رمان حورا پارت 49 - رمان دونی

 

 

 

 

منتظر نگاهش کردم، سر به زیر شده با خجالتی آشکار گفت:

 

_ ممنونم…امیدوارم، امیدوارم منو ببخشی…

 

دست زیر چانه‌اش گذاشته سرش را بالا کشیدم:

 

_ کیمیا درسته که رفتارهای درستی باهام نداشتی، اما ازت دلخور نیستم…حتی میتونم بهت حق بدم یجورایی، خونوادگی دلتون میخواست دخترخاله‌ت عروس خونه‌تون بشه و من، سر و کله‌م تو زندگی قباد پیدا شد و به ارزوتون نرسیدید، اینا به کنار بچه‌دار نشدنم هم…

 

وقتی منظورم را فهمید حرفم را قطع کرد و سریع انکار کرد:

 

_ نه، حورا…من واقعا زیاده‌روی کردم، هرچقدر هم حق داشته باشیم، باز هم نباید باهات بد تا میکردیم…من، من معذرت میخوام…

 

فقط لبخند زدم، کار بیشتری از من برنمی‌امد، دوست داشتم بگویم میبخشم، اما نوک زبانم نمی‌امد برای گفتن!

 

انگار واقعا زیاد دلم را شکانده بودند، که عذرخواهیشان هم برایم تسکین نمیشد!

 

_ خواهش میکنم…تو فعلا به فکر خودت باش، مواظب باش کسی نفهمه، مخصوصا لاله…

 

نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:

 

_ میدونم دخترخاله‌ته و دوسش داری و شاید بگی قابل اعتماده اما…

 

پوزخند کمرنگی زدم و بالاجبار گفتم:

 

_ حرکاتی که من ازش دیدم به اینکه ادم قابل اعتمادی باشه نمیخوره…مواظب باش نفهمه، چون حتما پیش خاله‌ت میگه! بهرحال مادرشه و با هم همه چیو درمیون میذارن…

 

 

 

 

سر تکان داد و به ارامی گفت:

 

_ راستش خودمم میترسم به کسی بگم، حتی، حتی وقتی تو فهمیدی ترسیدم که نکنه بخاطر دلخوری ازم تلافی کنی…

 

با لبخند دستی روی موهای پریشانش کشیدم.

قبل از اینکه بتوانم پاسخی دهم صدای در خانه که به گوش رسید، هردو مثل جن‌زده‌ها از جا پریدیم.

 

سریع به اتاقم رفتم و به او سپردم سکوت کند.

 

بعد از مرتب کردن خودم، از اتاق بیرون امده پایین رفتم. مادرجان و خواهرش، در سالن نشسته بودند که با دیدن من پشت چشمی نازک کردند.

 

لاله نبود و کمی جای تعجب داشت، کیمیا که از پله‌ها پایین امد، به سمتشان رفت و ناچارا برای اینکه شکی پیدا نشود به من بی محلی کرد.

 

و بار اول بود که بی محلی‌اش را به دل نگرفته و درکش کردم!

 

به اشپزخانه رفتم و لیوانی اب نوشیدم، باید این موضوع را زودتر حل میکردیم تا که مشکل ساز نشود!

 

از اشپزخانه که بیرون امدم در خانه باز شد و قباد با اخم‌های درهم وارد شد و پشت سرش لاله:

 

_ قبادجونم، عشقم…گفتم که پیش دوستم بودم دیگه!

 

قباد روی این موضوعات کمی حساس بود، با اخم نگاهش کرد و گفت:

 

_ چرا بهم نگفتی؟ من فکر کردم با مامانم و خاله میری، نباید خبر داشته باشم زنم کجاست؟

 

رو گرفتم، زنش اینجا بود، اینجا بود و حتی لایق نیم نگاهی نبود!

 

دوباره ان شب در اتاق خود را مخفی کردم و روز از نو روزی از نو!

 

حتی انقدر حرف‌ها و تشر‌هایشان برایم تکراری شده بود که دیگر توام یاداوری‌اش را نداشتم!

 

 

 

 

 

درحالی که با تمام دقت که صدایی ایجاد نکنم به دنبال زعفران میگشتم با دستان لرزان هم نور موبایلم را روی وسایل کابینت‌ها میچرخاندم!

 

دیدن زعفران کنار دیگر ادویه‌ها لبخندی به لب‌هایم اورد، دست به سمتش دراز کردم که:

 

_ چیکار میکنی؟

 

ترسیده شانه‌ام بالا پریده با حرص به سمتش برگشتم، پچ پچش کنار گوشم و حضور بی سر و صدایش ترساندم:

 

_ ترسوندیم فکر کردم یکی دیگه‌س…یه خبر نمیتونی بدی؟ احِمی اهومی چیزی!

 

چشمان او هم لرزان و ترسیده بود:

 

_ خب چیکار کنم؟ استرس دارم!

 

کلافه نفسی عمیق کشیدم و زعفران را چنگ زدم. صاف ایستادم و به ارامی در کابینت را بستم:

 

_ پاشو پاشو، بریم دم کنیم زود بخور تا کسی نیومده!

 

کنارم ایستاد و بی حرف کارهایم را تماشا میکرد.

 

مشغول دم کردن بودم که صدایش دوباره پچ پچ وار پیچید:

 

_ حورا…

 

_ هوم…

 

دستم که میرفت قوری زغفران را روی کتری بگذارد با حرفش ایستاد:

 

_ با داداشم و لاله میخوای چیکار کنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

تند تند پارت بده

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

ی روزی میرسه که حتی مادر قبادهم مثل دخترش به لاله نزدیک میشه و بهش ایمان میارن و اون روز خیلی دیر میشه

.....Aramesh...
.....Aramesh...
1 سال قبل

فکر کنم حورا احمقه واقعا قبادم چه‌قدر بی غیرته مثلا حورا هم زنده این بود عشقش

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x