رمان حورا پارت 69 - رمان دونی

 

 

 

 

ابروهای وحید بالا پرید، از لحن شوخ و در عین حال خجالتی کیمیا گوشه‌ی لب‌هایش بالا رفت، پس این دختر جز سر در گریبان فرو بردن شوخی هم بلد بود:

 

_ خب پس پرسیدم نگی پسره چه پرروعه؟

 

چشمان کیمیا درشت شد و متعجب پرسید:

 

_ ادمو میترسونید، مگه چی میخواید بپرسید؟

 

وحید خنده‌ی ارامی کرد:

 

_ راستش میخواستم بپرسم، ببینم امادگی شروع یه رابطه‌ی جدی و جدید رو داری، یا هنوز به زمان نیاز داری؟

 

کیمیا به وضوح شوکه شد، رنگش پرید و باز هم استرس به تنش غالب شد، نمیدانست چه بگوید، چه جوابی بدهد که اشتباه برداشت نشود و چه بگوید که بر ضد خودش هم نباشد!

 

دست دست کردنش باعث شد وحید دوباره بپرسد:

 

_ ببین کیمیا من خیلی وقته دلم پیشته، خیلی وقته ازت خوشم میاد…دو دلیل داشتم برا نزدیک نشدن…

 

کیمیا که از جواب ندادن خیالش راحت شد، کنجکاو به وحید گوش سپرد:

 

_ یک اینکه قباد گاهی با شوخی میگه کیمیا مثل خواهرته و این حرفا، همش میترسم چیزی از حرف دلم بهش بگم، میگم باهام دست به یقه میشه، رفاقتمون خراب میشه و ازونور کیمیا هم ازم دورتر میشه…

 

کمی مکث کرد و دنده‌ی ماشین را عوض کرد:

 

_ دومیش این بود که از سمت تو کششی نمیدیدم، شاید اگه میدیدم تو هم مایلی و دوست داری، حالا از رفتارات، نگاهت، هرچیزی…اونموقع نمیترسیدم و پا پیش میذاشتم که… حالا فهمیدم دلیل بی حسیت به من چی بود!

 

آهی که از گلوی کیمیا برخاست لبخند به لب‌هایش اورد:

 

_ برای همینم، درکت میکنم کیمیا، من که چندساله منتظر یه گوشه چشم از تو بودم…اگه بخوای بازم صبر کنی، فکر کنی و یا با شرایطت کنار بیای بازم مشکلی ندارم، فقط…بهم بگو که فکر میکنی!

 

 

 

 

 

کیمیای شوکه شده نمیدانست چه بگوید، لب‌هایش بمانند ماهی باز و بسته میشد و در نهایت از بی صدایی گلویش پوفی کشید، مکث کرد و سپس گفت:

 

_ اقا وحید من…نمیدونم، یعنی نمیدونم‌ چی بگم، شوکه شدم…راستش اصلا انتظارشو نداشتم…

 

وحید لبخندی زد و دست به سمت دستش دراز کرد:

_ اجازه هست؟

 

اجازه، چیزی که سعید هیچگاه از ان بویی نبرده بود، وحید برای گرفتن دستش اجازه میگرفت و سعید، او را وادار به رابطه میکرد!

 

خودش به ارامی دستش را در دست وحید گذاشت، نفس راحتی که وحید کشید هم متعجبش کرد، آنقدر این مرد به او علاقمند بود و نمیدانست؟ باید خوشحال میبود؟

 

مقابل خانه که ایستاد، به سمت وحید برگشت:

 

_ ممنون از دعوتتون، واقعا خوش گذشت، حال و هوام عوض شد…

 

وحید دستش را به سمت لب‌هایش برد و بوسه‌ای بر انگشتانش زد و گفت:

 

_ خواهش میکنم خانم، خوشحالم که راضی بودی، ولی جواب منو ندادی…

 

منظورش را فهمید، با خجالت دستش را از میان انگشتانش بیرون کشید و لب زد:

 

_ راجبش فکر میکنم…

 

لبخند وحید قابل کنترل نبود، چنان خوشحال شد که اگر اجازه‌اش را داشت کیمیا را در اغوشش میفشارد و میبوسید!

 

لبخندی از شادی عجیب وحید بر لب‌هایش نشست، تشکری کرد و با خداحافظی ارامی پیاده شد.

 

تا زمانی که داخل نرفت و در را نبست هم، صدای ماشین را نشنید!

حس خوبی داشت، حسی جدید، گویا اینبار زندگی روی خوش به او نشان میداد!

 

 

 

 

حورا

 

یک هفته‌ی دیگر گذشت، در این بین رفت و امد‌های وحید و کیمیا رو به افزایش بود، بی‌ محلی‌های قباد بیشتر و تلک‌ها هم روی روال عادی روزانه پیش میرفت!

 

همینقدر که حس میکردم حال بهتری دارم برایم کافی بود، میشد یکی دو ماه که از صیغه‌ی قباد و لاله گذشته بود و من هم سعی داشتم خوب باشم.

 

سعی داشتم توجه نکنم، با کار و خرید و حرف زدن با کیمیا راجب وحید و بیرون رفتن‌هایشان، خود را سرگرم کنم تا کمتر به قباد فکر کنم.

 

اما سخت بود، دوستش داشتم، هنوزم دارم…

اینکه میخواهم او را از مغز و قلبم بیرون کنم چیزی محال است، اما شاید بهتر بود مثل همه‌ی این چند سال، باز هم خود را با شرایط وفق دهم!

 

و امروز به اصرار کیمیا، نوبت ارایشگاه گرفت، قرار شد برای اصلاح و پاکسازی پوست بروم، اصرار داشت موهایم را هم رنگ کنم، اما با گفتن اینکه باشد برای وقتی دیگر رضایت داد.

