مکث طولانی‌اش انگار نشان از شوکه شدنش میداد، سپس با صدایی بهت زده گفت:

 

_ سلام حورا خانوم، مشکلی پیش اومده؟ قباد خوبه؟ خدای نکرده که اتفاقی نیفتاده؟

 

لبخند تلخی زدم:

 

_ نه نه، همه خوبن…راستش من با خودتون کار داشتم!

 

_ نگران شدم حوراخانم، اتفاقی افتاده؟

 

لبه‌ی تخت نشستم و با غم خالص صدایم گفتم:

 

_ اتفاق که چه عرض کنم، چیزی نیست که حل نشه اما، شاید بهتره رودررو حرف بزنیم، البته اگه شما مشکلی نداشته باشین…

 

لحظه‌ای صدا نیامد، سپس با لحنی که هم نگرانی در ان بیداد میکرد، هم شک و تردیدش را میشد حس کرد گفت:

 

_ من، مشکلی ندارم اما…قباد خبر داره؟ یعنی، سو‌تفاهم نشه…منظورم اینه که قباد مشکلی ایجاد کرده؟ مشکلتون در رابطه با قباده؟

 

دوست داشتم بگویم اگر کاری از دستت برمی‌اید، برای من هم کاری کن…

 

اگر میتوانی، اگر قدرتش را داری، اگر حرفت در این زندگی برو دارد، من را هم نجات بده…

 

اما فقط به گفتن چیزی دیگر کفاف دادم:

 

_ نه، یعنی…چیزیه که نمیخوام قباد بفهمه، راجب یه موضوعی میخوام باهاتون مشورت کنم…

 

دو دل بود، انگار نمیخواست پشت سر قباد کاری کند، اما باز هم با کمال احترام پذیرفت و قرار بر این شد که فردا همدیگر را در یکی از کافه‌های شهری ملاقات کنیم.

 

 

 

 

و حالا با قلبی پر از استرس و درحالی که بی خبر از بقیه و در تایم کاری قباد از خانه بیرون زدم، روی صندلی همان کافه‌ی مورد نظر نشسته‌ام.

 

و منتظر وحیدی هستم، که قرار است بزرگترین ریسک زندگی‌ام را بکنم. ریسکی که وحید تصمیم میگیرد به نفعم تمام شود یا غیر…

 

با باز شدن در کافیه نگاهم برگشت، دیدمش…مردی بلند قامت و چهره‌ای معمولی و مردانه.

 

نگاهش گشت و روی من که نشست، با چند قدم بلند خود را به من رساند و روبه‌رویم نشست:

 

_ سلام حوراخانم، حالتون خوبه؟

 

لبخندی زده به احترامش کمی نیمخیز شدم:

 

_ سلام، ممنون…مزاحمتون شدم!

 

با لبخندی مهربان خیره‌ام شد و گفت:

 

_ مراحمید، عشق قباد خواهر ماست، امیدوارم بتونم کمک کنم…

 

عشق قباد! واژه‌ای که این روزها زیادی به من غریبه بود. خودش را خواهر من معرفی کرد به شرطی که عشق قباد باشم؟ اگر بفهمد دیگر نیستم چه؟ خواهرش نخواهم بود؟

 

_ چیزی سفارش دادین؟

 

با صدایش از افکارم فاصله گرفتم، نگاهی به منو انداخته گفتم:

 

_ نه، یه قهوه کافیه…

 

سری تکان داد و به گارسون دو عدد قهوه سفارش داد. وقتی گارسون دور شد نگاهش را به من دوخت و انگشتانش را روی میز در هم قفل کرد:

 

_ خب…من در خدمتم…

 

 

 

 

 

 

نفسی گرفتم و شروع به مقدمه چینی کردم:

 

_ میخوام بدونم که، چقدر از روابط من و قباد میدونید؟

 

متعجب نگاهم کرد، ابتدا کمی اخم کرد و سپس صاف نشست:

 

_ اونقدری میدونم که این روزا دیگه مثل قبل راجب شما حرف نمیزنه، و زمانی هم تلفنی حرف بزنه، بجای حورا، اسم لاله از زبونش درمیاد…

 

اب دهانم را قورت دادم و گفتم:

 

_ میشه بدونم شما، چقدر منو میشناسید؟

 

لبخندی زد، لبخندی که حالت اجباری داشت، کمی در جایش جابجا شد و قبل از حرف زدن، گارسون قهوه‌ها را آورد.

