و ساکن نگاهم میکرد و من هم کار خودم را میکردم.

نودل را از بسته بیرون کشیده در اب مزه‌دار شده گذاشتم، منتظر ماندم نرم شود:

 

_ حورا مطمئنی خوبی؟ اصلا چرا الان بیدار شدی؟

 

کلافه دست زیر چانه‌ام زدم و بی جواب دادن، به نودلم خیره شدم، چرا نرم نمیشد؟

_ گشنمه واسه منم یه چیزی بیار!

 

عاقل اندرسفیه از گوشه‌ی چشمم نگاهش کردم، کلافه سری تکان داد و خودش به سمت یخچال رفت. من هم باز به نودلم خیره شدم. معده‌ام بدجور بی‌تابی میکرد، غلط نکنم از علائم بارداری بود!

 

کلا یک ماهش است و اینگونه ازارم میدهد؟ وای به حال وقتی که ویارهایم شروع شود!

چه میکردم؟ اصلا کسی میتوانست به ویارهایم برسد؟ قباد، نمیرسد؟

 

نه، نمیخواهم بداند…لیاقت ندارد، نباید بفهمد!

چه میکردم پس؟ اگر به کیمیا میگفتم؟ کمک میکرد؟ میشد اعتماد کرد به او؟ نکند به قباد بگوید؟ اخر همیشه ذوق داشت بچه‌ی قباد را ببیـ…

 

 

 

 

 

 

 

_ نسوزونش حورا!

 

شوکه به نودل خیره شدم، آبش تمام شده بود و داشت به تابه میچسبید، سریع خاموشش کردم و بعد از زدن ادویه‌ی خودش، هم زدم، بدک نبود!

 

در ظرفی خالی کردم و پشت میز نشستم:

_ جایی میخوای بری؟

 

سر بالا انداختم و اولین چنگال را در دهان گذاشتم، داغ بود اما می‌ارزید:

 

_ یواش، حورا چته تو؟

 

چرا اصلا چشمم او را نمیدید؟ انگار فقط غذا را میخواستم…اشتها پیدا کرده بودم:

_ حورا؟

 

کلافه با دهان پر نگاهش کردم:

_ هااا؟ ولم کن بذار بخورم دیگه!

 

چشمانش داشت از حدقه بیرون میزد، لقمه‌ای که گرفته بود را در دست گرفت و سوییچش را از روی کانتر برداشت:

 

_ من میرم، چیزی نمیخوای؟

 

دوباره سر بالا انداختم و چنگال دیگری به دهان بردم، آخر با این رفتارها سر خودم را به باد میدادم!

 

صبحانه‌ام را با لذت خوردم، تمام که شد به اتاق برگشتم و طبق برنامه‌ی این روزهایم مشغول درس خواندن شدم اما هر خط را چندین بار میخواندم تا بتوانم افکارم را از بارداری مزخرف و بدموقعم منحرف کنم!

 

نزدیک‌های ظهر بود که دیگر نتوانستم ادامه دهم، موبایلم را برداشتم و سریع به کیمیا زنگ زدم، انگار در لحظه تصمیم گرفته باشم!

 

وقتی اطلاع دادم که به خانه‌ی ما بیاید، مخالفت کرد و گفت کار دارد، و من به پیششان بروم، خانه‌یشان را فقط یکبار بعد از عروسی رفتم، جای نقلی و قشنگی بود، وقتی مطمئن شدم که وحید خانه نیست، قبول کردم که بروم…

 

باید زودتر بگویم، روی سینه‌ام سنگینی میکرد، باید به یکی میگفتم، فکر کنم این هم از علائم بارداری باشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 248

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نام نامدار
نام نامدار
9 ماه قبل

منتظران پارت مثقالی حورا😳😳🥱🥱🥱🥱

نام نامدار
نام نامدار
9 ماه قبل

وای دلم میخواد بدونم چیکار میکنه بالاخره تورو خدا پارت جدید بزار
با اینکه هر بار سر این رمان حرص میخورم و اعصابم بهم میریزه ولی بازم دارم می خونم می خوام ببینم بالاخره چه غلطی میکنه حورا میره میمونه 😤

