پرتقال را پوست کندم و با برشهای دایرهای کنار هم چیدمشان، سیب را هم قاچ قاچ کرده کنارش چیدم.
روی مبل مقابل تلویزیون نشستم و مشغول خوردن شدم، تا جایی ک در جریان بودم کسی خانه نبود!
دو روزی از تماس ان مردک، همدانی گذشته بود و در این دو روز هم اتفاق خاصی نیفتاده، امروز هم قرار بود کیمیا سر بزند.
امیدوار بودم که خبر جدیدی داشته باشد! مثلا یک جای خوب برایم در نظر گرفته و…
با صدای زنگ خانه افکارم پراکنده شدند. نگاهی به در انداختم، کسی نبود…
ناچار ظرف میوه را گذاشتم روی میز و به سمت در رفتم، از چشمی در که نگاه کردم علاوه بر کیمیا گوشهای از وحید هم دیدم.
در را گشودم:
_ سلام، خوش اومدین…
هردو سلام کردند، از جلوی در کنار رفتم:
_ بیاین تو…
نگاهی به هم انداختند:
_ میشه حاضر شی بریم بیرون؟
ابروهایم بالا پرید، قضیه داشت پیچیده میشد، اما فکر اینکه برایم راهی یافتهاند و در خانه نمیتوانند راجع به ان حرفی بزنند، سری به تایید تکان دادم:
_ اره، اره، اما بیاید تو منتظر نمونید دم در…
سپس خودم چرخیدم و به سمت پلهها پا تند کردم، نیمهی راه پشیمان شده، برگشتم تا ظرف میوهام را بردارم، جدیدا از خوراکی نمیگذشتم!
هرچه که بود مهم نبود…فقط خوردنی باشد!
به اتاق رفتم تا بلکه سریعتر حاضر شوم، کاش کسی مشکوک نشود، این روزها استرس عضو جدانشدنی از قلبم شده بود!
لباس پوشیده، حاضر و اماده پلهها را پایین رفتم، هردو کنار هم بودند و گاهی پچ پچ میکردند.
گونههای سرخ کیمیا هم نشان از شیطنت کردن وحید میداد!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 201
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
جدا درک نمیکنم، حاملس بعدا خجالت میکشه؟ داداش از چی خجالت میکشی؟ سایز کفشتم میدونه از چی خجالت میکشی؟ مسخره
طولانی و پر محتوا////:
تنها جایی که خیلی کشش نداد حاضر شدن حورا بود 🤣🤣نیست که خانم ها هم موقع حاضر شدن تیز و فرزن نویسنده دیگه نتونست کشش بده 🤣🤣از بس هر چی رو جز به جز و ریز به ریز گفت دیگه منم عادت کردم گفتم الان دو روز تو اتاقم تا حورا حاضر بشه🤣🤣
آخه نیست که کیمیا خیلی هم خجالتی و چشم و گوش بسته بود سریع با یه حرف سرخ و سفید میشه
همووووووونننننن
واقعا” خسته نباشید
چقدر طولانی….
مسخره کردین ملتو والا
دیگه خیلی رمان مسخره ای شده دق دق ما سیب خوردن یا گشنه شدن حورا نیست نویسنده عزیز اصل مطلب فراموش کردی گیر دادی به خوردن حورا
این داستان: قاچ قاچ کردن سیب
😂😂
نمیشه یه کاری کنین نویسنده آوای توکا برا بقیه نویسنده ها کلاس آموزشی بذاره؟اینجوری ۹۰ درصد مشکل هممون حل میشه😂
😂😂😂
اونم فعلا میخواد مخاطب جذب کنه خرش از پل بگذره عین بقیه نویسنده ها پارتاش کوتاه میشه
انقدر توکا طولانیه که من وفت نکردم ۳ ۴پارتشو بخونم😂