 

وحید به دنبالمان امد، جالب بود که رفت و امدهایشان به گوش قباد نمیرسید، وگرنه که جنجال به پا میشد!

 

جلوی ارایشگاه که ایستاد، فهمیدم سعی داشتن چیزی به هم بگویند، برای همین زودتر به کیمیا گفتم که داخل منتظرش هستم و پیاده شدم.

 

دلم نمیخواست حالا که داشت عاقلانه تصمیم میگرفت مزاحمت ایجاد کنم! داخل رفتم و ارایشگر که وقت داده بود سریع مشغول شد.

 

کمی موهایم را سرگیری کرد، اصلاح و پاکسازی پوست انجام داد و ناخن‌های شلخته‌ام را هم مانیکور کرد.

 

حس بهتری داشتم، حس دوباره به زندگی برگشتن، اصلا اینکه زن‌ها ظاهرشان میتواند با باطنشان همخوانی داشته باشد چیزی فراتر از حقیقت بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

کاش موهاشو آبی کنه🥲

موهای سفید شده ی حورا😝💔
موهای سفید شده ی حورا😝💔
1 سال قبل

ن صورتی کنه🤣😝😝

هیچی
هیچی
1 سال قبل

😐😑😐بله چشم

لیلی
لیلی
1 سال قبل

چندین پارته که داره همینجوری مزخرف میگذره؟ کسی میدونه؟ من که دیگه حسابش از دستم در رفته

Atosa
Atosa
1 سال قبل

وااااای پارت بعد حورا برمیگرده خونه و متلکای و حسادتای لاله میزنه بالااااااا ببیندی کی گفتم ، این خط __ این نشون ~ 🥲😃

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

من ی حسی بهم میگه واقعن مشکل از قباد ولی اگه لاله حامله شه با ی پسر شاید دوست پسرش رابطه جنسی آنجام میده بهد از اون حامله میشه میگه قباد مشکل نداره دیگه همش دروغ های حورا بود و اونا اونقدر دیگه حورا رو زجر میدن ولی بعد یک مدت می‌فهمن همش نقشه ی لاله بود بعد اونو میندازن بیرون قباد میره از حورا معذرت خواهی میکنه حورا هم ک بی عقل تشریف داره قباد میبخشه دیگه میرن بیمارستان با هزار تا بد بختی آخرش حورا بچه دار میشه اون دختر و تا آخر عمر ب خوبی و خوشی زندگی میکنن

Sogol
Sogol
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

دقیقا تو ذهن منم همین سناریو هس😂

الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

نمی‌دونم چرا حس میکنم قباد میخواد بهش شک کنه به خاطر این که به خودش میرسه تازگی ها

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  الہہ افشاری

آرهههه راست میگی

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  الہہ افشاری

میخواد شک کنه؟ کجایی عمو کرده به لاله چش سفید ک دم ب دیقه بیرونه شک نمیکنه ولی به حورا بدبختی ک همش تو خونه اس و بعضی وقتا میره بیرون شک کرده
اصلا دلم میخواد قباد رو خفه کنم 🤦🏻‍♀️

Fateme
Fateme
1 سال قبل

تموم پارتا این شده اولش از زبان حورا
روز ها میگذره یا همیچنین چیزی
بی محلی های قباد بیشتر و متلک های لاله و مادرش بیشتر
دقت کنید تمومشون دارن

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme
آره خیلی مزخرفه همش کیمیا همش کیمیا همشششششششش کیمیا 
Sara
Sara
1 سال قبل

کاشکی لاله حامله نشه و نقشه هاش رو بشه و توان پس بده

تو رو سننه😑
تو رو سننه😑
1 سال قبل
پاسخ به  Sara

احتمالا از دوست پسرش شه بعد بگه مال قباد

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  Sara

من حس میکنم قباد مشکل داره نه حورا

یکتا
یکتا
1 سال قبل

چه می‌کنی با ما نازنین نویسنده 😢🤗

بی نام
بی نام
1 سال قبل

اون موهاش هم رنگ کن اعصابم خورد میشه هی میگه چند تار موی سفید رو سرم دارم تا آرایشگاه بردیش دیگه موهاش رو هم رنگ کن بی زحمت

میم
میم
1 سال قبل

این رمان واقعن به سمت جهت خاصی نمیره
نویسنده چه میکنی

عسل
عسل
1 سال قبل

میزاشتی از ارایشگاه بره بیرون خب 😐😑

تو رو سننه😑
تو رو سننه😑
1 سال قبل

یعنی چی چرا کیمیا بدبخت تر از این نشد
چرااااا چرا تقاص کارهایی ک با حورا کرد سرش نیومد چلاااااا چلااااا نمیخواممممممم 🥺💔
کیمیا باید بدبخت میشد نه اینکه با وحید دوست شه
الهیییی وحید بش خیانت کنه🥺💔💔💔💔

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  تو رو سننه😑

بیخیال پشیمونه
ولی به نظر منم باید تقاص کاراشو پس میداد
ولی بازم کیمیا خودشم قربانی رفتار و کردار مادر و خالش بود نمیدونست ک حورا آدم خوبیه فک میکرد برخلاف برادرشه و به زرر برادرشه تو خودتم یه مدت با دوست ناخلف بگردی ناخوداگاه شبیهش میشی اینکه دیگ مادرش و حالش بوده نزدیک ترینش

تو رو سننه😑
تو رو سننه😑
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

هومممم😝
اما بازم نموخوام باید خیانت ببینه

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  تو رو سننه😑

خب دیده دیگه
دوست پسرش باردارش کرد بعد گذاشت رفت
بد تر از اینم مگه هست؟

تو رو سننه😑
تو رو سننه😑
1 سال قبل

😌 😌 😌 😌

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x