حورا
حورا
9 ماه قبل

نمیخوای پارت جدید رو بفرستی

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط حورا
مریم
مریم
9 ماه قبل

واقعا شخصیت مبهم داره حورا
ثبات نداره
نمیدونه چی میخواد ،البته نویسنده عزیز هم لنگه حورا هستش

....
....
9 ماه قبل

الان باور کنید حورا اگه شیر و نارگیل بخوره اسهالی شه یا گوز در کنه میگه علائم بارداریه🗿 پفیوز دیه همه چی رو گردن بارداری ننداز که

لی لی
لی لی
9 ماه قبل

به طرز عجیبی شخصیت های این رمان نچسب و حال به هم زنن مخصوصا حورا که اگه اینجا بود دونه دونه موهاشو میکندم تا یکم از حرصم خالی شه
قشنگم یه حس اینکه* من الان دیگه خیلی دانام و کسی از من فهیم تر تو دنیا وجود نداره*از رفتارای حورا دیده میشه که فک میکنه عالی داره پیش میره در حالیکه همش در حال گند زدنه خاک بر سر

بهار
بهار
9 ماه قبل
پاسخ به  لی لی

متاسفانه فک میکنه یه عنی شده ولی هیچ عنی نشده…!
تا درودی دیگر بدرود/:

دوس دختر وحید
دوس دختر وحید
9 ماه قبل

ی جوری عادی زندگی می‌کنه ک انگار ن انگار اگه میخوای نگهش داری باید ب قباد بگی ک بعدش انگ خیانت نزنن بت ک اگه بچه قباد بود چرا نگفتی تو ک ارزوشو داشتی و فلان
اگرم میخوای سقطش کنی سریع تر ک این بچه قلبش تشکیل نشده باشه خودتم اونقدر بش وابسته نباشی
رمان حورا با اختلاف افتضاح ترین کاراکتر زنو داره اون از خواستگاری رفتنش واسه قباد اینم از این
اینقدر قصه این رمان و خوردم انگار قباد شوهر منو لاله هوومه یا برو یا بساز جز اینا نیست یا قوی باش یا ضعیف باش با شکم جلو اومدت میخوای چ کنی؟فک کردی قباد با این زورگوییاش میذاره بری دانشگاه؟اونموقعی ک باری رو دوشت نبود نمیذاشت الان ک …

لیلا مرادی
لیلا مرادی
9 ماه قبل

آخه مشکل این‌جاست حورا اصلاً نمی‌خواد از حاشیه امنیت دورش بیاد بیرون😂 به همین قفس و خفت خوردن راضیه. این افکارش هم فقط مای خواننده رو از اول پارت درگیر کرده وگرنه همونی بود که بود.

دوس دختر وحید
دوس دختر وحید
9 ماه قبل
پاسخ به  لیلا مرادی

ثبات نداره و بلاتکلیفه نمیدونه چی میخواد و باید برای چی بجنگه فقط می‌دونه که قباد بَده اگه بده ولش کن و برو
حتی اگه قراره بری تو خیابون زندگی کنه هیچکس بدتر از قباد و تجاوزش بهش نیست و کسیم قرار نیس با زبونش هی تیر پرت کنه ب حورا
مگه قراره همیشه وضعیتت همین بمونه؟برو ی کار شبانه روزی پیدا کن برا خودت شاید ب اون اسونی ک من میگم نباشه ولی ب سختی ک حورا فکر می‌کنه هم نیست و حتی اگر باشه میارزه

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط دوس دختر وحید
روا
روا
9 ماه قبل

خیلی مسخرست کسی که پا به پا دنبال بچه بود حالا که به آرزوش رسیده داره بخاطر یکی دیگه لگد میزنه به بختش

Nili
Nili
9 ماه قبل

چه مسخره
انگار نه انگار چند سال آرزوی بچه داشت

بهار
بهار
9 ماه قبل

بیرون روی پیدا کرده بودم فکر کنم از علائم بارداری باشد
حالا همچی از علائم بارداریه/:

Emma
Emma
9 ماه قبل
پاسخ به  بهار

دقیقا😂

نام نامدار
نام نامدار
9 ماه قبل

ای کاش هر کاری که می کنه فقط جوری باشه که قباد بسوزه ‌یکم دلمون خنک شه 😈😈😈

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x