ان روز هم مثل باقی روزها گذشت، ذهنم مدام میگفت اگر بی کستر ازین شوم چه؟ اگر واقعا بخاطر لاله طلاقم دهد؟ کجا بروم؟
اصلا چه کسی را دارم که به او پناه ببرم؟ کودکی سخت و طاقت فرسایم که انگونه گذشت و اقوام و فامیلی هم برای اطمینان و پذیرش ندارم.
چه کسی بعد از سالها منی که زنی مطلقه شوم را میپذیرد؟ قطعا هیچکس، نهایتا دو روز جا برای خواب دهند و بعدش، به فکر بیرون کردنم باشند!
با تقهای که به در خورد، بافتنی قرمز این روزهایم را پایین اوردم:
_ بله؟
جالب نبود؟ کسی در اتاقم را زده بود و ایستاده بود که اجازه بگیرد!
کیمیا که از لای در داخل امد اخمهایم در هم رفت، ترسیدم مبادا مشکلی داشته باشد!
اما سریع به سمتم امد و روبهرویم لبهی تخت نشست، خواست حرفی بزند که با دیدن بافتنی چشمانش برق زد:
_ وای خدا چه قشنگه…مال کیه؟
لبخندی زدم، چه میگفتم؟ که برای فرزند قباد است؟ شانه بالا انداختم:
_ خودم که…نه، اما شاید برای بچهی قباد…
دستش که میرفت برای برداشتن ان جفت جوراب کاموایی و نصف نیمه، با حرفم ایستاد، نگاهم را بالا کشیدم و با دیدن صورت بغض کردهاش شوکه شدم.
_ کیمیا؟ چیشدی؟
با همان بغض درحالی که چانهاش میلرزید گفت:
_ متاسفم…ببخشید، معذرت میخوام حورا…
دستش را در دست گرفتم و جدی نگاهش کردم:
_ اروم باش دختر، چیشد مگه؟
دست زیر چشمانش که نم گرفته بودند کشید و بینیاش را بالا کشید:
_ حس میکنم مقصرم، واقعا هم هستم، شاید اگه زودتر میفهمیدم چه ادم خوبی هستی، محال بود بذارم مامانم یا خالهم همچین کاری باهات بکنن.
آهی کشیدم و دستش را در دست گرفتم:
_ ادمی باید صبور باشه، منم دارم صبوری میکنم، حتما همهچیز یه حکمتی داره…شایدم سرنوشت اینطوری خواسته…
سکوت کرد و به ارامی بافتنی را لمس کرد، در دست گرفت و لبخند کنج لبش نشست، انگار داشت پای فرزندی را درونش تجسم میکرد، فرزند کی؟ خودش یا قباد؟ نمیدانم…
_ خیلی قشنگه، کاش یه روز پای بچهت کنی!
به ارامی خندیدم:
_ نه فکر نکنم به درد من بخوره!
همانطور که سرش پایین بود لب زد:
_ تو مطب دکتر، میخواستی یه چیزی بگی اما فرصت نشد…راستش حدس میزنم چی میخواستی بگی…احتمالا داداشم هربار که بهش گفتی زیر بار نرفته که مشکل داره نه؟
پاهایم را جمع کرده چانه روی زانو گذاشتم، او هم آهی کشید:
_ مردای این خونواده همین بودن همیشه، یادمه تا بابامم زنده بود همینجوری بود…زن رو ضعیف و به درد نخور میبینن.
قسمت نشده بود پدرشان را ببینم، اما دوست داشتم راجبش بدانم، تا بحال کسی از او حرف خاصی نزده بود!
_ شوهر خالهم هم که بعد فوت بابام، فوت شد…اونم همین بود، کلا سختگیر و شکاک، خودشونو هم کامل و بی نقص میدونن…
سر بلند کرد و خیرهام شد:
_ برام عجیب نیست اگه داداشم نخواسته ازمایش بده، یا حتی نخواسته باهات بیاد دکتر! شاید براش عار بوده ازمایش بده…
اهی کشیدم:
_ بگذریم کیمیا، راستی چرا اومدی؟ مشکلی که نداری؟
انگار به یاد اورد که به یکباره رنگش عوض شد، بافتنی را روی تخت گذاشت و با نگرانی گفت:
_ واسه اون ادرسی که دیروز دکتر داد چیکار کنیم حورا؟ من میترسم…کیو با خودمون ببریم؟
اخم کردم، حق داشت بترسد، حتی من هم نگران بودم! آهی کشیدم و تمام مردانی که میشناختم و قابل اعتماد بودن را از نظر گذراندم و هربار فقط یک نفر به ذهنم میرسید.
اما باز هم کنارش میزدم، محال بود بتواند کمکمان کند!
_ نمیدونم کیمیا، بذار فکر کنم، یکم زیر و رو کنم ادمارو، بهت میگم…نگران نباش فعلا یه ماه برای سقط وقت داری…
کیمیا با استرس دستانش را در هم پیچید و لب زد:
_ اما…کسیو نداریم اخه، به یکی از هم کلاسیام بگم؟ رفیق سعیده!
اخم کردم و سریع شانهاش را گرفتم:
_ همچین کاری نکنیا، سعید رو دیدی، رفیقش میخواد چی باشه؟ قابل اعتماد نیستن…باید با یه ادم درست بریم، کسی که بشناسیمش!
آهی کشید و من لحظهای به زندگیمان نگاه کردم، او از دوست پسری که معلوم نیست کجا غیبش زده باردار بود و میخواست سقط کند.
من هم به دنبال دوا و درمان و دکتر که بلکه خدا نظری کند و باردار شوم تا دل همسرم را شاد کنم…
سهممان از دنیا اشتباه نبود؟ سهممان جابجا شده بود دیگر، نه؟ اینگونه تقسیم میکردی خدا؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دوستان راضی باشین ب این مقدار پارتا ،چون ممکنه در آینده بشه مث دلارای💔
نههه 😐😭😭
چرا من هنوز منتظرم که حورا طلاق بگیره بره با یکی بهتر ازدواج کنه؟؟ 😐
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
اینطوری که پیش می ره صد سال دیگه هم تموم نمیشه
فک کنم حورا به وحید رفیق قباد میگه و با اون میرن
باید بریم شکر کنیم همین رو داده
به نظر منکه یه شخصیت جدید مرد قراره بیاد و حسابی عاشق حورا و عامل عذاب قباد بشه😂
حاجی از این کیمیا بکش بیرون جون ننه قباد
نویسنده جان قلمت خوبه خب چرا قطره چکونی پارت میزاری یکم بیشتر کن حجم پارتارولطفا”این یعنی احترام به مخاطبای رمانت
خیلی کم بودبخدا
همش چار خط بود 😑💔