 

با نگاه گارسون را بدرقه کردم:

 

_ متوجه نمیشم حوراخانم، چندین ساله شما رو میشناسم، جای خواهرمید…چیز بدی هم ازتون ندیدم اما شنیدن این حرفا بیشتر از اینکه شکی به دلم وارد شه، نگرانم میکنه…

 

آهی کشیدم، دستم را به قفل فنجان رساندم:

 

_ اقا وحید من نمیتونم فعلا با قباد ارتباطی بگیرم، دلیلش هم براتون واضحه…این روزا توجهش بیشتر روی لاله‌س، گله‌ای هم ندارم…

 

آهی کشیدم، گله‌ای نداشتم…خود کرده را تدبیر نیست!‌

 

_ اما این روزا، یه مشکلی برام پیش اومده…رفتم دکتر، پزشکم یه جایی رو معرفی کرد که ناچارم با یه اقا برم، نمیخوام قباد بفهمه چون مشخصا میتونید حدس بزنید چه واکنشی نشون میده…

 

کمی به جلو خم شدم تا حرف‌هایم تاثیر بیشتر بگیرد:

 

_ اگه، تنها برم‌‌…شاید زنده برنگردم، حتی کیمیا هم خواست همراهم بیاد، اما دکتر تاکید کرد یه مرد همراهمون باشه و… نمیتونم به قباد بگم…

 

تعجب و بهت در چشمانش هویدا شد، چیزی نبود که تعجب نکند! حق داشت…زنی که قبل‌ها در چشمانش هم نگاه نمیکرد حالا از اون چیزی فراتر از توانش میخواست.

 

 

 

«دوستانی که چه توی سایت هستن چه عضو کانال تلگرام میتونید اگه رمان درخواستی داشتید،

با وارد کردن ی رمز و ی ایمیل ،کامنت کنید»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۸ / ۵. شمارش آرا ۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نقطه شبنم
دانلود رمان نقطه شبنم به صورت pdf کامل از فرزانه صفایی فرد

    خلاصه رمان نقطه شبنم :   نادرخان که از طلافروشان قدیمی و اسم‌ورسم‌دار شیراز است همچون پدرسالار تمام اعضای خانوده‌اش را تحت سلطه‌ی خود دارد و درواقع بر آن‌ها حکومت می‌کند. کار و زندگی همه‌شان وابسته به اوست تا آن‌جا که در خصوصی‌ترین مسائل‌شان دخالت می‌کند و عمدتاً هم به نتایج مطلوب می‌رسد. مگر در چند مورد خاص!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sunnygirl
sunnygirl
1 سال قبل

دارم فکر می کنم شاید خوب باشه به هم برسن‌.

....
....
1 سال قبل

حس میکنم قباد همه چیزرو میفهمه فک می‌کنه حورا با وحید رابطه داشته و بدنبال سقط بچه بوده و ادامه ی ماجرا …

ماهلین
ماهلین
1 سال قبل

وای الان من بیشتر استرس دارم این با وحید رفت کافه😐نکنه لاله عکسشونو بگیره 😬

نگار
نگار
1 سال قبل

حورای دیوونه خب مث ادم مشکل زندگیتو بگو
باید میگفت بچه برا کیمیاس خب
وااااای ک من میمیرم دیگه از دس ای رمانا

بدبختی که فردا امتحان داره 🚶‍♀️😑
بدبختی که فردا امتحان داره 🚶‍♀️😑
1 سال قبل

خب وحیدم که فاز خواهر برادری داره و این دو تا هم منتفی شدن😐
اگه حورا برگرده به قباد نهایت خریت رو کرده😑😑

تانن
تانن

بابا این کیمیا رو میگیره
با حورا چیزی قرار نیست بینشون اتفاق بیافته

بهار
بهار
1 سال قبل

میشه لطفا رمان شیطان مونث بذارید؟

yegan
yegan
1 سال قبل

دوستان فقط یکی ب من توضیح میده مگه قباد خودش حورارو انتخاب نکرده و نخواستش وک مامانشم براش رفته خاستگاری!؟! ولی لاله و قباد از بچگی همو دوست داشتن انگار و شیرینی خوردش بود چجورب رفتن حورارو گرفتن!!!!؟؟ یجوری با بدبخت رفتار میکنن انگار بزور خودشو تو این خانواده انداخته بیچارهه

تانن
تانن
پاسخ به  yegan
1 سال قبل

بابا قباد عاشقشه هنوزم فقط داره تنبیهش میکنه حس میکنم
که حقم داره نباید حورا میرفت خواستگاری بدون اینکه قباد بدونه

yegan
yegan
1 سال قبل

حالم از قباد بهم میخوره..سگ مصب هوس باززز امیدوارم حورا خیانت کنه بهش خیانت ک نه حق خودشو بگیره از دنیا ک قبادم بفهمه هیچ پخمه ای نیس
بعدشم معلوم شد ک مشکل از خود قباده ن حورا دیگع فقط چهره ننه افریته ش دیدن داره وقتی بفهمه!

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  yegan
1 سال قبل

خداکنه خدا کنه قباد به زمین گرم بخوره

Atosa
Atosa
1 سال قبل

چراااا وحیددد بش گفت مثل خواهرمی ؟من الان منتظر بچه شون بودم 😭😭

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خدا کنه قباد سره عقل بیاد

ساجده
ساجده
1 سال قبل

خیلییییی کم بوووود😕

Roya
Roya
1 سال قبل

رمان دل دیوانه پسندم رو میشه ادامه اش را بنویسی

H.H
H.H
1 سال قبل

در این حد کصخلی هم نوبره به مولا
نویسنده اینقدر بد جلوه نده یه زن رو که خودش و برای درست کردن مشکلات دیگران به جای قربانی جا زده

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت حمایت حمایت ✊️✊️😂

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

قباد از خدا خواسته بود😐

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x