رمان حورا پارت 58 - رمان دونی

 

 

 

 

ان روز هم مثل باقی روزها گذشت، ذهنم مدام میگفت اگر بی کس‌تر ازین شوم چه؟ اگر واقعا بخاطر لاله طلاقم دهد؟ کجا بروم؟

 

اصلا چه کسی را دارم که به او پناه ببرم؟ کودکی سخت و طاقت فرسایم که انگونه گذشت و اقوام و فامیلی هم برای اطمینان و پذیرش ندارم.

 

چه کسی بعد از سالها منی که زنی مطلقه شوم را می‌پذیرد؟ قطعا هیچکس، نهایتا دو روز جا برای خواب دهند و بعدش، به فکر بیرون کردنم باشند!

 

با تقه‌ای که به در خورد، بافتنی قرمز این روزهایم را پایین اوردم:

 

_ بله؟

 

جالب نبود؟ کسی در اتاقم را زده بود و ایستاده بود که اجازه بگیرد!

 

کیمیا که از لای در داخل امد اخم‌هایم در هم رفت، ترسیدم مبادا مشکلی داشته باشد!

 

اما سریع به سمتم امد و روبه‌رویم لبه‌ی تخت نشست، خواست حرفی بزند که با دیدن بافتنی چشمانش برق زد:

 

_ وای خدا چه قشنگه…مال کیه؟

 

لبخندی زدم، چه میگفتم؟ که برای فرزند قباد است؟ شانه‌ بالا انداختم:

 

_ خودم که…نه، اما شاید برای بچه‌ی قباد…

 

دستش که میرفت برای برداشتن ان جفت جوراب کاموایی و نصف نیمه، با حرفم ایستاد، نگاهم را بالا کشیدم و با دیدن صورت بغض کرده‌اش شوکه شدم.

 

_ کیمیا؟ چیشدی؟

 

با همان بغض درحالی که چانه‌اش میلرزید گفت:

 

_ متاسفم…ببخشید، معذرت میخوام حورا…

 

 

 

 

 

دستش را در دست گرفتم و جدی نگاهش کردم:

 

_ اروم باش دختر، چیشد مگه؟

 

دست زیر چشمانش که نم گرفته بودند کشید و بینی‌اش را بالا کشید:

 

_ حس میکنم مقصرم، واقعا هم هستم، شاید اگه زودتر میفهمیدم چه ادم خوبی هستی، محال بود بذارم مامانم یا خاله‌م همچین کاری باهات بکنن.

 

آهی کشیدم و دستش را در دست گرفتم:

 

_ ادمی باید صبور باشه، منم دارم صبوری میکنم، حتما همه‌چیز یه حکمتی داره…شایدم سرنوشت اینطوری خواسته…

 

سکوت کرد و به ارامی بافتنی را لمس کرد، در دست گرفت و لبخند کنج لبش نشست، انگار داشت پای فرزندی را درونش تجسم میکرد، فرزند کی؟ خودش یا قباد؟ نمیدانم…

 

_ خیلی قشنگه، کاش یه روز پای بچه‌ت کنی!

 

به ارامی خندیدم:

 

_ نه فکر نکنم به درد من بخوره!

 

همانطور که سرش پایین بود لب زد:

 

_ تو مطب دکتر، میخواستی یه چیزی بگی اما فرصت نشد…راستش حدس میزنم چی میخواستی بگی…احتمالا داداشم هربار که بهش گفتی زیر بار نرفته که مشکل داره نه؟

 

پاهایم را جمع کرده چانه روی زانو گذاشتم، او هم آهی کشید:

 

_ مردای این خونواده همین بودن همیشه، یادمه تا بابامم زنده بود همینجوری بود…زن رو ضعیف و به درد نخور میبینن.

 

قسمت نشده بود پدرشان را ببینم، اما دوست داشتم راجبش بدانم، تا بحال کسی از او حرف خاصی نزده بود!

 

_ شوهر خاله‌م هم که بعد فوت بابام، فوت شد…اونم همین بود، کلا سختگیر و شکاک، خودشونو هم کامل و بی نقص میدونن…

 

 

 

 

 

سر بلند کرد و خیره‌ام شد:

 

_ برام عجیب نیست اگه داداشم نخواسته ازمایش بده، یا حتی نخواسته باهات بیاد دکتر! شاید براش عار بوده ازمایش بده…

 

اهی کشیدم:

 

_ بگذریم کیمیا، راستی چرا اومدی؟ مشکلی که نداری؟

 

انگار به یاد اورد که به یکباره رنگش عوض شد، بافتنی را روی تخت گذاشت و با نگرانی گفت:

 

_ واسه اون ادرسی که دیروز دکتر داد چیکار کنیم حورا؟ من میترسم…کیو با خودمون ببریم؟

 

اخم کردم، حق داشت بترسد، حتی من هم نگران بودم! آهی کشیدم و تمام مردانی که میشناختم و قابل اعتماد بودن را از نظر گذراندم و هربار فقط یک نفر به ذهنم میرسید.

 

اما باز هم کنارش میزدم، محال بود بتواند کمکمان کند!

 

_ نمیدونم کیمیا، بذار فکر کنم، یکم زیر و رو کنم ادمارو، بهت میگم…نگران نباش فعلا یه ماه برای سقط وقت داری…

 

کیمیا با استرس دستانش را در هم پیچید و لب زد:

 

_ اما…کسیو نداریم اخه، به یکی از هم کلاسیام بگم؟ رفیق سعیده!

 

اخم کردم و سریع شانه‌اش را گرفتم:

 

_ همچین کاری نکنیا، سعید رو دیدی، رفیقش میخواد چی باشه؟ قابل اعتماد نیستن…باید با یه ادم درست بریم، کسی که بشناسیمش!

 

آهی کشید و من لحظه‌ای به زندگیمان نگاه کردم، او از دوست پسری که معلوم نیست کجا غیبش زده باردار بود و میخواست سقط کند.

 

من هم به دنبال دوا و درمان و دکتر که بلکه خدا نظری کند و باردار شوم تا دل همسرم را شاد کنم…

 

سهممان از دنیا اشتباه نبود؟ سهممان جابجا شده بود دیگر، نه؟ اینگونه تقسیم میکردی خدا؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

نههه 😐😭😭

Leyla ❤️
Leyla ❤️
1 سال قبل

چرا من هنوز منتظرم که حورا طلاق بگیره بره با یکی بهتر ازدواج کنه؟؟ 😐

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

سمانه
سمانه
1 سال قبل

اینطوری که پیش می ره صد سال دیگه هم تموم نمیشه

Aneyeta
Aneyeta
1 سال قبل

فک کنم حورا به وحید رفیق قباد میگه و با اون میرن

Aneyeta
Aneyeta
1 سال قبل

باید بریم شکر کنیم همین رو داده

اهو
اهو
1 سال قبل

به نظر منکه یه شخصیت جدید مرد قراره بیاد و حسابی عاشق حورا و عامل عذاب قباد بشه😂

Artimis
Artimis
1 سال قبل

حاجی از این کیمیا بکش بیرون جون ننه قباد

سارا
سارا
1 سال قبل

نویسنده جان قلمت خوبه خب چرا قطره چکونی پارت میزاری یکم بیشتر کن حجم پارتارولطفا”این یعنی احترام به مخاطبای رمانت

بی نام
بی نام
1 سال قبل

خیلی کم بودبخدا

عسل
عسل
1 سال قبل
پاسخ به  بی نام

همش چار خط بود 😑💔

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x